سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

غزل/علیرضا_قاضی_مقدم

تا ولیعهد ِ شاه، جلّاد است، نرسد شاه عجالتا" اجلش

از خود اصل آش داغتر است، کاسه ی نسخه ی علی البدلش


شهر تاریک، کوچه ها باریک، عسس و گرز و گزمه و گزلیک

آنکه شب دزد و صبح داروغه ست، زلفعلی خان و کلّه ی کچلش


باز، بازی و باز، گرگ شده ست، آنکه با گرگ ها بزرگ شده ست

دستمان رفت در کلاغ پرش، پایمان سوخت در اتل متلش


پهلوان های پنبه- پوشالی، کیسه پر سکّه، مغزها خالی

شهر خالی شد از یل و لوتی، پر شد از لات و لاشی و تنه لش


در میخانه مهر و موم شد و، عشق بازیچه ی عموم شد و

باد آلوده ی سموم شد و، حاصل از دست رفت ماحصلش


پس و پشتت بهانه می جویند، دهنت را سه بار می بویند

علّتش را به ما نمی گویند، ما چه دانیم علت العللش


روی دست تو پینه می کارند، تیغ در باغ سینه می کارند

بذر اندوه و کینه می کارند، نان درو می کنند از قبلش


عشق های نمایشی دیدیم، فتنه دیدیم، جا کشی دیدیم

اختلافات فاحشی دیدیم، عشق را بین حرف تا عملش


فحش هایی که اولش خار است، فحش هایی که کاف و کشدار است

شهر خوب است؟ شهر بیمار است، مزّه ی زهر می دهد عسلش


ماست ها کیسه، آب ها در دوغ، قصّه ی راست، شهر قصّه دروغ

رفته از آفتاب شهر، فروغ، بوی خون داشت شاعری غزلش



طرح/امیر دادویی

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

دو پاره از چار پاره ای جدید/محمد جلیل مظفری

http://s3.picofile.com/file/8206608868/%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF_%D8%AC%D9%84%DB%8C%D9%84_%D9%85%D8%B8%D9%81%D8%B1%DB%8C.jpg


حالا در آستان غروب ایستاده و

"شب می رسد ز راه، ز راهِ همیشگی"*

شاعر دوباره مرتکب شعر می شود

مضمونی از گناه، گناه همیشگی


هی واژه می تراشد و می بافدش به هم

مفعول و فاعلات و اراجیف ِ بی ثمر

می ریزدش به قالب مهجور دردهاش

مسفعلن مفاعل و یک وزن دربدر


*سطری از منوچهر نیستانی


#محمد_جلیل_مظفری

ساعت هرز/هومن گلهو

چیک و چیک و چیک و چیک و چیک...
شیر آبِ خانه
                           باز چکّه می کند
انبری و واشری و ...
                             هان! درست شد
                                                          تمام.

تیک و تیک و تیک و تیک و تیک...
گوهر عزیز عمر را
لایِ چرخ دنده های هرزه اش
                             تکّه تکّه می کند
                                       روز و شب
                                                        مدام.

مانده ام که
      هیچ کس چرا
      فکرِ ساعتِ خراب و هرزِ خانه نیست؟!

غریب/محسن صلاحی راد

http://s6.picofile.com/file/8239281218/%D9%85%D8%AD%D8%B3%D9%86.jpg

غریب بود و نمی‌دانست

که راهِ خانه کجاست

غریب بود و نمی‌دانست

که رسمِ خانه عوض می‌شود

غریب بود و نمی‌دانست

که مرده است

که آشنایان با مردگان نیامیزند



[شما که خانهٔ او را وجب‌وجب

                           پیِ گنجی نهفته

                                زیر و زبَر کردید

شما که شب‌ها

        در گورِ خیسِ فاحشه‌ها

                      شنگ و شاد می‌گردید

شما که جمله و خط‌خط

                                   عصارهٔ دردید...]



غریب راه نمی‌دانست

غریب رسم نمی‌دانست

غریب مرگ نمی‌خواست

غریب در پیِ دیدارِ آشنا هر روز

به کوچه‌کوچه نظر می‌کرد

به شاخه‌های کبود

و می‌گریست.





۱۶ آذر ۱۳۹۵

#محسن_صلاحی_راد