خواجه نصیر طوسی ملقب
به استاد البشر، در کتاب ارجمند معیار الاشعار ، بخش هفتم فن عروض را به معنی کردن
اصطلاحات رایج در آن اختصاص داده و معنی و گاهی وجه تسمیه ی اصطلاحات را تو ضیح
داده است از آنجا که خواننده ی امروزی حوصله ی مراجعه و کنکاش در این زمینه ندارد
و ضروری نمیداند در عین حال همیشه از خود میپرسد: چرا متقارب یا منسرح یا مجتث،
این اسمها از کجا آمده اند و معنی آن ها چیست؟ ما این بخش از معیار الاشعار را با
نثر خود خواجه در دو بخش منتشر میکنیم. امیدواریم که نظر خوانندگان را جلب کرده،
سودمند افتد.
دینگ دانگ
در معانی بعضی القاب مذکور [درعروض ] به پارسی(2)
عروض، چوبی باشد که در میان خیمه باشد و ضرب، دامنهای خیمه. و من
این تفسیر در کتب لغت نیافته ام که عروض را به آن سبب به این اسم گفته اندکه معارض
ضرب است یعنی مقابل او، یا از آن جهت که عروض، اسم راه و سمت راه باشد و ضرب را به
آن جهت به این اسم خوانده اندکه اوزان به سبب ضربها مختلف شوند. چه ضرب و صنف یکی
باشند.
و این علم را به آن سبب عروض خوانده اند که مشتمل است برمعارضه کردن شعر با
اصول و ارکان او.
و مجزوّ را معنی جزوی بیفکنده باشد. و مشطور، شطری یعنی نصفی بیفکنده. و
منهوک، از لاغری بگداخته.
و اما القاب و تغییرات:
- خبن، فرا شکستن جامه باشد و به دوختن موضع، شکسته یا کوتاه شود. و مخبون
از اینجا گرفته اند.
- و طیّ، در نوردیدن
- و قبض، فراهم گرفتن
- و کفّ، باز داشتن
- و اضمار، بایرک میان و سبک کردن چهار پای
- وعَصب، طی سخت باشد و تعصیب، باریک میان کردن از گرسنگی و معصوب
از این جا گرفته اند.
- و موقوف را از وقف گرفته اند
- و مکشوف را از کشف، که چون حرفی از آخر بیفکنده اند مانند آن است که
برهنه شده باشد
- و مقصور، کوتاه کردن
- و مقطوع، بریده اندام
- و محذوف، بعضی از او بیفکنده
- و اَحَذّ و ابتر، دنبال بریده
- و اصلم، هر دو گوش برکنده
- و مشعث، پراکنده کرده
- و اثلم، رخنه کرده
- و اخرم، دیوار بینی بریده
- و مسبّغ، تمام و دراز کرده یا فرو گذاشته
- و مَذالّ، دامن دراز کرده یا فرو گذاشته[انداخته]
- و مُرَفّل ، بزرگ کرده و دامن کشان کرده
- و مشکول، چهار دست و پای بسته به شکال
- و مخبول، عقل یا اعضای تباه شده
- و معقول، شتر زانو بسته به عقال
- و منقوص، ناقص کرده
- و مقطوف، خراشیده یا میوه ی از درخت چیده
- و موقوص، گردن شکسته
- و مخزول، بریده
- و اَثرم، دندان بیفتاده
- و اَشتَر،پلک چشم باز گردیده
- و اَخرَب، گوش شکافته
- و اعضب، گوسفندی که سرو[شاخ گاو و گوسفند] اندرونی او که نازک باشد شکسته
باشد و نیز گوسفندی را گویند که یک سرو شکسته باشد
- و اقصم، گوسفندی را گویند که سروی بیرونی او که محکم باشد، شکسته باشد و
مردی را نیز گویند که دندان پیش او از نیمه شکسته باشد
- و اجمّ، و آن گوسفندی است که سرو ندارد
- و اعقص، سرو بر هم یا بر گوش پیچیده باشد
- و اَخزَم: رسن در بینی کرده
خلیل [ خلیل بن احمد واضع یا تدوین کننده ی عروض عربی] بیشتر از این القاب به
ملاحظت احوال تغییرات نهاده است، لقب هر علت که خاص به اوایل مصراعهاست، علت های
مقدم چهارپای گرفته است. و آن چه خاص به اواخر است از علتهای مؤخر و آن چه عام
است، از آنچه خاص به موضعی نباشد. و همچنین:
- اعرج، لنگ
- و مدروس، کهنه و ناپدید
- و مطموس، ناپدید و سترده
- و ازلّ: ناقص سُرین.
- و مجبوب، بریده و خصی کرده
و همچنین:
معاقبه، بر عقب یکدیگر آمدن. و مراقبه، یکدیگر را نگاه داشتن. و
رقیب هر منزلی از منازل قمر منزلی باشد که چون از هر دو یکی طلوع کند، دیگری غروب
کند. والله اعلم.
منبع: شعر و شاعری در آثار خواجه نصیرالدین طوسی.
معظمه اقبالی (اعظم)
نوزدهم مهرماه زادروز 74سالگی محمدرضا شفیعی کدکنی است؛ شاعر نوپردازی که در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران صاحب کرسی است و هواداران بسیاری دارد. چندوجهی بودن چهره این شاعر، منتقدان و موافقانی دارد.
رضا براهنی درباره شعر شفیعی کدکنی مینویسد: �شفیعی کدکنی از یکسو در گروه ادبیات فارسی تدریس میکند که بر آن کهنگی مطلق حاکم است، از سوی دیگر میخواهد راجع به شاملو مطلب بنویسد که آن گروههای ادبیات فارسی به خونش تشنهاند (...) و شعر شفیعی هم متأسفانه از همان بحران مایه گرفته است. شعری که شفیعی گمان میکند نیمایی است، نیمایی نیست، غزلی است که پلکانی نوشته شده است و از بعضی مصراعها قافیه حذف شده است. از این نظر، شعر شفیعی محافظهکارانه است و بوی شعر شاعران ادیب را میدهد تا شاعران صاحب تخیل و بینش شاعران اصیل را. همه اینها از سرشت و سابقه زندگی سرچشمه گرفته است. وقتی که در زندگیمان، در محیطمان خطری نکنیم، نهایتا در شعر و نثر و سیاست و تحقیق و تفکر هم محافظهکار خواهیم ماند.�
اگرچه این اظهاراتِ براهنی بیش از آنکه درباره شعر شفیعی کدکنی باشند، به نقد شیوه زیست این شاعر و استاد دانشگاه پرداختهاند، با این حال همین شیوه زیست و درواقع چندوجهی بودن چهره شاعر، که رضا براهنی شفیعی کدکنی را به خاطر آن مورد انتقاد قرار داده، از نظر دیگران ویژگی مثبت کار او محسوب میشود.
شمس لنگرودی با اشاره به کتاب �در کوچه باغ�%
تو را کدام واژه این چنین خراب کرد؟
تو را کدام استعاره نقش روی آب کرد؟
هنوز کوچه های شهر از دهان خاطرات تو طلوع می کنند
هنوز روزها سرود خویش را
از ابتدای پلک های تو شروع می¬کنند
هنوز می شود تو را نفس کشید
هنوز می شود تو را شنید
کدام شهر خاورِمیانه بود؟
کدام قهوه خانه ی کدام شوش با تو آشنا شدم؟
کنار من نشستی و جهان طلوع کرد.
جهان که از خطوط نرم دستهات صلح را شناخت
و در دهان عشق آشیانه بست
زمان هنوز پشت کوه قاف بود
که هفت بار از فواصل دهان تو سرک کشید
تمام شیشه های بی زمان شکست
عدد ظهور کرد
عدد تو را زمن گرفت
عدد مرا از ابتدای خویش دور کرد.
عدد جهات را شمرد
به روزها، گیاه ها و آهوان پلاک داد
تو را به دوردستهای دور برد.
هنوز نوح ساحلی نداشت
که از تمام راه های خیس
خیال شهرهای تازه را صدا زدی
تنور و دامن از دهان دستهای تو
جوانه کرد
نگاه عاشقانه گشت و گشت تا
شرار چشمهات را ترانه کرد.
تو را کجا ندیده ام؟
تمام شهرهای خاورمیانه از من و تو زنده اند
تمام بادهای این مسیر
از التقای دستهای ما وَزَنده اند
بگو که چند بار پیش پای صلح
سر مرا بریده اند.
بگو که چند بار عاشقانه های دجله را
به خاک و خون کشیده اند.
همیشه صلح را بهانه می کنند
همیشه توی واژه های تند و تیز لانه می کنند
همیشه واژه ها مرا به جنگ می برند
همیشه واژه ها تو را در انتظار می کشند
همیشه از جنازه ی عظیم شهرهای سوخته
دو چشم من جوانه می زند
و نام چشم های برده رفته ی تو را
به شهرهای کور می پراکند
عجیب نیست؟
هنوز جنگ و صلح واژه اند
اگر درخت یا پرنده یا گوزن می شدند...
خیال کن هنوز هم کنار من نشسته ای
صدا و حرف و واژه مرده اند
درختها و آبها به هم نگاه می کنند
و دستهای من به دستهات می¬وزند
1/11/95
من زبان سنگ را با لهجه هایش می شناسم
واقفم بر هر کنایه
من زبان جوی را با نغمه هایش می شناسم
واقفم بر استعاره
صد فسون اما زبان آدمی را
آه حتی یک دریغ از یک اشاره
ای بسا آدم که گوید صبح و منظورش شب است
شعبدهبازی آدم گوییا در این لب است