سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیاوش کسرایی؛ آتش درون و حقیقت سرد / قادر مجد




در مستند«در جستجوی خورشید»که جمشید برزگر درباره سیاوش کسرایی ساخته، استاد محمدرضا شجریان،‌ خاطره‌ای تکان‌دهنده تعریف کرده از روزهایی که کسرایی، به اجبار، به خانه ‌امید و قبله آمالش،‌ "اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی" مهاجرت کرده بود.

   کسرایی یک عمر آرزو داشت که ایران، ‌مثل شوروی "آباد و آزاد و رشدیافته و سرشار از عدالت و مهربانی و رعایت حقوق انسانهای رنجبر" بشود. یک عمر، ‌جان و جنم و ذوق و قریحه خود را مثل "آرش" در کمان "شعر متعهد"ش گذاشت و به آماج نگاه بدبین و اندیشه های ارتجاعی ناباورانِ ‌به این آرمان و آرزوی سرخ روانه کرد . یک عمر همه تشویشش این بود که مبادا این ناباوران مرتجع، "سپیده های دروغین" را به جای آن "صبح سرخ راستین"، به مردم ساده دل قالب کنند:


     من مرغ آتشم

     شب را به زیر سرخ‌پر  خویش می کشم

     در من هراس نیست ز سردی و تیرگی

    من از سپیده‌های دروغین مشوّشم…


 کسرایی یک عمر، « امروز»های خود را به دستان «آرزو»ی شیرین« فردا»یی رؤیاپرورد سپرد و خواند:


   بر شو فردا! به بام این شب یلدا

   بنگر بر جاده های سرد سحرگاه


   می گردد چرخ ها به نغمه امید

   می آید گردونه های شادی از راه


  گذشت و گذشت... زیر "عبای وحدت" جایی برای "رفقا" نماند. حریف کارکشته‌تر و آزموده‌تر از آن بود که خام شعر و شعار بشود لاجرم گردش روزگار،‌ چنین اقتضا کرد که شاعر پاکباخته که دیگر جوان نبود، ‌از بد حادثه، به کعبه‌ آمال، ‌به خانه "برادر بزرگتر" پناه ببرد... اما در کعبه امید و خانه‌ برادر بزرگتر چه دید؟ بهتر است پاسخ را از غزلی که کسرایی در مسکو سروده ، بجوییم:


آسیمه‌سر از لانه دلتنگ پریدیم              

اما ننشستیم به ایوانی و بامی


 شب آمد و غم آمد و در گوشه غربت        

هیچم نبوَد جز دل خونینی و جامی


افسوس که جز یک نفس از عمر نمانده‌ست      

این شمع فرو کاسته را نیست دوامی


    «[تو اون روزهای مسکو، بابا] می‌نشست و به دیوار نگاه می کرد و می‌گفت: "ای دل غافل!"؛ آدمی که شاعر امید بود؛ [می‌گفت: "آری] آری زندگی زیباست"؛ همیشه تو سیاهی روشنی می‌دید، همیشه می‌گفت: "آتشی که در درونته [ اهمیت داره ]"...[آدمی که]همیشه به ماها می‌گفت "تو خودتون روشن باشین،‌ اون آتیش درونتونو «چیز» کنین"،‌ یهویی،‌ ما احساس کردیم اون آتیش درون خاموش شده».( سخنان خانم بی بی کسرایی دختر سیاوش کسرایی که عیناً از فیلم پیاده کردم).


      در ایام اقامت در "اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی"، شجریان با کسرایی دیداری داشت. در آن دیدار، کسرایی با "چشمانی اشک آلود" از شجریان خواست، پیغامش را از پشت پرده‌های آهنین به دوستانش برساند تا از رهگذر رسیدن این پیغام به دوستان، "وجدان شاعر آرام بگیرد".

     متن خاطره استاد شجریان را – عیناً و کلمه به کلمه - از فیلم پیاده می‌کنم تا مکتوب ثبت شود؛ تا بخوانیم و آویزه گوشمان کنیمش؛ ‌تا ‌جوانان فرداهای ایران بخوانند و آویزه گوششان کنندش؛ تا بدانیم و جوانان فرداها بدانند که سیاست میدان گز نکرده دوختن نیست؛ سیاست عرصه آرزو‌پروری خام نیست. تا بدانیم «عمل» سیاسی باید مبتنی بر شناخت و تأمل و دانش و پیش چشم داشتن تجربه ها و میانه روی و  مصلحت اندیشی و خردمندی و احتیاط و احتیاط و احتیاط باشد. زیرا سخن از سرنوشت یک کشور و یک ملت به میان است؛ مبادا  مردم را به چیزی دعوت کنیم که آن را درست نمی‌شناسیم و از حقیقت آن بی‌خبریم. زحمت خود و دیگران بدهیم و بعد هم سرمان به سنگ واقعیتهای سرد بخورد و غزلهای فراقی بخوانیم و مرثیه‌ساز دل دلمرده خویش شویم...

استاد شهریار و فرهنگیان تبریز / رضا همراز


روزی چند تن از اساتید دانشگاه تبریز بدیدن استاد شهریار می روند در منزل شهریار مجلس گرمی برپا می شود ٬ حاضران از استاد تقاضای شعر می کنند شهریار جواب نمی دهد و در عالم خود غوطه می خورد .

مجلسیان که منتظر مانده بودند یکوقت می بیند ایشان دستش به قلم رفت و این شعر را که نام اساتید در آن بود سرود :

به شهر ماست اساتید فحل دانشگاه

که بحر در بر پهنای سینه شان تنگ است

یکی معلم اول به سان « ترجانی »

که پای علم و ادب پیش او به پا لنگ است 

« ادیب » و « قاضی » و « خیامپور » و « مرتضوی »

که هر یک به دوصد کارنامه هوشنگ است 

به نقش خامه « روشن ضمیر » موسیقی است

که زخمه قلمش ساز دلکش آهنگ است

دبیر های هنرمند روز و شب کوشا

که‌ یک نمونه از آنها « صبا » و « کارنگ » است 

معلمین همه گویند گفته سعدی :

« بیا که ما سپر انداختیم اگر جنگ است »


خاطره ها و بدیهه گویی ها 

از زنده یاد یحیی شیدا

محمود کیانوش : ماه ماهی در چشمه ی باد / حسن اربابی




محمود کیانوش از آن قبیل آدم هاست که هنرشان با شانس و اتفاق پیوندی دارد، یعنی اگر قصه نشد ، شعر ، شعر نشد ، قصه ... و الی آخر، و در نهایت ، از اینجا رانده و از آنجا مانده - هنرمندانی هستند که با تمام جدی بودنشان بظاهر، کمترین در اعتلای هیچ نوع هنری نداشته اند . اما چه دود چراغ خورده و چه کوشش هایی کرده اند تا ملت غیور ایران از حقایق بیخ گوششان مطلع‌ باشند همه راهها به رم ختم می شود ؛ یعنی نفت و سیاست آمریکا، که دیگر کوس‌ آن را بر هر بامی زده اند . موضوع شعر اینان غالبا یا در همان سانتیمانتالیسم‌ می ماند و با کلمات و ترکیباتی‌ نظیر : " کبوتران نوازش " ، کبوترهای یاد" ،" گل احساس"

"شاخسار آفتاب " ، " شکوفه ی ستاره" ، " چشمه ی فریب" ،  " چشمه ی خورشید" ، با مصرعهایی مانند : " دیگر چه می ماند ؟ - سیاهی، رفتگی ، نابودگی، هیچی " ، " شیرین ترین گوشتها، مردار انسان است ." - پدرش صد و هجده سال تمام زندگی کرد و غرق ریخت ، ولی بس که با غیرت و با ایمان بود خم به ابروش‌ نیاورد و نشد پشتش خم " باقی می ماند یا به عقده های نشترخورده و آرزوهای بر باد رفته که ماهیتشان به درستی معلوم نیست 

می انجامد . آخ آمد... وای رفت .‌‌‌.. ، که اولی احتمالن‌ دیو‌ شب و دومی صبح امید است . همه چیز بر این محور 

می چرخد و جدایی از این مدار غیر قابل‌ بخشش است . شعاع این محور ، بازوان گشاده ی هر کسی است که همان واحد طول قدیمی هاست . اگر این شعاع به هر عنوانی طویل تر از بازوی‌ گشاده باشد زنگ خطر بانگ بر می دارد : 

هی ... آقا کجا می ری ؟ برای اینان شعر همه چیز است جز خودش - شهرت- افتخار- بازیچه - سری در میان سرها داشتن-وسیله ی گشایش عقده های آبکی که هیچکدام کوچکترین نزدیکی و ارتباطی نمی توانند باشعر‌ داشته باشند‌. 

این گزارش بهانه ای است بر گفتن حرفهایی که باید سالها پیش‌ گفته 

می شد تا این تاول‌ بی ذوقی بیش از این بزرگ و بزرگتر نمی شد و گفتن این حرفها به عهده‌ ی بوده که خاموشی را در این سالهای‌ خفقان به همه چیز ترجیح 

داده اند .

بی هیچ‌ گفتگویی " ماه  و ماهی در چشمه ی باد " از بی  ارزشترین کتابهای نوع خود  در این چند سال است .

کتابی که می شود نخواند و چیزی را از دست نداد و یا به اشتباه ورقی زد و نام محمود کیانوش را به عنوان شاعر برای همیشه از خاطر برد‌ .



بهرام اردبیلی 

زمستان ۱۳۴۷




#فرصت_سبز 


@forsatesabz

میخکوب / رضا سید حسینی


بغض ها در گلوی یک کتری 

آنقدر مانده تا رسوب شده

چای را رو به لامپ میگیرم

استکانم پر از غروب شده


من تمام غروب هایم را

استکان پشت استکان خوردم

روز هم با تمام خستگی اش

رفت... حالم دوباره خوب شده


روز رفت و دروغ ها کم شد

از هیاهوی بوق ها کم شد

یا اگر هست، باز شکر خدا

شب کمی ساترالعیوب شده


خودم از پشت پنجره دیدم

روز بی قید و لااُبالی را

چقدر واجب حرام شده

چقدر حرمت وجوب شده


عشق در درس سرد دانشگاه

شده یک قلب تیرخورده فقط

که به دستان خسته ی خودکار

روی هر میز خالکوب شده


کوه افتاد دست معدن چی

جنگلی دست یک ذغال فروش

شهر حالا تمام دل خوشی اش

چارتا تکه سنگ و چوب شده


هم تبر میزنند پای درخت

هم بمیرند بی هوای درخت

مثل کرمی که لابلای درخت

لقمه چرب دارکوب شده


دل آیینه سنگ تر شده باز

نفس خانه تنگ تر شده باز

قفل، این قفل های پنجره کُش

باز پابست چارچوب شده


...

آه برگرد آخرین عابر!

مطمئنم در این خیابانی

چشم سبز چراغ راهنما

رو به شال تو میخکوب شده



#رضا_حاج_حسینی


.............................

شداد /مجید مومن

قلبی به پهنای تمام‌کهکشان دارم
از آینه راهی به عمق آسمان دارم

هم سن و سال نوح کشتیبان دریایم
پیراهنی از جنس باد و بادبان دارم


ماه حرامم شد هلال بوسه های من
حافظ،منم، فتوایی از پیر مغان دارم


با دیدنم دیو سپیدی پیکرش لرزید
ای تهمتن مانند تو گرزی گران دارم


با فوت خود طوفانی از شن می کنم برپا
این ارث را از هود پاک و مهربان دارم


باران همیشه بر سرم پیوسته می بارد
چون بایزید ابری به جای سایبان دارم

بوی بهشت سیب دارد باغ بالایی
شدادم و من هم بهشتی در جهان دارم