سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

زنده به گور/حسین سعیدی



زنده به گور

یعنی

مرگ هم

التماس دستان تورا

رد کند


    



مرثیه ای برای روز شعر/سید قاسم ناظمی



امروز روز شعر و ادب فارسی و روز بزرگداشت آخرین بازمانده غزل فارسی، سیدمحمدحسین شهریار است.

شهریار آن گونه زیست که نیازی به بزرگداشت و نکوداشت نداشت و همین را در بزرگداشت ٨٠ سالگی اش به شعر گفت، اما شعر فارسی و هکذا شعر ترکی آذربایجانی به او و شعرش نیازمند است. 

چگونه می توان از ادبیات فارسی  و ترکی آذربایجانی شعرهای نغز شهریار را حذف کرد؟ در حالی که بسیاری از ابیات او به مثابه امثال و حکم بر زبان مردم جاری است و مردم در شادی و غم با زبان شهریار با یکدیگر سخن می گویند.

شهریار بیش از آن که در تقویم برای خود روزی داشته باشد، در دل مردم خانه کرده بود و امروز با همان رندانگی که از حافظ بزرگ به ارث برده بود به شعور آنانی که هر روز برای ٢٧ شهریور نقشه می کشند، در عالم بالا می خندد! 

واقعا خنده دار نیست که مسئولان، ادبیان و دست اندرکاران به جای بزرگداشت این روز و تکریم هنر آسمانی شعر، هر سال بر سر این روز دعواهای زرگری راه می اندازند؟!

بگذریم.... در میان این هیاهوهای برای هیچ، روز شعر و ادب و روز بزرگداشت شهریار شعر ایران را تبریک می گویم.


٩٥/٦/٢٧


لحظات آخر استاد/علی سرهنگی


27 شهریور سالروز در گذشت استاد شهریار

علی سرهنگی ازلحظات آخر شاعر می گوید

.


.

*یک

شنبه 26 شهریور

خیابان زرتشت، بیمارستان مهر، طبقه پنجم، اطاق 513

"استاد شهریار" در بستر بیماری...

روی میز چند شاخه گل میخک، دیوان شهریار، مقداری قرص و آمپول

بشقابی پر از سیب، لیوانی آب

و نگاه اندوهگین و مضطرب پرستاری مهربان...

شروع ناملایم یک شب پائیزی، صدای جیرجیرک و باد و... تاریک روشن اطاق، تیک تاک ساعت و...

"استاد" آرام و معصوم خوابیده است.

در دور دست، صدای پای آب...

و نزدیک تر، پشت پنجره ی بخار گرفته، برگ ریز با شکوه یک درخت

یک درخت کهنسال...

مهتاب در مشت ابرها...

.

*دو

یکشنبه 27 شهریور

ساعت 4 صبح

دکتر؛...دکتر...پرستار آشفته حال از پله ها سرازیر می شود

و داد می زند:دکتر...!

"استاد" حالش به هم خورده است، تشنج همراه با لرزش شدید...

دکترها بالای سر "استاد" جمع می شوند،

و با احتیاط به بخش سی.سی.یو می برند...

"استاد" به سختی نفس می کشد و ضربان قلبش شدیدتر شده است.

لحظات با سنگینی می گذرند.

پائیز روی درخت کهنسال طوفانی به پا کرده است

"استاد" زرد شده است...

برگ ها می ریزند،

درخت به سختی نفس می کشد و ضربان قلبش شدیدتر شده است.

لحظات دود می شوند، یک دقیقه، چند ثانیه و... ساعت درست 45/6 دقیقه است.

دکتر آرام و پریده رنگ بیرون می آید،

نفس ها در سینه حبس شده، ...و نگاه ها همه منتظرند.

"دکتر...چی شده؟چی شده؟"

دکتر به دیوار تکیه می دهد و نگاه می کند... او را به کناری می زنم

و سراسیمه به اطاق می دوم...

صدای رعد در آسمان می پیچد.

چند پرستار دور تختی حلقه زده اند."چی شده..."

کنارشان می زنم و...آه خدای من، "استاد"...یعنی؛...آرام در کنارش می نشینم

صدای رعد دوباره می پیچد،

پرستاری جیغ کشان بیرون می دود،

و باران تندی شروع به باریدن می کند.

روی برگ ها می افتم...

قلب درخت ایستاده است.

بر بالین "استاد" هستم...واستاد آرام و شکوهمند به خواب رفته است.

به خوابی عمیق و ابدی...

زیر پلک های بی حرکتش هنوز چند قطره اشک می درخشد.

طوفان آرام گرفته است

و عطر تند اساطیر از دور دست ها می وزد.

بیمارستان پر از برگ های زرد و باران خورده است.

پرستاری جوان و آشنا، مبهوت می نگرد.

گریه به کسی امان نمی دهد.

.

*سه

یکشنبه 27 شهریور

ساعت 5 بعد از ظهر

روزنامه ها تیتر درشت زده اند :"استاد شهریار درگذشت"

"دفتر دکتر نبیل هستم"

به گرمی مرا می پذیرد و درپاسخ به سوالات من ...صحبت را شروع می کند:

-"استاد" بیماری مزمن ریه داشت که این اواخر، روی قلب راستش اثر سوئی گذاشته

و قلب را نارسا کرده بود.

-دکتر امکان به خارج فرستادنش نبود؟

-چرا، خود "استاد" اصرار زیادی داشتند روی این موضوع، ...و حتی "استاد" می خواستند که امکان بیابند تا برای آخرین بارکه جهت معالجه به خارج ازکشوررفتند...بتوانند "جمالزاده" را هم ببینند...

این اواخر، تشویش و اضطراب عجیبی پیدا کرده بودند.

البته سفر خارج از نظر ما بی فایده بود. آن هم به خاطر این که معالجات آن ها، دقیقا همان معالجات خود ماست و هیچ چیز اضافه یا کم ندارد.

و به خاطر این مسئله اقدام نکردیم.

مسئله دیگر، بیماری قلب استاد بود که اصلا به ما اجازه حرکت و جابه جایی ایشان را نمی داد.

ساعات آخر عمرشان، دیگر نمی توانستند حرف بزنند.

فقط با سر اشاره می کردند و.. من واقعا متاسفم، استاد یک شاعر ملی بود.

.

یکشنبه 27 شهریور

شب ساعت9

.

شام غریبان در منزل خانم "کاشانی زاده "خواهر زاده استادروبه روی پارک ساعی ...

"هادی "گوشه ای نشسته و مبهوت نگاه می کند....دستش را دردستم می گیرم ...

می گوید: پدرم می گفت بعد از مرگ من اگر می شود، مرا در پای کوه حیدربابا" زادگاه استاد" دفن کنند،ولی اگر میسر نشد در مقبره الشعرا دفن کنند و اگر آن هم میسر نشد، در شاه عبدالعظیم دفن کنند...

غمی عجیب هادی را در خود می فشرد، او تقریبا مچاله شده بود. انگار همه ی غم های عالم روی شانه اش سنگینی می کرد.

بغلش کردم، گریه امانش نمی داد......با گریه گفت: غزلیات پدرم وصیت او هستند.

*پنج

دوشنبه 28 شهریور

ساعت 9 صبح

تشییع جنازه استاد از بیمارستان مهر...

همه آمده اند. با دسته های گل و اشک و حسرت ...

شاعران ، نویسندگان ،نقاشان و روزنامه نگاران آذربایجانی ..."ساوالان – دکتر نطقی – سونمز – بهروز دولت آبادی – استاداجلی – استاد رسام – دکتر منافی- لاهوتی و... انبوه نزدیکان ،فامیل و دوستداران شهریار...من هم درکنارشان هستم ...با سبدی گل ...

مراسم فقیر و ساکتی است. دل آدم می گیرد...

جنازه "استاد" را از کوچه بغلی بیمارستان می آورند...لا اله الا الله...

کفنی سفید روی برانکارد، ساکت و سرد...

توی آمبولانس می گذارند و حرکت می کنند.

"اجلی" پرتره استاد را با نقاشیخط در هم آمیخته و همراه با تابلو پیشاپیش جمعیت می آید.

"لاهوتی" درداخل ماشین شعری بلنددر سوگ استاد برایم می خواند.

دوتاج گل بزرگ هم از طرف ارشاد آورده اند...

ابری بزرگ می گذرد

فرودگاه مهرآباد...

از طرف ارشاد یک هواپیمای خصوصی در اختیار خانواده های عزادار قرار گرفته است.

جنازه "استاد" را به طرف هواپیما حمل می کنند، "بدون هیچ مسئله اداری"...!

ساعت 10

پرواز به سمت تبریز...

"در تبریز عزای عمومی اعلام شده است" مغازه ها تعطیل است و اکثرمردم سیاه پوشیده اند.

*شش

سه شنبه 29 شهریور

ساعت 5/30 بعد از ظهر

شهریار در مقبره الشعرا دفن می شود، کنار بزرگانی هم چون "همام ، خاقانی 

و اسدی طوسی"...83 سال خاطره با یک شاعررمانتیک و سرشناس ومردمی ...

انگار تبریزدارد قلبش را به خاک می سپارد.

چشم ها خیره و مبهوت، اشک می ریزند...حسرت از آسمان می بارد.

ودو کبوتر روی تابوت نشسته اند و عاشقانه می گریند؛

دو کبوتر که هم رنگ افق ها است 

افق های خون آلود شامگاه سرد و غمگین تبریز...!


................................................................... آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا ؟

.

اشاره : این مطلب را نیمه شب همان روزی که "سید محمدحسین بهجت تبریزی "درگذشت ...یعنی بیست وهفت شهریور1367 نوشتم و فردایش دادم به دوستم داریوش نوروزی ...در مجله هفتگی "سروش " با عکس و اسناد پزشکی به چاپ رسید...من درآخرین لحظات زندگی و مرگ این شاعرشوریده همراه با "هادی "پسرشهریار،خانم "رجب زاده "پرستارمخصوص که ازتبریزاومده بود،"دکترنبیل "دکتر ویژه استاد و... در بیمارستان و بالای تختش بودم ...هم زمان با برگزاری مراسم بزرگداشت این شاعربزرگ درچندکشوردیگر...ازجمله ایران ، جمهوری آذربایجان وترکیه ...این گزارش... توسط سعیدجلوه گری  همراه با موسیقی محزون و تراژیک آذری دررادیوتبریزبه صورت نمایشی اجراشد  ...دررادیو باکو با قطعه ای زیبا از شور "امیروف "دکلمه شدو ... از  رادیو ترکیه پخش شد...بعدها مطلب مذکوربه عنوان سندی ازآخرین ساعات عمریک شاعربزرگ ایرانی و ترک زبان ... ...به چندین زبان دیگرترجمه وچاپ و بارها تجدیدچاپ شد...ازنشریه "وارلیق " گرفته تا نشریات "اینجه سند"و "حریت " ...واکنون باردیگر این گزارش را با هم می خوانیم ....آخرین لحظات اززندگی و مرگ استادشهریار........همراه باعکس های  مشترک من و استادشهریار و هادی فرزند ش و مجتبی وخانه شاعر و مزار ابدیش درتبریز ..........سرهنگی


.

نثار/توکل بیلویردی


تمام داشته هایم نثار یاران باد

اگرچه غیر زمختی و تند خوئی نیست

من آن درخت زمستانیم که در برگم

از آفتاب و بهاران نشان و بویی نیست

شعر و کاهش مخاطب/محمد رضا راثی پور

اگر چیزی بنام هنرهای کلامی که منعکس کننده بازخوردها و احساسات آدمی از محیط و دنیای درون و بیرون نیست وجود نداشت ، شاهد انتقال تجربه و خرد بشری به نسلهای بعدی نبودیم و چه بسیار تکرار مکرر اشتباهها و خطا ها رخ داده بود.هر چند در یک نگاه منصفانه  ،با توجه به خیره سری های سرشت بشری و جزمیت مخصوص انسان که همیشه خود را عقل کل و مرکز آفرینش می داند همیشه امکان استفاده از تجارب وجود ندارد وگرنه اینهمه شاهد تکرار تاریخ نبودیم .ولی همین موارد مثبت نیز قابل برجسته کردن و برکشیدن است و اهمیت هنرهای کلامی را نشان می دهد.

گاهی فکر می کنم که اصرار و تاکید تقلیل گرایانه برخی از منتقدین که سعی دارند راه مباحث اخلاقی و تعلیمی را از شعر جدا کنند و شعریت محض را تبلیغ می کنند ، بطور محسوسی باعث کاهش مخاطبان شعر و در عین حال جنبه کاربردی شعر شده است.

شاید هم منظور نظر آنان پرهیز از صراحت و بیان مستقیم است اما هرچه بوده موجبات ناکارآمدی شعر را فراهم آورده است.

مدتهاست که شعر نقش اثباتی و تعلیمی و سرگرم کننده خود را از دست داده و تنها منحصر به بعضی حظ های ذوقی و آن هم مختص اهل فن شده است.برای بسیاری از مخاطبان شعر خوب شعری است که احساس همذات پنداری را در آنان بر انگیزد وگرنه رفتار شاعر با کلمات و ساختار شکنی و کشف و شهود شاعر که البته رنگ تکلف را نیز دارد مخاطب را از شعر دور تر و دور تر می کند.