سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

آیینه سحر/محسن صلاحی راد



تو رفتی و دلِ من چشم سوی در دارد

هنوز امید به جادوی چشمِ تر دارد


خبر ندارد از احوالِ ناگزیرِ سفر

هنوز فکرِ وصالِ تو را به‌سر دارد


چه گویم این دلِ خود را؟ که همچو طفلان چشم

به واگشودنِ این قفلِ خیره‌سر دارد


شکست دل که نفَس سنگ شد به‌دور از تو

کجاست آن که ز خاک این شهید بردارد؟...


زمانه‌ای‌ست که زاغان حدیث می‌گویند

شکوهِ سلطنت این روزها تبر دارد


نهال را نگذارد که پا بگیرد و پر

چنین که دست‌درازی به بار و بر دارد


تو جانِ نازکی و دانم این نفوسِ پلید

به پایمالِ تو، ای سبزه‌جان، نظر دارد...



ستوده‌ایّ و سزاوار و هم امین و غریب؛

کدام مرد بدین‌مایه زیب‌وفر دارد؟


امیدِ امن و امانِ من است ایمانت

بمان که سینه‌ات آیینهٔ سحر دارد


نوایت آینهٔ نوش و ترجمان سروش

روان بمان که به رودِ تو جان گذر دارد...


هزار شکر که بغضم شکست و جاری شد

ببین که آهِ غریبان هنوز اثر دارد.




۲۹ آبان ۱۳۹۵

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد