سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

آنان که خاک را .../ رحیم رسولی



شب می رود دوباره سحر می رسد  برو 

دوران ظلم و جور  به سر می رسد  برو 

تا  وقت هست ،  از  در پشتی  فرار  کن 

از  بام و کوچه  بوی خطر می رسد  برو 

اوضاع خانه  ریخت به هم ،  کار بچه ها 

دارد    به  باز  کردن  در  می  رسد  برو 

از پشت  ،  با  تمام  قوا   زور  می  زنند 

کم کم تلاش شان  به ثمر می رسد  برو 

وقت شکست ، پای خدا را  وسط مکش 

زورت  مگر  به  چند نفر  می رسد  برو

شست و اشاره روی هم  افتاد ،  اینقدر 

غیرت به هفت پُشت ات اگر می رسد برو 

هنگام  مرگ  فکر  حریم و حرم  مباش 

پالان  اسب مرده  به خر می رسد  برو 

کار از کمان ابروی جانان  گذشته است 

تیر  پسر  به  قلب پدر  می رسد  برو

در جنگلی که تیشه به ریشه نشسته است 

مرگ  تبر  به دست  تبر  می رسد  برو 

منظور خواجه حافظ اگر خاک میهن است 

انان که خاک را ... به نظر می رسد  برو 

خواننده مست بود و من از او خراب تر 

ساقی نریز باده ! که شر می رسد  برو 

من ساز می زدم که یکی گفت خواجه مرد 

گفتم چگونه ؟ گفت ، خبر می رسد  برو

 یعنی فقط به خاطر یک ساز ؟!  بی خیال 

کی خیر اهل دین به هنر می رسد؟!  برو 

بیهوده  دل  به بازی تقدیر  خوش مکن

راه خطا به چوب دو سر می رسد  برو

دستی که شانه های  ترا  گرم می کند 

کم کم به مهره های کمر می رسد برو 

یا رب سری بزن به جهان و ببین هنوز 

پیغمبری  به  داد  بشر  می رسد  برو


#رحیم_رسولی 

@peyrang

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد