سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

مریم گل معطر باغ ریاضیات/مهدی عاطف‌راد


[به یاد مریم میرزاخانی]



 

مریم! چه زود بود غروبت

خاموشی چراغ فروزان جان تو

خواب نگاه ساده و خوبت

حال‌آن‌که بود

خورشید ذهن روشن و بخشنده‌ات هنوز

در اوج تابناکی گیتی‌فروز خود

و بازماند از تپش آن قلب مهربان

حال‌آ‌ن‌که بود

آکنده از توان تپیدن

سرشار از جوانی و لبریز از آرزو.

 

رفتی به بی‌نهایت مجهول باشتاب

شاید برای دادن پاسخ به یک سوال

حل کردن معادله‌ای فاقد جواب

فهمیدن تناقض مجموعه‌ای تهی

شاید برای رسم نموداری

ترسیم‌ناپذیر

شاید برای یافتن حد بی‌نهایت بودن

شاید برای آن‌که کنی رفع

ابهام کسر مبهم هستی به نیستی

وقتی که زندگی به سوی مرگ

ناچار میل می‌کند

شاید برای آن‌که کنی کشف

رمز حیات هندسی کائنات را

و راز جبر هستی را

این عرصه‌ی حکومت مجهولها

و چالش معادله و نامعادله

شاید برای آن‌که بفهمی

از صفر یک چگونه پدید آمد؟

و یک چگونه

در انتهای هستی خود صفر می‌شود؟

رفتی به سوی منحنی جاودانگی

در امتداد شلجمی بیکرانگی.

 

پرواز کردی و به افقهای دوردست

رفتی شهاب‌وار

و آرمیدی

در بی‌کرانه‌ی ابدیت

آرام و باشکوه

شاید که خسته بودی

از آن همه محاسبه‌ی بی‌شمار خود.

 

هذلولی حضور تو

همسایه‌ی مجانب دیرآشنای خود

می‌رفت و می‌رود

تا دوردست خاطره‌های همیشگی.

 

در ماتمت

روح ریاضیات غمین است و سوگوار

اشکال در عزای تو ای گل، سیاهپوش

احجام دل‌شکسته و مغموم

اعداد اشکبار و عزادار.

 

مریم گل معطر باغ ریاضیات

سرمست از شمیم لطیفش زمانه بود

گل‌چین روزگار! دو دستت بریده باد

چیدی تو آن گلی که در عالم یگانه بود؟



زندگی نامه فریدون مشیری/وبلاگ شاعران سپید





فریدون مشیری در سی‌ام شهریور ۱۳۰۵ در تهران به دنیا آمد. جد پدری‌اش بواسطه ماموریت اداری به همدان منتقل شده بود و از سرداران نادر شاه بود. پدرش ابراهیم مشیری افشار فرزند محمود در سال ۱۲۷۵ شمسی در همدان متولد شد و در ایام جوانی به تهران آمد و از سال ۱۲۹۸ در وزارت پست مشغول خدمت گردید. او نیز از علاقه‌مندان به شعر بود و در خانوده او همیشه زمزمه اشعار حافظ و سعدی و فردوسی به گوش می‌رسید. مشیری سالهای اول و دوم تحصیلات ابتدایی را در تهران بود و سپس به علت ماموریت اداری پدرش به مشهد رفت و بعد از چند سال دوباره به تهران بازگشت و سه سال اول دبیرستان را در دارالفنون گذراند و آنگاه به دبیرستان ادیب رفت.

به گفته خودش:
(( در سال ۱۳۲۰ که ایران دچار آشفتگی‌هایی بود و نیروهای متفقین از شمال و جنوب به کشور حمله کرده و در ایران بودند ما دوباره به تهران آمدیم و من به ادامه تحصیل مشغول شدم. دبیرستان و بعد به دانشگاه رفتم. با اینکه در همه دوران کودکی‌ام به دلیل اینکه شاهد وضع پدرم بودم و از استخدام در ادارات و زندگی کارمندی پرهیز داشتم ولی مشکلات خانوادگی و بیماری مادرم و مسائل دیگر سبب شد که من در سن ۱۸ سالگی در وزارت پست و تلگراف مشغول به کار شوم و این کار ۳۳ سال ادامه یافت. در همین زمینه شعری هم دارم با عنوان عمر ویران ))   ...



مادرش اعظم السلطنه ملقب به خورشید، به شعر و ادبیات علاقه‌مند بوده و گاهی شعر می گفته، و پدر مادرش، میرزا جواد خان مؤتمن‌الممالک نیز شعر می‌گفته و نجم تخلص می‌کرده و دیوان شعری دارد که چاپ نشده است.
مشیری همزمان با تحصیل در سال آخر دبیرستان، در اداره پست و تلگراف مشغول به کار شد، و در همان سال مادرش در سن ۳۹ سالگی درگذشت که اثری عمیق در او بر جا گذاشت. سپس در آموزشگاه فنی وزارت پست مشغول تحصیل گردید. روزها به کار می‌پرداخت و شبها به تحصیل ادامه می‌داد. از همان زمان به مطبوعات روی آورد و در روزنامه‌ها و مجلات کارهایی از قبیل خبرنگاری و نویسندگی را به عهده گرفت. بعدها در رشته ادبیات فارسی دانشگاه تهران به تحصیل ادامه داد. اما کار اداری از یک سو و کارهای مطبوعاتی از سوی دیگر، در ادامه تحصیلش مشکلاتی ایجاد می‌کرد .
اما مشیری کار در مطبوعات را رها نکرد. از سال ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۱ مسئول صفحه شعر و ادب مجله روشنفکر بود. این صفحات که بعدها به نام هفت تار چنگ نامیده شد، به تمام زمینه‌های ادبی و فرهنگی از جمله نقد کتاب، فیلم، تئاتر، نقاشی و شعر می‌پرداخت. بسیاری از شاعران مشهور معاصر، اولین بار با چاپ شعرهایشان در این صفحات معرفی شدند. مشیری در سال‌های پس از آن نیز تنظیم صفحه شعر و ادبی مجله سپید و سیاه ، و زن روز را بر عهده داشت .

فریدون مشیری در سال ۱۳۳۳ ازدواج کرد. همسر او اقبال اخوان دانشجوی رشته نقاشی دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران بود. او هم پس از ازدواج، تحصیل را ادامه نداد و به کار مشغول شد. فرزندان فریدون مشیری، بهار ( متولد ۱۳۳۴) و بابک (متولد ۱۳۳۸) هر دو در رشته معماری در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران و دانشکده معماری دانشگاه ملی ایران تحصیل کرده‌اند.
مشیری سرودن شعر را از نوجوانی و تقریباً از پانزده سالگی شروع کرد. سروده‌های نوجوانی او تحت تاثیر شاهنامه‌خوانی‌های پدرش شکل گرفته که از آن جمله، این شعر مربوط به پانزده سالگی اوست :

چرا کشور ما شده زیردست
چرا رشته ملک از هم گسست
چرا هر که آید ز بیگانگان
پی قتل ایران ببندد میان
چرا جان ایرانیان شد عزیز
چرا بر ندارد کسی تیغ تیز
برانید دشمن ز ایران زمین
که دنیا بود حلقه، ایران نگین
چو از خاتمی این نگین کم شود
همه دیده‌ها پر ز شبنم شود

انگیزه سرودن این شعر واقعه شهریور ۱۳۲۰ بوده است. اولین مجموعه شعرش با نام تشنه توفان در ۲۸ سالگی با مقدمه محمدحسین شهریار و علی دشتی به چاپ رسید (نوروز سال ۱۳۳۴). خود او در باره این مجموعه می‌گوید:
(( چهارپاره‌هایی بود که گاهی سه مصرع مساوی با یک قطعه کوتاه داشت، و هم وزن داشت، هم قافیه و هم معنا. آن زمان چندین نفر از جمله نادر نادرپور، هوشنگ ابتهاج (سایه)، سیاوش کسرایی، اخوان ثالث و محمد زهری بودند که به همین سبک شعر می‌گفتند و همه از شاعران نامدار شدند، زیرا به شعر گذشته ما بی‌اعتنا نبودند. اخوان ثالث، نادرپور و من به شعر قدیم احاطه کامل داشتیم، یعنی آثار سعدی، حافظ، رودکی، فردوسی و … را خوانده بودیم، در مورد آنها بحث می‌کردیم و بر آن تکیه می‌کردیم))
مشیری توجه خاصی به موسیقی ایرانی داشت و در پی‌ همین دلبستگی طی سالهای ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۷ عضویت در شورای موسیقی و شعر رادیو را پذیرفت، و در کنار هوشنگ ابتهاج، سیمین بهبهانی و عماد خراسانی سهمی بسزا در پیوند دادن شعر با موسیقی، و غنی ساختن برنامه گلهای تازه رادیو ایران در آن سالها داشت. ” علاقه‌ به موسیقی در مشیری به گونه‌ای بوده است که هر بار سازی نواخته می‌شده مایه آن را می‌گفته، مایه‌شناسی‌اش را می‌دانسته، بلکه می‌گفته از چه ردیفی است و چه گوشه‌ای، و آن گوشه را بسط می‌داده و بارها شنیده شده که تشخیص او در مورد برجسته‌ترین قطعات موسیقی ایران کاملاً درست و همراه با دقت تخصصی ویژه‌ای همراه بوده است. این آشنایی از سالهای خیلی دور از طریق خانواده مادری با موسیقی وتئاتر ایران مربوط بوده است. فضل‌الله بایگان دایی ایشان در تئاتر بازی می‌کرد و منزل او در خیابان لاله‌زار (کوچه‌ای که تماشاخانه تهران یا جامعه باربد در آن بود) قرار داشت و درآن سالهایی که از مشهد به تهران می‌آمدند هر شب موسیقی گوش می‌کردند . مهرتاش، مؤسس جامعه باربد، و ابوالحسن صبا نیز با فضل‌الله بایگان دوست بودند و شبها به نواختن سه‌تار یا ویولون می‌پرداختند، و مشیری که در آن زمان ۱۵-۱۴ سال داشت مشتاقانه به شنیدن این موسیقی دل می‌داد.“
فریدون مشیری در سال ۱۳۷۷ به آلمان و امریکا سفر کرد، و مراسم شعرخوانی او در شهرهای کلن، لیمبورگ و فرانکفورت و همچنین در ۲۴ ایالت امریکا از جمله در دانشگاه‌های برکلی و نیوجرسی به طور بی‌سابقه‌ای مورد توجه دوستداران ادبیات ایران قرار گرفت. در سال ۱۳۷۸ طی سفری به سوئد در مراسم شعرخوانی در چندین شهر از جمله استکهلم و مالمو و گوتبرگ شرکت کرد.
سرانجام وی در بامداد سوم آبان ماه ۱۳۷۹ در سن ۷۴ سالگی و بر اثر بیماری، چشم از جهان فرو بست .

سال شمار زندگی فریدون مشیری

۱۳۰۵:: تولد فریدون مشیری سی ام شهریور در تهران، خیابان عین الدوله (خیابان ایران)

۱۳۱۱:: شروع تحصیل در دبستان ادیب ، پشت مسجد سپه سالار

۱۳۱۳:: حرکت به مشهد و سکونت در آنجا و تحصیل در دبستان همت

۱۳۱۹:: ادامه تحصیل در دبیرستان شاهرضا در مشهد

۱۳۲۰:: بازگشت به تهران و ادامه تحصیل در دبیرستان ادیب و دارالفنون

۱۳۲۳:: چاپ شعر « فردای ما » در روزنامه ایران ما

۱۳۲۴:: درگذشت مادر در ۲۸ خرداد در ۳۹ سالگی
        :: ادامه تحصیل در آموزشگاه فنی وزارت پست و تلگراف و تلفن( بعدها دانشکده مخابرات)

۱۳۲۷:: انتقال به اداره تلگراف تجریش با سمت تلگرافچی مورس

۱۳۲۸:: خبرنگار روزنامه « شاهد » جبهه ملی درمجلس شورای ملی و آغاز فعالیت های مطبوعاتی

۱۳۳۳:: ازدواج با اقبال اخوان دانشجوی رشته نقاشی دانشگاه تهران
        :: آغاز همکاری با مجله روشنفکر به مدت۱۸ سال

۱۳۳۴:: انتشار کتاب « تشنه طوفان » در نوروز
        :: تولد دخترم بهار در آبان ماه

۱۳۳۵:: انتشار کتاب « گناه دریا »

۱۳۳۶:: انتشار چاپ دوم تشنه طوفان با افزوده هایی به نام « نایافته »

۱۳۳۸:: تولد پسرم بابک در اسفند ماه
        :: دریافت نشان پیام از وزارت پست وتلگراف و تلفن

۱۳۳۹:: اول اردیبهشت انتشار شعر کوچه

۱۳۴۰:: انتشار کتاب « ابر »
        :: همکاری دائمی با مجله سخن به مدیریت شادروان دکتر خانلری

۱۳۴۱:: قبول عضویت شورای نویسندگان رادیو ایران

۱۳۴۴:: دریافت دیپلم ششم ادبی و راه یافتن به دانشگاه تهران

۱۳۴۵:: انتشار کتاب « یکسو نگریستن » ماجراهای شیخ ابوسعید ابوالخیر

۱۳۴۶:: انتشار چاپ دوم کتاب « ابر» با افزوده هایی به نام « ابر و کوچه»

۱۳۴۷:: انتشار کتاب « بهار را باورکن »
        :: شعر خوانی در شهر کرمان

۱۳۴۸:: انتشار کتاب « پرواز با خورشید»

۱۳۴۹:: انتشار کتاب « برگزیده اشعار» در قطع جیبی

۱۳۵۰:: همکاری با شورای موسیقی رادیو ایران ، واحد تولید
        :: سخنرانی در رضاییه ، شیراز و مدرسه عالی دماوند
        :: مدیرکل روابط عمومی شرکت مخابرات

۱۳۵۲:: مسافرت به اروپا ، بازدید از شهرهای هامبورگ ، پاریس

۱۳۵۳:: شرکت در سمینار شاهنامه فردوسی

۱۳۵۴:: مسافرت به لندن برای بازدید از نمایشگاه هنر اسلامی ،
        :: مشاور مطبوعاتی مدیر عامل شرکت مخابرات ایران

۱۳۵۶:: انتشار کتاب « از خاموشی »
        :: مسافرت به هندوستان، سخنرانی درکشمیر برای استادان زبان فارسی در سراسر هند

۱۳۵۷:: دریافت حکم بازنشستگی پس از ۳۳ سال خدمت اداری در فروردین ماه
        :: استخدام در شرکت عمران و نوسازی تهران تا بهمن ماه

۱۳۶۰:: درگذشت پدر

۱۳۶۴:: انتشار کتاب « گزینه اشعار » ( ریشه در خاک )

۱۳۶۵:: انتشار کتاب « مروارید مهر »

۱۳۶۷:: انتشار کتاب « آه ، باران »

۱۳۷۱:: انتشار کتاب « از دیار آشتی »

۱۳۷۲:: انتشار کتاب « با پنج سخن سرا »

۱۳۷۵:: انتشار کتاب « لحظه ها واحساس » شب شعر در آلمان در شهریور ماه

۱۳۷۷:: انتشار مجموعه « یک آسمان پرنده » در امریکا و سخنرانی و شعرخوانی در ۲۳ شهر و ایالت
        :: انتشار مجموعه « دلاویزترین »
        :: انتشار نوار شب شعر در آلمان و سخنرانی در فرانکفورت ، برلین ، دوسلدرف
        :: انتشار مجموعه « زیبای جاودانه » با مقدمه عبدالحسین زرین کوب
        :: انتشار کتاب « آواز آن پرنده غمگین »

۱۳۷۸:: انتشار چاپ هفدهم مجموعه پرواز با خورشید
        :: برگزاری مراسم بزرگ و بی سابقه برای گرامی‌داشت فریدون مشیری به وسیله جوانان    فرهنگ دوست در پارک نیاوران در شهریور ماه و اهدای کتاب « جشن نامه »‌ به فریدون مشیری 
        :: انتشار کتاب جشن نامه فریدون مشیری با عنوان « به نرمی باران » ،
        :: سخنرانی در بزرگداشت بزرگان موسیقی در جزیره کیش
        :: انتشار کتاب « شکفتن ها و رستن ها » مجموعه اشعار شعرای معاصر ایران ،

۱۳۷۹:: انتشار کتاب « تا صبح تابناک اهورایی » ، بهار ۱۳۷۹
        :: سخنرانی در دانشگاه شیراز در خرداد ماه
        :: شرکت در مراسم روز پزشک در همدان در شهریور ماه
        :: درگذشت در بامداد سوم آبان

نمای باز/سید علی میر افضلی



ویرانه می‌آیند

اخبارِ لاکردار

از دست دارد می‌رود باران
از پا در افتاده ‌ست گندم‌زار؛

آواز در آوار
دیدار با دیوار؛

دنیای ما: رگباری از تصویر
تصویر ما: دنیایی از رگبار

کاهش رنج/محمد رضا راثی پور

یکی از بهترین تعریفهایی که برای شناختن روشن فکر و افتراق آن از مدعی روشن فکری ارایه شده همان تلاش عملی برای کاهش رنج و مرارت انسان است.این تعریف ساده و در عین حال جامع ، ناظر به این است که نفس قرار گرفتن بر قله بینش و آگاهی ، که خواه نا خواه دید او را فراتر از دید روزمره می کند، در او قابلیتی ایجاد می کند تا کار و تلاشی فرا تر از زندگی روزمره و نفع حقیر فردی انجام دهد.این قابلیت با احساس وظیفه چنان در هم تنیده است که تصور وجود یکی بدون دیگری محال است.

در سایه همین واجدیت و تعهد است که کرسی سمت و سو دادن به افکار عمومی از آن روشن فکران شده است وگرنه اگر این قشر نخبه رویه کاسب کاران سود و زیان اندیش را در پی گیرند و به بهانه خارج نشدن از لاک عافیت جویی، با ارباب بی مروت دنیا و خواجگان سفله معارض نشوند این جایگاه را از دست خواهند داد.

اگر این نقش در حال حاضر در اثر سمپاشی های ارباب قدرت و تشتت جامعه روشن فکر نمایانی که درحجره و پستوی  باند بازی های متعصبانه گیر افتاده اند مغفول مانده است ناشی از بی رمقی و نیمه جانی کالبد روشن فکری است که می رود به جسدی مومیایی تبدیل شود و از کفه ترازوی اثر گذاری بر افکار عمومی حذف شود.

زمانی این کالبد کم رمق ، جان می گیرد که اراده ای فراتر از چارچوبهای حقیر نفع و ترس وجود داشته باشد وگرنه هر اظهار شکایت و دلتنگی در محافل خصوصی و سخن های درگوشی بدون اینکه هزینه در راه اثبات آن صرف شود حکم همان ادامه حیات نیمه جان را دارد.

شیوع و تسری آسیبهای اجتماعی و فرهنگی بازتاب کم کاری و اعراض روشن فکران از مسئولیتهای خطیری ست که دیریست به علل مختلف از آن غفلت ورزیده اند بدون اینکه عذر و تقصیر موجهی داشته باشند .اگر این رویه ادامه یابد خواه ناخواه این وجود بی ثمر و منفعل روز به روز بی اعتبار تر و بی مخاطب تر خواهد شد تا آنجا که نه از نظر  توده مردم سخنش در خور اعتنا خواهد بود و نه از طرف اربابان قدرت نقشی فرا تر از زینت المجالس خواهد یافت

هوای روی تو دارم، نمی گذارندم /سعید سلطانی طارمی



اعتراف می‌کنم نوشتن مطلبی کوتاه در باره‌ی شاعری که فکر می‌کنی تمام لحظه‌های شعرش را می‌شناسی و با زبان‌ورزی‌ها، خیال‌بندی‌‌ها و فکر‌پردازی‌هایش زندگی کرده‌ای، کاری دشوار است. حال اگر این شاعر سایه باشد، دشوارتر است. از این جهت که تنها شعر او نیست که سهل و ممتنع است شخصیتش هم چنین است. درست در جایی که گمان نمی‌کنی نکته‌ی مبهمی باشد، با بُعدی از شعر یا شخصیت او مواجه می‌شوی که ندیده‌ یا نشناخته‌ای. اصولا شناخت پدیده‌های سهل و ممتنع دشوار است. شاید خود این اصطلاح روشن‌ترین مصداق خودش باشد. چرا که در بطن آن همیشه می‌شود چیزهایی پیدا کرد که پیشینیان ندیده‌اند یا نباید می‌دیدند. چرا که مدام خودش را به‌روز می‌کند. و تازه‌ می‌گرداند.
ما همیشه منتظریم در شعر حافظ به نکته، اشاره یا بازیی نامنتظر برخورد کنیم. زیرا شعر و زبان حافظ، آشکارا بازیگر، نکته‌سنج و ظریف است در حالی که زبان و شعر سایه مثل جوانی و میان‌سالی‌اش کم‌حرف اندکی خجول و سر راست به نظر می‌رسد. ولی درست در همان‌جا که سرراست می‌نماید ممکن است ناگهان رندی کند و بازی‌گری بیاغازد و به موقعیتی دیگر فرا‌رود. مثل هر شعر و شخصیتی که سهل و ممتنع است. چرا که سهل و ممتنع یعنی عادی فوق‌العاده، یک‌رنگِ رند.
سایه در وهله‌ی اول غزل‌سراست. غزل، طبیعت نرم و آهسته‌ای دارد. در وجوه اعتراضش هم نرم و آهسته رفتار می‌کند. اگر هم در جایی چنین نبوده، ترک عادت کرده‌بوده مثل برخی غزل‌های فرخی یزدی. کلاسیک‌های ما هرجا خواسته‌اند خشونت یا اعتراض بورزند از قالب‌های دیگر بخصوص قصیده  استفاده ‌کرده‌اند قصیده‌های بهار را با غزل‌های فرخی بسنجید. بهتر از آن، قصیده‌های بهار و خاقانی را با غزل‌های خودشان بسنجید. البته قالب‌های دیگر مثل مثنوی توانایی انجام هر دو کار را دارند. شاید این تقسیم کار نسبی بین غزل و قصیده، - تاکید می‌کنم نسبی-  از این جهت پدید آمده که غزل در ازل از دنده‌‌ی قصیده بیرون جسته. حرف من این نیست که حوزه‌ی فکری این دو دور از هم است. حرف من این است که غزل نرم و آهسته انجام می‌دهد کاری را که ممکن است قصیده با خشونت و اغراق به آن بپردازد. و سایه غزل‌سراست. اگر تاریخ شعرهای او را بررسی کنیم متوجه می‌شویم که هروقت بحران جامعه را فرا گرفته و جنبش‌های اجتماعی رو به اوج‌گیری‌ رفته او به جای غزل، شعر نیمایی گفته‌است. یعنی شعر نیمایی را مناسب بیان موقعیت و اندیشه‌هایش دانسته‌است.‌
سایه غزل‌سراست. واژه‌ی غزل‌ را دهخدا "سخن‌گفتن با زنان و عشقبازی نمودن/ حدیث زنان و حدیث عشق ایشان کردن" معنی کرده‌است. البته او هم این معانی را از دیگران مثل منتهی‌الارب نقل کرده. لزومی ندارد بگویم ابزاری که خاص سخن گفتن بایار است باید چه خلق و خویی داشته‌باشد پیش از من حافظ به زیباترین شکل ممکن در مصراع چهارم غزلی آن کار را کرده‌است: [صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت:// ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت.- گل بخندید که از راست نرنجیم ولی// هیچ عاشق سخن سخت به معشوقه نگفت.] سخت اینجا به معنی خشن و وهن‌آلود است. پس نرمی و آهستگی در غزل سایه همان‌طور که گفتیم زاییده‌ی طبیعت آن است. چرا که غزل به شکلی ویژه برای بیان حالات و گفت‌و‌گوهای عاشقانه به وجود آمد، گرچه در جریان زمان وظایف دیگری هم پذیرا شد اما خوی و طبیعت آن چندان تغییر نکرد. غزل سایه هیچگاه لحن عاشقانه و عاطفی را رها نکرد با این که هرگز به ابتذال غزل جسمانی رایج تن نداد. او مثل بسیاری از غزلسرایان بزرگ، غزل را محملی ساخت برای بیان اندیشه‌ها و آرزوهایش. اندیشه‌ها و آرزوهایی که بسیار فراتر از آبکند‌ها و برکه‌های کوچک روابط فردی هستند. روشن است که عاشقانه‌سرایی با زارزدن‌های مبتذل جنسی فرق می‌کند. اتفاقا چند قطعه از معروفترین غزل‌هایش هم صرفا عاشقانه هستند. شهادت می‌دهم که او در جواب پرسش " از نظر خودتان بهترین غزل‌تان کدام است؟" بی تامل جواب داد: "خیال آمدنت دیشبم به سر می‌زد// نیامدی که ببینی دلم چه پر می‌زد!" شاید از نظر او این غزل همان‌جایگاهی را دارد در شعر او که غزل " شب چو در بستم و مست از می نابش کردم..." در شعر فرخی یزدی. ناچار از گفتن آنم که همیشه آرزو کرده‌ام کاش به جای "خیال آمدنت" گفته‌بود: "هوای آمدنت" همان‌طور که در جای دیگر گفته: "هوای روی دارم" چه خوب که نگفته: "خیال روی تو دارم."
به هرحال همنشینی با غزل، و گذر زمان، شاعر "مرگ در میدان"، " روزنبرگ‌ها"، "در زنجیر" و ... را آرامش و ژرفا داد چنان که حتی در شعر نو هم او را به "زندگی" و "آواز غم" رساند. شعرهایی که ملاحت غزل را با برافروختگی شعر نیمایی ترکیب کرده آنی به دست آورده‌‌اند که شایسته‌ی شاعر است. منظورم این است که خوی و منش غزل در سایه ملکه شده در تمام کارهای او اگر نه روی، بویش را نشان می‌دهد. چنان که در مثنوی... به خاطر می‌آورم که چندی بعد از آزادی از آن گرفتاری نا‌به‌جای تحمیلی، مقداری از ابیات تازه‌افزوده‌ی مثنوی بانگ نی را برایم خواند و طبق معمول شاعران نظرم را پرسید، گفتم - چیزی در این حدود...– : هم محتوا‌گراست مثل مثنوی مولانا هم زبان‌گرا و تر است مثل الا ای آهوی وحشی... گفت: بله آن که سرمشق است. امروز می‌گویم: الا ای آهوی وحشی غزلی‌ترین مثنوی زبان فارسی‌ست. همان‌طور که مثنوی بانگ نی‌ سایه بخصوص هرچه از آغاز فاصله می‌گیرد بیشتر رنگ و بوی غزل را می‌پذیرد. در بانگ نی، سایه می‌نالد، می‌گرید، می‌غرد، می‌خندد، هشدار می‌دهد، نصیحت می‌کند، می‌خواهد، می‌دهد، می‌گیرد.... و در لابلای آن همیشه بین غزل‌سرا و مثنوی‌سرا در نوسان است اگر نظامی‌وار حرف می‌زند یا مولوی‌وار و... همیشه خودش است و در تمام این حالات نرمای غزل همچون نمی نازک در تار و پود آن حس می‌شود حتی وقتی اعتراض می‌کند و هشدار می‌دهد: خوانده‌ای کان ماردوش مغز‌خوار// پادشاهی راند بر سالی هزار— آن ستمگر را نه چندان سال بود// خلق را هر روز سالی می‌نمود.
سایه‌ی عزیز در آستانه‌ی نود سالگی  و از وطن دور است برایش صحت و سربلندی بیشتر آرزو می‌کنم و با زبان خودش می‌نالم: هوای روی تو دارم...