سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

یادداشتی از #کلارا_خانس، شاعر بزرگ اسپانیا

اگر شعر می‌تواند به اسلحه‌ای برای نبرد بدل شود نخست به خاطر حقیقت آن است. حقیقتی که حقایق دیگر را در بر می‌گیرد، کسی که آن را به غایت می‌رساند یا ازآنِ خود می‌کند را وادار می‌کند تا خود به قلعه‌ای برای دفاع از حقیقت بدل گردد«شاعر نیازی به آزادی ندارد، چون آزاد است.» در آزادی، هارمونی می‌نشیند، در هارمونی، عشق و در عشق، تمامی امکان‌ها. آزادی خود را با هارمونی می‌شناسد و با حقیقت. شعر، پشت و پناه محکمی‌ست «هزار چشمه‌ی خورشید می‌جوشد از یقین.» و هزاران چشمه می‌جوشند. هزاران چشمه. هزاران چشمه.



از: #یاد_احمد_شاملو ..

 


.

✅میراث­دار شعر شیعی استاد محمد عابد/ سید قاسم ناظمی


مرگ پایان شاعر نیست، شاعر در واژه­ها، در استعاره­ها و در تعابیر بدیع و نو زندگی می­کند. مرگ پایان شاعر نیست، تا شعر و اندیشه و شعور باقی است، او زنده می­ماند و زمین را به آسمانهای دور از دسترس پیوند می­زند. مرگ، مرگ، مرگ حکایت دیگری است که شاعر چون واژه­ای زیبا آن را هزاران بار زیسته است.



استاد محمد عابد شاعر درد­های سترگ و بزرگ نغمه­ساز لحظه­های روشن حضور، در صبحگاه پاییزی شگفت، مرگ را چون شعری زیبا سرود و جاودانه شد. اگرچه مرگ بین او و ما فاصله­ای  بعید است اما حضور روشن او تا سالهای سال در کنار ما احساس خواهد شد و نامش بر زبان ما جاری خواهد بود. عابد در ذکر و دعای ما جریان خواهد یافت، به میهمانی قنوتهای ما خواهد آمد و با گریه­های عاشقانه ما خواهد گریست.

تنها چیزی که اتفاق افتاده است، جز این نیست که ما خاک­نشینان، فرصت شیرین هم صحبتی و هم­نشینی با او را از کف داده­ ایم

امروز ٢١ سال از سفر آسمانی او می گذرد. داغ رحلت جانسوز استاد محمد عابد که به حق استادی تمام در حوزه ادبیات و انسانی کامل در عرصه اخلاق و معنویت بود، چنان برای ادبیات و شعر آیینی سنگین­ و التیام ناپذیر است که گمان نمی رود بع این زودی جای آن مرد بزرگ پر شود. 

بیش از 7 دهه زندگی عاشقانه در آغوش معارف دینی و انسانی، محمد عابد را به مجسمه­ای از اخلاق و انسانیت مبدل ساخته بود که دسترسی به تمام زوایای وجودی او سهل و آسان نیست. زندگی ساده و خالی از تعلقات و رفتار صمیمانه و دور از تکلف، محمد عابد را به انسانی سهل و ممتنع تبدیل کرده بود؛ انسانی که هر چه از او دورتر می­شدی مهابت، عظمت و شخصیت او چشم را نوازش می­کرد و هرچه نزدیکتر می­شدی رأفت و مناعت طبع­اش تو را وادار به تواضع و احترام می­نمود.

درباره شخصیت، منش و رفتار وی سخن بسیار است که باید در فرصتی دیگر بدان پرداخت اما به ضرس قاطع می­توان گفت که محمد عابد بیش از آنکه شاعری بزرگ باشد، انسانی خودساخته و اخلاقی بود و همین او را به بسیاری دیگر که شعر فصیح می­گفتند و می­گویند، برتری می­داد.

امروز ناباورانه و با هزار تأسف باید پذیرفت که عابد حسن ختامی بر سلسله شاعران معرفت پیشه و حکیم بود که در میان ما غریبانه زیست و غریبانه از دست رفت.



ما به کدامین گناه به چنین عقوبتی دچار شده­ایم که هر روز زوال فرهنگی و علمی دیار خود را به نظاره می­نشینیم؟ آیا به راستی تقدیر دیاری که روزگاری پیشقراول توسعه، حکمت، فقاهت، علم و هنر بود، چنین باید باشد؟ 

دریغا تبریز! دریغا، که بر خلاف گذشته در این شهر متاع علم و حکمت و هنر بی­مشتری است و گوهر و خزف در یک پیمانه اندازه می­شوند.


 

«صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را» که دگر مادر گیتی فرزندی چون محمد عابد برای این سرزمین هدیه کند.

خدایش با ائمه اطهار محشورش دارد و راه مقدسش را هموار و پررهرو سازد.


٩٥/٩/١٤

@seyednazemi

آفتاب شعر/محمد جلیل مظفری

http://s3.picofile.com/file/8206608868/%D9%85%D8%AD%D9%85%D8%AF_%D8%AC%D9%84%DB%8C%D9%84_%D9%85%D8%B8%D9%81%D8%B1%DB%8C.jpg


مهرتان مدام

                         شاعرانِ شهر!

جامتان لبالب از شرابِ شعر


دیر و دور نیست

تا که بگسلد زِ هم

قید و بندِ زمهریرِ شهر را

                                     آفتابِ شعر


دیرو دور نسیت

تا شبی که سایه گسترانده در حوالیِ سکوتِ 

دل به صبح بسپُرد

                              شود مُجابِ شعر


#محمدجلیل_مظفری 

@mohammadjalilmozaffari

شعر التیام/سیدعلی میرافضلی



گرمی شوفاژها هم التیامی نیست

سوز سرمای درونم را.

ماهِ پاییزی

کاسه‌اش یخ بسته بر تاق بلند شب.

گربه‌ها هم

   - چند روزی هست-

                   احوالی نمی‌گیرند.

یک نفر باید

طرز کار این قواعد را به هم ریزد

نبض کند این مناظر را

یک نفر باید بجُنباند

یک نفر باید که با یک استکان چای

داغ‌بودن را بلد باشد.

راستی

            خورشید اگر در جیب‌هایت هست

دکمه‌هایم

            بعد از این

                                  سرما نخواهد خورد






@hamshahri2

#همشهری_دو #سبک_زندگی #ایرانی_اسلامی

بی یقین/محمد رضا راثی پور


بشکن ای یخزده در واهمه و شک، زنجیر

که حیات تو در این شورش و عصیان بالد

مرد زندانی ناباوری مهلک خویش

مثل بختک زده ها چشم به هم می مالد


پشت این پنجره نم زده جریان دارد

در رگ شهر سموم غم و تشویش و ملال

بسکه نازل شده هرروز بلایی،گویا

آسمان می کند این فاجعه ها را غربال


وقت آنست بشورد کسی اینجا،اما

بی یقین خشت نگیرد به سر خشت قرار

پایه در رهگذر زلزله گر باشد سست

به نسیمی شود این خانه به رویت آوار


وقت آنست بشورد کسی اینجا، اما

کیست تا وارهد از دغدغه سود و زیان

عنکبوتی که قناعت به مگس کرده مدام

نخورد یک قدم از دامگه خویش تکان