خیره بر بستر رودی که بجای ماهی
پرورش داده فقط غوک و وزغ
و در آب کدرش
جریان دارد ته مانده شام فقرا
که به این پارک پناه آوردند
از هجوم گرما
این رگ بی رمق هر نفس آماده خواب
نبض اگر هم دارد عاریتی ست
وای از آن روز که خاموش شود
پمپ آب شهری
تا که این رود فراموش شود
افتخاری که تقلا دارد
بدمد در دل پیران جوان شور و نشاط
بهتر آنست که جایی دیگر
بکند پهن بساط
با سلام
طنز تلنگرزننده و گزندهی شعرتان اثرگذار است. آفرین.
شعرتان خیلی زیبا و بموقع است جناب راثی پور.
(لطفا این را اعلام کنید. قبلی غلط تایپی دارد)