می شنوم ز دورها ، همهمه های نیمه شب
هست کسی که می دهد دل به هوای نیمه شب
ابر ، کشیده روی مَه، پردۀ نازکی مگر
خواب گرفته چشم او زیر ردای نیمه شب؟
باد نمی وزد ولی برگ درخت می چکد
گونه ی خاک تر شد از حال و هوای نیمه شب.
کوه بلند می زند، تن به تن ستارگان
درّه خموش مانده با تن تننای نیمه شب..
نیست به لب ترنمی در شب سرد خستگان
می شنوم ز خویشتن زمزمه های نیمه شب.
آمدن سحر کجا ؟ این شب دربه در کجا؟
پای گریز ماند و این بی سر و پای نیمه شب.