سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

پاییز / صفیه قومنجانی





یک فصل عاشقانۀ تنهاست

زیباتر از بهار

پاییز؛ نام دیگر زنهاست.


لرزان /حسین مختاری

آسمان می بارد

دخترک لرزان است

دل من لرزان تر.

دوباره شعر بخوانیم/ آرش شفاعی


ار این سلسه نوشته‌ها که ان شاءالله اگر عمری باشد و فراغتی، هر هفته یکی به خدمتتان عرضه خواهد شد، شعرهایی از شاعران امروز را با هم می‌خوانیم. نویسنده مدعی نیست که مقصود و منظور شاعر را کشف کرده است و آنچه می‌نویسد دقیقاً همان چیزی است که منظور نظر شاعر بوده است؛ اتفاقاً در این نوشته‌ها برآنیم که شعرهای شاعران مختلف را از منظرهای متفاوت و گوناگون بازخوانی کنیم و برداشت و خوانش خود را از هر شعر به مخاطبان بگوییم و یادآور شویم که هر شعر ارزشمندی می‌تواند خوانش‌های فراوان و متفاوتی داشته باشد یا به قولی به تعداد مخاطبان، به سمت شعر راه هست. در نخستین سلسله یادداشت از این مجموعه، شعری از زنده یاد «الهام اسلامی‌» را با هم می‌خوانیم.

سنجاق سرم از عشق چیزی نمی‌فهمد
فقط همین را می‌داند
چگونه
وقتی تو می‌آیی
زیباترم کند

این شعر از مجموعه‌ی «دنیا چشم از ما برنمی‌دارد» سروده‌ی الهام اسلامی، نشر شاملو، چاپ اول ۱۳۷۸ انتخاب شده است.

درباره‌ی صنعت تشخیص و کاربرد و کارکرد آن در شعر، تقریباً همه چیزی خوانده‌ایم و چیزی می‌دانیم. به کار بردن صنایع و تکنیک‌های شعری البته بخشی از هنر شاعری است اما هنر شاعری به این کاربردها و کارکردها محدود نیست. یک شاعر شش‌دانگ هیچ‌گاه در لحظه‌ی سرودن متوجه نیست که در حال استفاده از چه صنعتی است، اما متوجه هست که کدام شکل از به کارگیری زبان به زیبایی و عمق یافتن شعر کمک بیشتری می‌کند.
بیایید این شکل را با حفظ تصویر اصلی آن تغییر بدهیم. من احتمال می‌دهم که اگر یک شاعر تازه کار این تصویر به ذهنش می‌رسید، بلافاصله چنین شعری می‌نوشت:
سنجاق سرم
وقتی تو می‌آیی
زیباترم می‌کند
در شکلی از شعر که ما ساختیم، همان منطق تصویری وجود دارد. همان صنعت تشخیص هم به کار رفته است و حتی از شعری که الهام اسلامی‌ سروده موجزتر است، اما به نظر من شعر او از نمونه‌ای که ما ارائه دادیم، شعرتر است. در نظر شاعر صنعت تشخیص اهمیت اصلی را نداشته است. اتفاقاً او به دنبال این است که نشان دهد اگر شی‌ای توانایی درک و احساس پیدا کرده است، به دلیل وجود انسانی است که از آن استفاده می‌کند.
شعر الهام اسلامی‌ عاشقانه است؛ برای «تو»یی سروده شده است که شاعر برای آمدنش خود را زیباتر می‌کند، اما شعری عاشقانه است که وجود معشوق را به رخ عاشق می‌کشد. در این جا شاعر به دنبال حذف و انحلال شخصیت خود از شعر برای بزرگ داشتن محبوبش نیست، بلکه به گونه‌ای پوشیده و پنهان، وجود خود را به رخ عاشق می‌کشد. الهام اسلامی‌ از صنعت تشخیص استفاده کرده، اما یاداوری کرده است که جاندارپنداری یک شیء، به واسطه‌ی انتخاب یک جاندار صورت گرفته است.
ما در شعر عاشقانه به این سنت عادت کرده‌ایم که همه چیز جهان را در وجود معشوق حل کنیم. انحلال در معشوق اگرچه ریشه در باورهای فکری و عارفانه دارد، اما به شعر عاشقانه حتی عاشقانه‌های محض نیز تسری پیدا کرده است. در شعر عاشقانه‌ی ما، همه چیز جهان از جمله شخصیت انسانی معشوق، از وجود عاشق رنگ و نور می‌گیرد؛ اما شعر الهام اسلامی‌ یک شعر مدرن به تمام معنی است. شعری است که در آن معشوق و عاشق هر دو شخصیت انسانی دارند و همه چیز جهان از شخصیت هر دوی آن‌ها رنگ و نور می‌گیرد.
الهام اسلامی ‌شعرش را با لحنی تخفیف‌دهنده آغاز کرده است. به ما یادآوری می‌کند که سنجاق سر او یک شیء است که از عشق چیزی نمی‌داند. پشت این یادآوری این سخن خفته است که سنجاق سر به واسطه‌ی انتخاب راوی شعر است که چیزی از عشق می‌فهمد _اگر بفهمد؛ یعنی این‌که ما در این‌جا عاشقی منفعل نداریم. عاشقی داریم که انتخاب می‌کند؛ عاشقی که سنجاق سرش را انتخاب می‌کند و البته نیمه‌ی بر زبان نیامده‌ی این حرف این است که نه تنها سنجاق سرش، بلکه معشوقش را هم انتخاب می‌کند.
شعر الهام اسلامی ‌اگرچه شعر کوتاهی درباره‌ی عشق است، اما نشان‌دهنده‌ی یک تفکر هم هست. تفکری که زن را در مقام عاشق و معشوق به صورت توأمان قرار می‌دهد. به او حق انتخاب، گزینشگری و بیان می‌دهد و شخصیت مستقل خود را به رخ عاشق می‌کشد. یک بار دیگر شعری را که ما براساس شعر اصلی ساختیم، بخوانید. متوجه خواهید شد که شعر دوم از این نگاه، تفکر و بیان خالی است و به همین دلیل است که شعر الهام اسلامی، شعرتر، بهتر و عمیق تر است.

در رثای شعر و زبان فارسی / اسماعیل امینی



همین الان ، در فضای مجازی این عبارت را جست و جو کنید ( در رثای دولت روحانی) و ببینید چند خبرگزاری وسایت اینترنتی با این عنوان ، شعری را که یکی از نمایندگان مجلس ، در جلسۀ رای اعتماد به وزیران دولت جدید خوانده است منتشر کرده اند.

لطفا به عبارت عنوان توجه کنید ، کلمۀ ( رثا) به معنای سوگواری و مرثیه خوانی است، اما آن شعر در ستایش دولت جدید است و اصلا قصد مرثیه خوانی ندارد.

با این حال از میان این همه خبرگزاری و این همه تحلیل گر سیاسی حتی یک نفر به این نکته توجه نکرده  و همگان همین عنوان نادرست را برای مطلب خود برگزیده اند.

حالا به همان سروده ای که نمایندۀ مجلس در ستایش دولت می خواند توجه کنید و ببینید چند بیت سالم و حتی چند جملۀ سالم و بدون اشکال معنایی و نحوی دارد؟

با این حال ، هنگام قرائت آن صدای تحسین حاضران در مجلس پس از هر جمله به گوش می رسد.

بر همین سیاق ، گاهی اهل سیاست و صاحبان مناصب جملاتی آهنگین و پر از لغزش در وزن و قافیه و نحو زبان فراهم می آورند و بر این گمان که شعر گفته اند در سخنرانی ها با افتخار تمام می خوانند ، بی آن که لحظه ای تردید کنند که آن چه سروده اند ممکن است کاستی هایی داشته باشد و بی آن که دربارۀ سروده شان با اهل سخن مشورت کنند یا اگر مشورت کردند نظرشان را بپذیرند.

بی توجهی به سلامت زبان فارسی در گفته ها و نوشته های سیاسی ، نشانگر آن است که برای اهل سیاست ، موضوع زبان فارسی اولویت چندانی ندارد ، به گونه ای که گاه یک عبارت نادرست و برساخته ، به سرعت در گفتار و نوشتار سیاسیون متداول می‌شود کلماتی مانند ( گاهاً ، خواهشاً ، ورود پیدا کردن ، حضور پیدا کردن،هر از چند گاهی، پیروزی غرور آفرین ،گفتمان به معنای سخن، بستۀ پیشنهادی ) و بسیاری از این قبیل ، چندان که گاه برخی از نوشته ها و سخنرانی های سیاسی ، مجموعه ای است از کلمات و عباراتی که معنای روشنی ندارد .

گویی فعالان عرصۀ سیاست و خبرگزاری ها و تحلیل گران سیاسی ، غیر از گفته ها و نوشته های اهل سیاست، متون دیگر را مطالعه نمی کنند و از همین رو ، دایرۀ واژگان آن ها محدود است و طبعا کاستی ها و لغزش های معنایی و نحوی و حتی املایی در نوشته های سیاسی به سرعت گسترش می یابد.

اما بخش دیگری از این بی اعتنایی به سلامت زبان و اهمیت شعرفارسی به عنوان ثروت ملی ، در آن جاست که اهل سیاست با این بضاعت اندک در شناخت زبان و شعر فارسی ، هم با اعتماد به نفس کامل مناصب مدیریت فرهنگی را می پذیرند و هم برای زبان و شعر و فرهنگ کشور، برنامه ریزی می کنند بی آن که با محدودۀ مسئولیت خویش آشنایی چندانی داشته باشند.

به انبوه کتاب ها و نشریاتی که با اعتبارات فرهنگی منتشر می شوند و رغبتی برای خواندن شان نیست نگاه کنید، به کنگره های متعدد شعر که محل ارائۀ شعارهای موزون و مقفاست  بنگرید، تا رهاورد تسلط اهل سیاست را بر حوزۀ فرهنگ دریابید.

 

طه حجازی




طه حجازی از شاعران معاصر نیمایی است که اوج فعالیت هنریش به دهه پنجاه و شصت محدود می شود.قفس و پرواز یکی از مجموعه اشعار این شاعر آرمانگراست. این شاعر آزاده گرایشات ملی و مذهبی را در شعرهایش بازتاب می دهد و هرچند صراحت و بیان مستقیم به جوهر شعرش لطمه وارد می کند ولی صمیمیت و احساسی که دارد این نقص را جبران می کند.

در سالهای اخیر شاعر کمتر فعالیت می کند و احتمالا محمل مناسبی را طرح دیدگاههایش پیدا نکرده است


مردی از خاکستان



اهل خاکستان بود

غم نان همة مردم دنیا را،

می‌خورد

از غبار فحشاء

گردوخاک غربت

کوچه‌های همة عالم را،

جارو می‌کرد

معتقد بود اگر

«فقر و الحاد

به دروازة شهری

وارد گردد

نور ایمان و معاد

از در دیگر دروازة شهر

رخت برخواهد بست1»

***

مرد بیداری بود

دستهایش را

سایبانی می‌کرد

چشمانش را

تا جهان را بهتر به تماشا برود

چون «ابوذر» همة مردم را

با خویش

برادر می‌خواند

و «تعجب می‌کرد!

که چرا

برنمی‌شورند بر مردم شهر

آن کسانی که به خانه

حتی نان را

پیدا نکنند2».

***

عاشق محرومین بود

و به قول «فانون»

درد «مغضوبین» را خوب می‌فهمید

او نمی‌گفت که من

متعلق، به گوشه‌ای از دنیا هستم

خانه‌ام «ایران» است.

همة دنیا را

خانه‌اش می‌دانست

خانه‌اش دنیا بود

در «بلیوی»،

«آنتیل»،

«الجزایر»،

«باستیل»،

در فضای هر عصر

در میان هر نسل

همه جا حاضر بود

و برای آزادی

چه شکنجه‌ها را

و چه زندان‌هایی را دید

در «کمیته»

در « قصر»

در «سیته3»

***

در «اوین»

آخرین بار که او را دیدم

در شب سلطنت قابیلان بود

در شب شرجی شاهنشاهان

سر پر شوری داشت

دست‌هایش را در جیبش کرد

و قلم کاغذ خود را،

بیرون آورد

من کنارش بودم

با گروهی از تنهایان

– مثل خود او –

او رها کرد صدایش را در شب

و سخن گفت:

از آزادی و ایمان و امید

من به یاد «عیسی» افتادم

و حواریونش

گرچه حتی پدرش آنجا بود.

صحبتش تا گل می‌کرد

باغ‌های اشراق

دشت‌های ادراک

پیش رویت رژه می‌رفتند

و تا با آن که در عسرت بودی

خویش را وارث دنیا می‌دیدی

و رها می‌کردی خود را -،

از رنگ تعلق

از خاک.

***

خستگی با او

هرگز پیوند نداشت

روی لب‌هایش همواره چراغی از عشق

شاخه‌ای از مهتاب

شب تاریک تو را

با نفس‌های بلندش روشن می‌کرد

و تو با حوصله می‌دیدی

آبی دریاها را

در دود زلالی که از آن برمی‌خاست

من نمی‌گویم او

مرد معصومی بود

من صدا می‌زنم او

با پیامی که به ما داد در این هیچستان

یک پیام‌آور مظلومی بود

ای دریغا که اولوالعزم نبود.

***

زندگی را،

«نان» و «آزادی» و «فرهنگ»

و «ایمان» می‌خواند

و همیشه می‌گفت

صحبت از «دوستی» و یکرنگی

صحبت از عشق بدون این چار

حرف مفتی خواهد بود4.

***

آخرین بار که او را دیدم

یک شب سرد زمستانی بود

و برادرهایم در محبس بودند

هاله‌ای از غربت

شعله‌ای از هجرت

روی پیشانی شفافش بود

و به فریاد بلند

صحبت از مردم

صحبت از جنبش و آگاهی و ایمان می‌کرد

تا به آزادی

میوة نارس آن روز رسید.

شعلة روشن سیگارش را

روشن‌تر کرد

من نگاهی کردم

خطی از آتش

در منطقه

چشمم را برد

تا «پولیساریو»

ناگهان مردم دنیا را دیدم

که چه زیبا شده‌اند

و خودم را که نگاهی شده بودم آگاه

تا کمربندی از آتش

دور کرة خاک

نگاهم را بلعید

او از «آزادی» می‌گفت

من به آزادی می‌اندیشیدم

ناگهان مکثی کرد

آهی از سینه کشید

آسمان همة دنیا را گویی

ابری از دلهره آن شب پوشید

و دوباره برگشت

سر حرفش «آزادی»

و ادامه داد….

من نمی‌گویم

ای کاش خدا

عمر من را چون «نوح»

طولانی می‌کرد

تا به دیدار رهایی،

آزادی،

لبخند وفاداری و ایمان بزنم

من دلم می‌خواهد

یک شب آزادی را دیدار کنم

و سپس فردایش

«… چمدانی را

که به اندازة پیراهن تنهایی من جا دارد بردارم

و به سمتی بروم

که درختان حماسی پیداست

رو به آن وسعت بی‌واژه که همواره مرا می‌خواند5».

***

مرد آزادی بود

او به آزادی هرگز نرسید

ما رسیدیم.

ولی…

بهتر آن است کمی گریه کنم…



طه حجازی

تهران، بیست و پنجم اردیبهشت 1359

————————————————————–

پانویس‌ها:
1- « هرگاه فقر از دری وارد شود، دین از در دیگری بیرون می­رود. » (ابوذر غفاری)
2- عجبت لمن لایوجد قوتا فی بیته و لایخرج علی الناس شاهرا سیفه. (ابوذر غفاری)
3- زندانی در پاریس
4- می­توانید بگویید: زندگی چیست، بی­درنگ و با اطمینان گفتم: « نان» ، «آزادی» ، «فرهنگ» ، «ایمان» و «دوست داشتن». (دکتر شریعتی)
5- ابیات داخل گیومه از مرحوم « سهراب سپهری» می­باشد.