سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

عشق /خوزه آنخل بالنته / ترجمه‌مهیار مظلومی

عشق در هر چیزی‌ست

عشق در هر طرحِ نویی‌ست که در می‌اندازیم

همچون پل‌ها و کلمات


عشق در هر آن چیزی‌ست که بالا می‌بریم

همچون صدای خنده و پرچم‌ها

و در هر چیزی

که برای رسیدن به عشقِ راستین

با آن می‌جنگیم؛

همچون شب و پوچی


عشق در هر چیزی‌ست که افراشته می‌کنیم

همچون برج‌ها و سوگندها؛

در هر چیزی

که گردآوری می‌کنیم و می‌کاریم

همچون کودکان و آینده؛

و در خرابه‌هایی

که برای به دست آوردنِ عشق راستین بدان فرو می‌رویم

همچون جدایی و دروغ!


ناشناس / ضیاء موحد



چه بسیارند گل هایی که می شناسم

اما

نامشان را نمی دانم

چه بسیارند گل هایی که نمی شناسم

اما

نامشان را می دانم

نه می شناسمت

نه نامت را می دانم

ای که از همه گل ها بیشتر دوستت دارم






از دل من و تگرگ / مرتضی دلاوری



خانه: شیشه‌ای ست
عشق‌ها: عمومی و تباه
من: مسافر غریب دربدر
          رفیق نیمه‌راه

تو: ...  بخوان!
          شعرهای نسبتا عاشقانه‌ی مرا
          مرور کن
          ردیف شعرهای ناسروده را
          جفت و جور کن

زندگی: بهانه‌ی قشنگ مرگ نیست
از دل من و تگرگ
از کمرکش کُشنده‌ی غرور این سطور
                           باز هم عبور کن!

شعر عاشقانه / سعید سلطانی طارمی

 

ترا من چشم در راهم شباهنگام

که می گیرند در شاخ تلاجن شاخه ها رنگ سیاهی

                             نیما یوشیج


به گمانم پلوتارک است که در رساله‌ی عشق از زبان اوریپید اعلام می کند که «عشق هنر شاعران را به آنان القا می کند » پس شعر که هنر شاعران است با عشق رابطه‌ای سرشتی دارد و ظاهرا این عشق زمانی موجودیت یافته که انسان توانسته روی دویای خود بایستد و رودررو جنس مخالف را تماشا کند و از این تماشا احساس نوعی کشش و ربودگی به او دست دهد. گفته می شود نخستین شعرها حاصل این تماشا و ربودگی است. نیازی سرکش و حسی مهارناپذیر شاعر اولیه را به بیان واقعی میلی طغیانگر و ویران کننده برانگیخته است نخستین شعرهای عاشقانه‌ای که در میان‌رودان و یا دره‌ی رود نیل کشف شده‌اند دلالت بر این ربودگی طغیانگر دارند
"بتاز / به سرای محبوبت / مانند بهترین اسب اصطبل فراعنه/ برگزیده میان هزاران اسب / پرورده با بهترین علوفه/ که به یک هی / بی همتا می شود درتاخت/ به گونه ای که رام کننده‌اش نیز /(که یک
Hittite است) نمی تواند از رفتن بازش دارد/.... / چه خوب باخبر است از حال قلبی/ که همواره باید درجوار دلدارش باشد."
*******
دختر: "قلبم از طپش می افتد / اگر به این عشق جنون آسا اندیشه کنم/ نمی توانم به‌ مانند دیگران / بی‌اعتنایی پیشه کنم. / قلبم دیگر درجای خود نیست / نمی گذارد پیراهنی برگزینم برازنده./یا پنهان بدارم بادبزنم را / نمی‌گذارد عطری به خود بزنم / یا وسمه‌ای بر ابروانم./ .../ پابه‌پا نکن به اندرون بیا."
 نزدیک چهار هزارسال از تاریخ خلق این شعرها می‌گذرد شعرها کاملا واقعی و حسی هستند و شاعر محدوده‌ی نیاز خود را می شناسد و از آن فراتر نمی رود اصولا شعرعاشقانه  حاصل احساس نیاز به دیگری است به عنوان جنسی که با او در می آمیزد و یگانه می شود و اورا از جهان محاسبات روزمره‌اش جدا می‌کند و لحظاتی در نوعی بیمرزیِ  احساس تملک و تعلق داشتن سیر می دهد. به شعری که از زبان "دختر" در بالا نقل شده، توجه کنید نوعی بیخویشی توام با تملک و تعلق در آن خودنمایی می کند. نوعی بیخویشی کامجویانه در شعر عاشقانه‌ی اولیه موج می زند معشوق در دسترس است می توان مانند "بهترین اسب اصطبل فراعنه" به سوی او تاخت یا از او دعوت کرد که " پابه‌پا نکن به اندرون بیا". در جوامع آغازین معشوق، واقعی و در دسترس است و می شود فراق او را با کامجویی درمان کرد زیستن با معشوق و در کنار او بودن امری کاملا ممکن است شاید به همین علت است که شاعر بزرگ ما در قرن سوم توصیه می کند " شاد زی با سیاه چشمان، شاد" و از همین زاویه است که بخش قابل توجهی از شعر عاشقانه‌ی سبک خراسانی اختصاص به شادی حاصل از وصال دارد و یا تمنای یک وصال واقعی و قابل دسترس نه دور از امکان دستیابی. ببنید "منطقی رازی" در قرن چهارم از غم عشق و "فرخی سیستانی" در قرن پنجم از شادی وصال چگونه صحبت می کنند:

یک لفظ ناید از دل من، وز دهان تو    

                یک موی ناید از تن من وز میان تو

شاید بُدن که آید جفتی کمان خوب  

                    زین خم گرفته پشت من و ابروان تو

شیز و شبه ندیدم و مشک سیاه و قیر  

                مانند روزگار من و زلفکان تو

مانا عقیق نارد هرگز کس از یمن   

                   همرنگ این سرشگ من و دو لبان تو


                                              منطقی  رازی          
  ***********************************************             
طرب کنم که مرا جای شادی و طربست               مرا بدین طرب ای سیدی دو سه سبب است
شراب هست و طرب هست و روی نیکو هست       بدین سه چیز جهان جای عشرت و لعب است

                                                                                      فرخی

اینجا معشوق کاملا زمینی و واقعی است. غم و شادی حاصل از عشق هم واقعی است. ممکن است با اغراق‌هایی همراه باشد ولی از خاک و دنیای ملموس فراتر نمی رود و عاشقانه‌های واقعگرا گاهی از خشونت و آزارندگی واقعیت خالی نیستند گاهی از بی پروایی گستاخانه ی اروتیک.

با پیشرفت جوامع بشری و پیچیده تر شدن روابط اجتماعی و گسترده شدن آگاهی بشر از چند و چون زندگی خود و تسلط عنصر مذکر بر مقدرات جامعه، معشوقه آرام آرام از دسترس عاشقان دور شده و در هاله‌ای از ابهام پیچیده می شود معشوقه یا معشوق دیگرتنها آن موجود خاکی نیست که می شد در چشم هایش نگاه کرد و به شادی او شادخواری کرد و پیکرش را در آغوش فشرد و کامجویانه نواختش. بلکه آمیزه‌ای از همین معشوقه‌ی مادی و موجودی فرامادی و اثیریست که در ذهنیت تجریدی و دشوار انسان شکل گرفته است. عشق هم آرام آرام پیچیده تر و رازناکتر می شود شعر عاشقانه صورت ساده و واقعگرای خویش را از دست می دهد و به خدمت معشوقی در می‌آید که از حقیقت و مجاز سرشته است و وصالش ممکن نیست مگر در عالم دیگر. صورتی کلی ورمز آمیزکه عامل غم‌های بزرگ است. در واقع شعر عاشقانه در جریان تکاملش در سبک عراقی چیزی جز غم هجران و حداکثر گله ای از یار نیست عاشق همه نیاز است و معشوق همه ناز. و شعر عاشقانه حدیث این ناز و نیاز است. شاید رباعی مانندی که منسوب به شهاب الدین سهروردی است به گویا ترین وجهی این موضوع را بیان می کند:" گرعشق نبودی و غم عشق نبودی/ چندین سخن نغز که گفتی که شنودی/ گر باد نبودی که سر زلف ربودی / رخساره‌ی معشوق به عاشق که نمودی." با شناختی که از سهروردی وجود دارد غرض از باد و سر زلف و رخساره‌ی معشوق، رمزی است از اموری که ربطی به معشوق مجازی ندارد. در عین حال که زیبایی معشوق مجازی رمزی ست از زیبایی معشوق حقیقی و اگر شایسته ی ستایش است از این روست. این معشوقه در غزل سعدی واقعیت بیشتری دارد و تجربه‌های به طرز شگفت‌آوری واقعی او از غم و سوز عشق و تسلیم مآبی عاشق، ما را به واقعیت وجود معشوقه‌ی خاکی نزدیک می گرداند و غزل او را بر تارک شعر عاشقانه‌ی فارسی می نشاند در حالیکه این عاشقانه سرایی در شعر مولوی تمام تعینات دنیوی را فرو می گذارد و یک باره به عشق محض روی می کند حتی چاکرما‌بی و تسلیم محض بودن عاشق را در مقابل معشوقه چنان یک سویه می کند که انگار جز آن را نمی توان تصورکرد. در این نوع عاشقانه، معشوقه  در حوزه‌ی ذهنیت نخبگان جامعه هم جزلطف و کششی مبهم و رازآلود نیست حتی اگر همه‌ی وجود شاعر را در تسخیر گرفته‌باشد  باز عاشق اجازه‌ی ورود در حریم وصال او را ندارد مگر این که "خود را بردر بگذارد"و از خویش رها شود آنگاه به وصالی دست می یابد که در آن عاشق چهره و شخصیتی از خود ندارد "اجزای وجودم همگی دوست گرفت / نامی ست زمن بر من و باقی همه اوست." در عین حال که زیبایی این نوع شعر و لطافت راز‌آلود معنا در آن، دل و ذهن خواننده و شنونده‌ی شعر را می رباید. شعر عاشقانه‌ی فارسی  بخصوص از قرن هشتم پس زمینه‌ی عارفانه‌ را به عنوان چاشنی و ابزار نفوذ و تاثیرخود در ذهن خوانندگانش می پذیرد و تا دوران مشروطه، در بعضی شاعران تا روزگار ما رها نمی کند.
امروزه در آزمایشگاه‌ها این حس بغرنج و پردامنه ای را که از قرنها پیش عشق نام داشته نتیجه‌ی ترشح چندماده در ذهن می دانند که با ورود آن ها به خون، شخص نسبت به کسی که دیدارش عامل ترشح آن مواد بوده احساس کشش و ربودگی می کند. اما عشق حقیقتا پیچیده‌تر از تراوشات یک یا چند ماده‌ی شیمیایی در ذهن است همانطور که اسلامی ندوشن از مقاله ای در مجله‌ی تایم نقل می کند :"عشق عبارت است از آمیزه و امتزاجی از جسم و روح و واقعیت و تخیل و شعر وترشحات شیمیایی مغز!"به همین دلیل است که برای برخی رفتارهای عاشق نمی توان تنها به منشا جسمانی و ترشحات شیمیایی متکی بود. "در واقع عشق به صورت جنسی‌اش، بزرگ‌ترین آزمون آدمی در مسیر تکامل روانی اوست. وآدمی ناگزیر یا با تحقق وحدت درونی و یا با شخصیتی پاره پاره از آن آزمون بیرون می‌آید. زیرا دورترین نداها: جسمانی و احساسی و اجتماعی و معنوی،از همه‌ی سطوح زندگی، در این نقطه به هم می رسند یا همگرا می شوند."[رنه آلندی / عشق / ۳۴]  روشن است که عشق دو طرف دارد آن که می خواهد  و آن که خواسته می شود و این دو طرف همیشه در ارضای تمایلات یکدیگر توافق ندارند گاهی یکی می خواهد اما آن دیگری نه. تمایلی به عاشق نشان نمی دهد یا سعی نمی کند که نظر محب را جلب کند به قول سعدی " او را خود التفات نبودی به صید من / من خویشتن اسیر کمند نظر شدم" این تجربه‌ی سعدی امروز هم صادق است و شعر عاشقانه در واقع چیزی نیست جز پرداختن به خود و "او" در متن و فرامتن. "اساسا ذهنیت عاشقانه و جهان بینی غنایی – عاطفی هر شاعر تا حد بسیار زیادی وابسته‌است به درک و شناخت او از جنسیت خود و دیگری"...[مهری بهفر / عشق در گذرگاه های شب زده /۱۲] امروزه شعر بخصوص شعر عاشقانه گرایش به بروز همین ذهنیت شاعران دارد ذهنیت از دیگری ، دیگریی که عاشق و شاعر بخش پنهان هستی خود را در وجود او متجلی می یابد در واقع فرافکنی می کند. رنه آلندی می گوید:انسان بخش عمیق روانش، یعنی آن بخشی را که خودآگاهی روشن کمتر بدان دست‌رسی دارد، زیرا مبداء خودآگاهی،پیرامون یا کناره‌ی حسی و حرکتی روان است ، به یمن جادوی عشق برموجودی که مکمل اوست می تاباند و به برکت این دو نیمه‌ کردن خود و شخصیت بخشیدن به همزاد روانی خویش، مساله‌ی هماهنگ و موزون ساختن درون را به ساز و کار عینی‌تر و سترگ‌تر یکی‌شدن با موجود برگزیده و محبوبش واگذار می کند[عشق / ۱۶۵] "عشق نخستین روزنی است که آدمی چون از آن به بیرون بنگرد درمی‌یابد که خود، دیگری ست و نیز احساس می کند که وی جهان هم هست یعنی با کائنات یکی ست."[همان] "عشق به عنوان فرافکنی متقابل، جفتی را که دارای خصائل مکمل هم‌اند مجذوب یکدیگر می کند."[همان / ۱۶۹]  شاعر از راه انجذاب عاطفی،امکانات بیانی بالقوه‌ای را که از آن او هستند ولی بدون وجود معشوق امکان نداشت قوه‌ی بروز و ظهور پیدا کنند، پیدا می کند و ناگهان از راه یگانگی با معشوق،به آنچه که  در شرایط عادی ممکن نبود، واقعیت می بخشد." پس شعر عاشقانه امری عمیقا روانی ست و همان روشنیها و تاریکی های روح است که در ارتباط با
جنس مقابل امکان بروز پیدا می کند . شعر عاشقانه‌ی دهه های اخیر را زیر عناوین زیر می توان جمعبندی کرد:

الف. شعر عاشقانه ی رمانتیک:شعر عاشقانه در آثار رمانتیک ها به سوی تصاویر و بیان فردی کشیده می شود و با ارزشی که برای تصویر و خیال قائل است زیبایی شناسی دقیق‌تر و منضبط‌‌‌‌‌ ‌تری را به کار می‌گیرد درواقع شعر عاشقانه‌ی رمانتیک سوز و گدازها، ناکامیابی‌ها و تمناهای گاهی بی‌ملاحظه ی خودرا در اغراق‌های ظاهرا تصویری می‌پوشاند و سعی می‌کرد با زبانی متکی به کلاسیک‌ها مقاصد خود را - که همانا احساسات معمولا اغراق شده و آرزوهای فردی شاعر بود- بیان کند نمونه های آن را در آثار توللی، نادرپور – بخصوص دوران اول شاعریش – فریدون مشیری و فروغ فرخزاد - پیش از تولدی دیگر- سایه و... می توان جستجو کرد

پیکر تراش پیرم و با تیشه‌ی خیال
یک شب تو را زمرمر ناب آفریده‌ام
تا در نگین چشم تو نقش هوس نهم
ناز هزار چشم سیه را خریده‌ام

بر قامتت که وسوسه‌ی شستشو در اوست
پاشیده‌ام شراب کف‌آلود ماه را
تا از گزند چشم بدت ایمنی دهم
دزدیده‌ام ز چشم حسودان نگاه را...
                                                      نادر نادرپور
ب.شعر عاشقانه‌ی اجتماعی: پیوند دو ذهنیت اجتماعی و عاشقانه در یک اثر و موفق از آب درآوردن آن کاری دشوار است زیرا عشق امری عمیقا فردی ست امکان ندارد که عاشقی پیدا شود که حاضر باشد عشق را به مشارکت اجتماعی بگذارد در حالیکه اجتماعیات اموری نسبتا عمومی و حداقل جمعی هستند گاهی علائق اجتماعی شاعران به آن علاقه‌ی فردی شیدایی پیوند می خورد و شعر به آمیزه ای از عشق و امر اجتماعی تبدیل می شود و ارجاعات نشانه ها وجوه دوگانه پیدا می کنند.در این شعر عاشقانه معشوقه(زن) پیش از آن که یک موجودیت مادی باشد به مرزهای یک کهن الگو نزدیک می شود و زن از جنبه های عمومی آن مطرح است نه ویژگی‌های تکرارناپذیر فردی. در شعر فارسی نمونه های درخشان این نوع عاشقانه ها را در میان آثار احمد شاملو وبعضی از پیروانش و همچنین نگارنده باید جستجو کرد
شبانه

 

زیباترین تماشاست

وقتی

      شبانه

           بادها

از شش جهت به سوی تو می آیند،

و از شکوه‌مندی پاس انگیزش
پرواز شامگاهی درناها را
                            پنداری
                                 یک سر به سوی ماه است

زنگار خورده باشد و بی حاصل

                                       هرچند

از دیرباز

آن چنگ تیز پاسخ احساس
                        در قعر جان تو، -

پرواز شامگاهی درناها
و بازگشت بادها
در گورخاطر تو
                   غباری
                      از سنگی می روبد
چیز نهفته ایی ات می آموزد:
چیزی که ای بسا می دانسته ای
چیزی که
           بی گمان
                     به زمانه های دوردست
می دانسته‌ای.

                                  احمد شاملو        دی ۱۳۵۵ رم
ج. شعر عاشقانه ی واقعگرا

معشوق من / با آن تن برهنه‌ی بی شرم/ بر ساقهای نیرومندش/ چون مرگ ایستاد. /.../ خط های بی‌قرارمورّب / اندام‌های عاصی او را / در طرح استوارش/دنبال می کنند... وقتی می‌گوییم عاشقانه ی واقعگرا، بدیهی ست که منظورمان این نیست که با گزارش های روزنامه ای برابری می‌کند در این نوع شعر عاشقانه هم البته خیال و عاطفه دخالت دارند همانطور که در مصراع های نقل شده از شعر"معشوق من" فروغ، خیال و عاطفه در نهایت پرباری هستند در اینجا تلقی ذهنی عاشق از معشوق به عنوان دیگری، - همان دیگری که او را کامل خواهد کرد- با تصویرهایی واقعگرایانه بیان می شود معشوق به عنوان موجودیتی جداگانه و ارجمند واقعیت بیرونی دارد. او از تصویرها و تلقیات کلی و رمانتیک می گریزد و تعاریف ذهنی و مجرد را طرد می کند :"او وحشیانه آزاد است / مانند یک غریزه‌ی سالم /در عمق یک جزیره ی نامسکون/ او پاک می کند / با پاره های خیمه ی مجنون/ از کفش خود غبار خیابان را".[معشوق من، فروغ] و یا "سخن از پیوند سست دونام / و هماغوشی در اوراق کهنه‌ی یک دفتر نیست/ سخن از گیسوی خوشبخت من است / با شقایق های سوخته ی بوسه ی تو." [فتح باغ، فروغ] زیبایی خیره کننده‌ی این نوع عاشقانه حاصل بیان تجربه های عاشقانه ی روزانه است که سبب می شود معشوق ـ چه زن چه مرد – قابل شناسایی در محیط زندگی اجتماعی باشد و خواننده با این نوع عاشقانه به شدت احساس همدلی و یگانگی کند در این عاشقانه، معشوق، زن یا مرد کلی نیست. او موجود تکرارناپذیر زندگی روزانه ی ماست و اصلا به فضای کهن الگو یا موجود اثیری نزدیک نمی شود.
مثل بوی کبوتری تو / مثل خاموشی زلال او/ مثل رنگین کمان دور گلویش/ مثل گرمای زیر بال او./ سر پروازهای دور ندارم / دیگر/ و همین آسمان کوچک/ بَسَم است [غزلواره ، اسماعیل خویی]
واقعیت این است که معشوق در این نوع عاشقانه ها مشترکات زیادی با عاشقانه های دوره ی آغازین شعر عاشقانه دارد وقتی فرخی سیستانی می گوید :"لطفی اگر کنی به نگاهی چه می شود / خشنود اگر شوم زتو گاهی چه می شود؟ - سیراب اگر شود زتو ای ابر مرحمت/ در خشک سال هجر گیاهی چه می شود؟" معشوقه تقریبا همان است که حسین منزوی در شعر "وقتی تو نیستی" از آن سخن می گوید:" وقتی تو باز می گردی/ کوچک ترین ستاره‌ی چشمم خورشید است / و اشتیاق لمس تو / شاید / شرم قدیم دست هایم را / مغلوب می کند/ وقتی تو باز می گردی
تقسیم بندی های دیگری هم می شود از شعر عاشقانه ارائه کرد که ناقض این تقسیم بندی نیستند حتی می شود به این تقسیم بندی مورد یا مواردی را اضافه کرد مثلا می شود از عاشقانه ی نورمانتیک  بحث کرد که گروهی از شاعران نثرنویس در سال های اخیر باب کرده اند و...                 

 

امروزه گفته می شود عشق حاصل فعل و انفعالات شیمایی است که در مغز عاشق صورت می گیرد

   
                                                                             

نوروز جشنی فرادینی و فراقومیتی است/ جعفری‌قنواتی


محمدجعفر قنواتی، پژوهشگر فرهنگ عامه درباره انتقال جشن نوروز از طریق کتاب گفت: به نظر بنده اگر کتاب‌ها می‌توانستند نوروز را انتقال دهند جشن مهرگان و تیرگان نیز امروز باید در جامعه نمود پیدا می‌کرد اما درباره نوروز باید بگویم انتقال آن سینه به سینه بوده و در جامعه ایرانی هر نسل به نسل قبل نگاه کرده است و با توجه به آنچه از پیشینیان خود دیده‌اند این آیین را پاس داشته‌اند.
 
 نوروز یکی از جشن‌های کهن ایرانی است که آداب ویژه خود را دارد؛ آدابی که با گذشت قرن‌های متمادی تا به امروز نسل به نسل منتقل شده و نوروز را در ایران زمین زنده نگه داشته است. راز ماندگاری نوروز و نقش آن در هویت ایرانی یکی از آن پرسش‌هایی است که با مردم‌شناسان و پژوهشگران فرهنگ عامه مطرح شده که خواندن این نظرهای مردم‌شناسانه باعث روشنگری در علاقه به نوروز است؛ علاقه‌ای که برخلاف نظر برخی خرافه در آن راهی ندارد. محمد جعفری‌قنواتی، مولف کتاب «درآمدی بر فولکور ایران» به برخی پرسش‌های مطرح شده درباره ریشه نوروز و ماندگاری آن در میان ایرانیان پاسخ گفته است.
 
به نظر شما میزان تأثیرگذاری آثاری مانند «نوروزنامه» خیام، «آثار الباقیه عن القرون الخالیه» بیرونی، «تاریخ بخارا»،‌ «تاریخ ثعالبی» و برخی دیگر آثار در انتقال و شرح سنت نوروز تا چه اندازه بوده است؟
 
به نظر بنده اگر کتاب‌ها می‌توانستند نوروز را انتقال دهند جشن مهرگان و تیرگان نیز امروز باید در جامعه نمود پیدا می‌کرد. اما درباره نوروز باید بگویم انتقال آن سینه به سینه بوده و در جامعه ایرانی هر نسل به نسل قبل نگاه کرده است و با توجه به آنچه از پیشینیان خود دیده‌اند این آیین را پاس داشتند. این مثال درباره نسل ما هم به خوبی صدق می‌کند. داشته‌ها و دانسته‌های ما در به جا آوردن اعمال نوروزی برگرفته از نسل پیشین است؛ یعنی ما به پدران خود نگاه می‌کردیم که چگونه نوروز را گرامی می‌داشتند و همان کردار را بعدها به جا آوردیم و این رفتارهای ما به مثابه اندوخته نوروزی به نسل بعد نیز منتقل خواهد شد. آری ما با تکیه به نقل سینه به سینه یا همان ادبیات شفاهی نوروز را در میان خود پاس داشته‌ایم.
 
بنابراین آثار مکتوب چندان نقشی در انتقال سنت‌ها و آئین‌ها در میان عامه مردم نداشته و بیشتر  مورد مراجعه پژوهشگران و محققان بوده است. از این رو اگر بگوییم «نوروزنامه» توانسته آن را میان مردم منتقل کند، سخن درستی نیست زیرا این آثار تنها ابزار محققان در پژوهش درباره نوروز بوده و از طرفی همه مردم به چنین آثاری دسترسی نداشتند تا بتوانند آنها را مطالعه و جزئیات آن را مطالعه کنند.
 
اما درباره تاثیرگذاری نوروز باید بگویم خوان نوروزی اگرچه مربوط به فرهنگ پیش از اسلام است اما امروزه قرآن کریم یکی از اجزای اصلی خوان نوروزی ایرانیان مسلمان است. همچنین می‌توان به خواندن دعای تحویل سال نو نیز اشاره کرد. منظور کردن این دو مورد در بین ایرانیان مسلمان عمومیت دارد. علاوه بر این دو مورد، برخی از صاحب‌نظران شیعه آداب دیگری نیز برای این جشن مانند دعای عید نوروز و نماز عید نوروز توصیه کرده‌اند، اشاره به این نکته نیز جالب است که شیعیان واقعه غدیرخم و اهل سنت افغانستان آغاز خلافت حضرت علی(ع) را مقارن نوروز می‌دانند و بر همین اساس است که مراسم برافراشتن میله گل سرخ در مزار شریف برگزار می‌شود.
 
نگاه شما به نوروز به عنوان یک پژوهشگر فرهنگ عامه چیست؟
 

نوروز از قدیم‌ترین جشن‌های زنده جهان و بزرگ‌ترین و قدیم‌ترین جشن زنده ایرانیان است. قدمت آن به گونه‌ای است که نتوانسته‌اند تاریخی برای پیدایش آن تعیین کنند. آفرینش جهان، نو شدن سال، پیروزی بر اهریمن و دیوان، برقراری عدالت و دادگری و مواردی از این قبیل که نویسندگان گذشته بیان کرده‌اند ارتباط نوروز را با اساطیر ایران نشان می‌دهد. برای نمونه در تاریخ بلعمی آمده است: «[جمشید] علما را گرد کرد و از ایشان پرسید چیست که این پادشاهی بر من باقی و پاینده دارد؟ گفتند داد کردن و در میان خلق نیکی. پس او داد بگسترد و علما را بفرمود که روز مظالم من بنشینم، شما نزد من آیید تا هرچه در او داد باشد مرا بنمایید تا من آن کنم و نخستین روز که به مظالم بنشست روز هرمز بود از ماه فروردین، پس آن روز را نوروز نام کرد. تاکنون سنت گشت.»
 
بر اساس گزارش ثعالبی نیشابوری، جمشید پس از اختراعات و ابداعات فراوان و گسترش مدنیت و نیز برقراری دادگری، فرمان داد که ارابه‌ای از عاج و چوب ساج بسازند و بر آن سوار شد و اهریمنان آن را به دوش کشیدند و یک روزه به بابل رساندند. «این به روز اورمزد بود از فروردین ماه که نخستین روز بهار است و نخستین روز سال که زمانه جوان شود و زمین پس از آنکه فرومرده بود،‌ جان گیرد. مردم گفتند که این روزی نو عیدی سعید... است. این روز را عید بزرگ شمردند و نوروزش نام نهادند». ثعالبی سپس اضافه می‌کند مردم خداوند را برای آنکه کشورشان را نیرومند کرده است ستایش کردند و جمشید را نیز سپاس گفتند زیرا در سایه او گشاده روزی شده بودند و به آرامش و دارندگی رسیده بودند و «آنچه شایان جشن و شادی بود به جای آوردند و به خوردن و نوشیدن و نواختن پرداختند.»
 
به این ترتیب و به گفته استاد دکتر بدرالزمان قریب،‌ نوروز در میان ایرانیان «جشن تولد جامعه اسطوره‌ای» است. ایرانیان پیش از اسلام با آداب و مراسم متنوع خود این تصور اسطوره‌ای را تثبیت کردند. گزارش‌هایی که از برگزاری شکوهمندانه نوروز در روزگار ساسانیان برای ما باقی مانده است مؤید این موضوع است.
 
از سفره نوروزی به خوان نوروزی تعبیر کردید درباره آن با توجه به پژوهش‌هایی که انجام دادید، توضیح می‌دهید؟
 
سفره یا خوان نوروزی که امروزه به آن سفره هفت سین می‌گویند از رسم‌هایی است که قدمت زیادی دارد. در گذشته آنچه بر سفره نوروزی می‌گذاشتند تناسب مستقیمی با اقلیم هر منطقه داشت. امروزه البته در سراسر ایران سفره هفت سین می‌گذراند. یعنی هفت محصول کشاورزی مانند سیب، سبزه، سنجد، سیر،‌ سمنو، سرکه، سنبل و مانند اینها می‌گذارند. در کنار این فراورده‌ها قرار دادن یک جلد قرآن مجید،‌ مقداری نان، یک ظرف آب به همراه یک یا چند ماهی قرمز،‌ چند عدد تخم‌مرغ رنگ کرده، شمع روشن،‌ گلاب، چند عدد سکه و مقداری عسل نیز قرار می‌دهند. این اقلام متناسب با وضعیت اجتماعی خانواده‌ها و نیز اقلیم هر منطقه اندکی تفاوت دارند. هم‌میهنان زرتشتی به جای قرآن کتاب اوستا را می‌گذارند. این سفره تا پایان روز سیزده گسترده است. رسم است که همه اعضای خانواده در حالی که لباس نو پوشیده‌اند دور سفره می‌نشینند و منتظر تحویل سال می‌شوند. با اعلام تحویل سال کوچک‌ترها دست بزرگ‌ترها را می‌بوسند و سال نو را تبریک می‌گویند.
 
نوروز از وجه شادی‌آفرینی برخوردار است، آیا این جنبه باعث گرایش بیشتر نسل جوان به آن شده است؟
 
تنها شادی‌آفرینی نوروز باعث گرایش نسل جوان نیست بلکه مسائل دیگری نیز وجود دارد؛ برای مثال در شب چله چه چیز شادی‌بخشی نهفته است که در سال‌های اخیر می‌بینیم گرایش بیشتری به آن به‌وجود آمده است؟ واقعیت این است که نوروز قدیمی‌ترین جشن زنده جهان است که ظاهرا قدیمی‌ترین از آن وجود ندارد و تاریخی نمی‌تواند برای پیدایش آن تصور کرد و حتی پیش از زرتشت وجود داشته است و به عبارتی نوروز یک جشنی فرادینی است. بنابراین هیچ دینی نمی‌تواند نوروز را از آن خود بداند اما اغلب مذاهب خود را ظرف نوروز قرار می‌دهند؛ زرتشتی‌ها می‌گویند در نوروز زرتشت به پیامبری رسید. از آن طرف یهودی‌ها می‌گویند حضرت موسی در نوروز به دنیا آمده و سنی‌های افغانستان می‌گویند حضرت علی(ع) در نوروز به امامت رسیده است. جالب آنکه همه مذاهبی که به نوروز گرایش داشتند کتاب دینی خود را در این سنت جای دادند برای مثال زمانی که زرتشتی‌گری شکل گرفت و نوروز را پذیرفت، کتاب اوستا را در آداب نوروزی گذاشتند و از آن سو شیعیان قرآن را در دل سفره هفت‌سین نهادند و دعای تحویل سال برای آن ساختند. این تکاپو، نشانه فرادینی بودن نوروز و یکی از دلایل دوام و پابرجایی آن است.
 
اگر از زاویه دیگر به نوروز نگاه کنیم، درمی‌یابیم که این آئین‌ فراقومیتی است و در سراسر ایران و میان اقوام مختلف برگزارمی‌شود، اقوامی گاه فراتر از مرزهای سیاسی ایران کنونی رفته و به عبارتی شامل ایران فرهنگی می‌شود. کردها در عراق، ترک‌ها در ترکیه، تاجیکستان،‌ افغانستان و قرقیزستان و برخی دیگر نوروز را به جا می‌آورند و این یکی دیگر از عواملی است که باعث حفظ نوروز شده است. به عبارتی اگرچه نوروز ریشه در فرهنگ ایرانی دارد و ویژگی فراقومی و فرادینی باعث پابرجا ماندن و سخت‌جانی آن شده آن در مقایسه با مهرگان و سده شده است. با این تفاصیل باز هم می‌گویم هیچ زمانی نمی‌توان برای پیدایش نوروز قائل شد و ما پیدایش آن را به دوره اسطوره‌ایی کشاندیم.
 
همان‌طور که اشاره کردید نوروز در برخی کشورهای همسایه نیز سنتی دیرین است که پاس داشته می‌شود بنابراین می‌توانید به سنت نوروزخوانی در برخی از این کشورها اشاره کنید؟
 
در تاجیکستان و شهرهای تاجیک‌نشین ازبکستان مانند سمرقند و بخارا،‌ قشقه دریا و اندیجان نیز مراسم نوروزخوانی، البته با نام‌های دیگر، رایج است. در مناطق جنوبی تاجیکستان به آن «گل‌گردانی» در نواحی حصار و ولایت سرخان دریا «گل گروک» در ولایت قشقه دریا،‌ «مرغانه» در وادی زرافشان «بای کندگ»، «بای چیچک‌گویی» و «کَندَکی» می‌گویند. در ولایت بخارا که پایتخت فرهنگی تاجیکان آسیای میانه است این مراسم شباهت فراوانی به نوروزی‌خوانی‌های ایرانی دارد. این شباهت را حتی در شیوه برخورد خانواده‌ها با گروه‌های نوروزی‌خوان نیز می‌توان مشاهده کرد. برای خانواده‌ها «پذیرفتن و در خانه نشاندن و شنیدن ترانه بچه‌ها و به‌خصوص دسته‌های دارای آوازخوان‌های با مهارت خوش‌لحن و آواز، سبب مباهات و فخر محسوب می‌شود.» در میان کالات بخارا به این مراسم «بهار نو مبارک»، در بخارا به «بلبل‌خوانی» و در بعضی نواحی دیگر به آن «گل نوروزی» می‌گویند. در سراسر مناطق تاجیک‌نشین،‌ پیش از فرارسیدن نوروز گروهی از بچه‌ها به صحرا رفته مقداری گل جمع کرده و به آبادی می‌آورند آن را دسته کرده بر نوک چوبی می‌بندند و به در خانه‌ها می‌روند و با خواندن اشعاری آمدن نوروز را بشارت می‌دهند. سردار دسته گل گردانی را «سربیت‌خوان» می‌گویند. بیشتر شعرهایی که این گروه‌ها می‌خوانند در قالب چهارپاره هستند.
 
درباره یکی از آئین‌های پیشانوروز می‌توان به چهارشنبه سوری اشاره کرد. درباره این آئین و فلسفه برگزاری آن با ذکر مثال توضیح می‌دهید؟
 

ایرانیان آخرین غروب سه‌شنبه سال، یعنی شب چهارشنبه را با آداب متنوعی جشن می‌گیرند که مهم‌ترین و رایج‌ترین این آداب آتش‌افروزی و پریدن از روی آتش است. در بیشتر مناطق ایران مردم در غروب آخرین سه‌شنبه سال در حیاط خانه یا در کوچه و گذرگاه، بوته‌های خار یا بوته‌های مشابه‌ای را که از قبل فراهم کرده‌اند در سه یا پنج یا هفت نقطه، در امتداد هم، کوپه می‌کنند و آنها را آتش می‌زنند،‌ سپس بزرگ و کوچک از روی بوته‌ها می‌پرند و در حین پریدن با صدای بلند می‌خوانند:
زردی من از تو  سرخی تو از من
و منظورشان این است که درد و رنج و غم آنها نصیب آتش شود. گاهی اوقات نیز می‌گویند:
غم برو شادی بیا          محنت برو روزی بیا
این جملات موزون کم و بیش در همه نقاط ایران با تفاوت‌هایی رایج است. در برخی از روستاها و شهرها جملات‌ دیگری نیز گفته می‌شود. مثلا در روستاهای خراسان می‌گویند:
آلا بدر بلا بدر   دزد و حیز از دِها بدر

مردم گیلان چهارشنبه‌سوری را با آداب فراوان برگزار می‌کنند. اغلب آنها بر این باورند که آتش چهارشنبه‌سوری همه بلاها و بیماری‌ها و بدبختی‌ها را نابود می‌کند. هم از این‌رو همه افراد خانواده از روی آتش چهارشنبه‌سوری می‌پرند. در برخی مناطق هنگام پریدن از روی آتش می‌گویند: گول گول چهارشنبه/ فردا پِن‌شنبه/ به حق پن‌شنبه/ نکبت بشه/ دولت بایه
(چهارشنبه سرخ سرخ (شعله‌ور)، فردا پنج‌شنبه،‌ به حق پنج‌شنبه، نکبت برود، دولت بیاید) یا اینکه می‌گویند:
گول گول چارشنبه/ فردا بهارشنبه/ سربیا،‌ ثروت بیا/ مال بیا،‌ دولت بیا/ پسر بیا،‌ دختر بیا/ عروس بیا،‌ داماد بیا.
مردم گیلان برای خاکستر آتش چهارشنبه‌سوری ارزش بسیاری قائلند. این خاکستر را برای پیشگیری از آفات و تقویت خاک و افزونی محصول در مزارع خود می‌ریزند.

در برخی مناطق ایران مراسمی شبیه چهارشنبه‌سوری در آخرین شب چهارشنبه صفر برگزار می‌شود. مردم عرب خوزستان این مراسم را «فرحه‌الزهرا» می‌نامند و بر این باورند که حضرت زهرا(س) در این شب لباس سیاه خود را که در سوگ امام حسین(ع) و فرزندانش پوشیده است از تن درمی‌آورد و لباس دیگری می‌پوشد. آنها در این شب مشعلی را آتش می‌زنند و در اتاق‌ها می‌گردانند تا نحوست صفر سوخته شود. سپس مشعل را در آب روان خاموش می‌کنند. در حین این کار با صدای بلند می‌گویند «اطلع یا صفر» (ای صفر بیرون شو). در بندر ماهشهر نیز تا چند سال پیش مراسم چهارشنبه‌سوری در شب چهارشنبه آخر صفر برگزار می‌شد. مردم هنگام پریدن از روی آتش، می‌گفتند: صَفَرَک اَدَر مولید به تو/ قضا و بلا دیرم بشو (صفر بیرون شود مولید،‌ ماه ربیع‌الاول، وارد شود و قضا و بلا از من دور شود).
 
چه کتاب‌هایی درباره نوروز در سال‌های اخیر منتشر شده که توانسته نگاه و نظری نو درباره این سنت داشته باشد؟
 
در سال‌های اخیر کتاب‌های خوب بسیاری منتشر شده از جمله برخی کتاب‌ها که بنده در پژوهش‌هایم به آنها مکرر مراجعه می‌کنم عبارتند از: «نوروز در فارس» از ابوالقاسم فقیهی، «نوروز جمشید» تالیف دکتر جواد برومند، «آیین‌ها و جشن‌های کهن در ایران امروز» اثر دکتر روح‌الله امینی، «نوروز، جشن نوزایی آفرینش» اثر دکتر علی بلوکباشی، «نوروز و فلسفه هفت‌سین» از محمدعلی دادخواه و «مجموعه مقاله درباره نوروز» گردآوری علی دهباشی و مجموعه‌ای از پژوهشکده مردم‌شناسی با نام «مجموعه سخنرانی همایش نوروز».