باران شوم
به شکل گلی روی گونه ات
آهنگ عاشقانه شوم
در پرده های نازک رویا ببارمت!
#سید_علی_میرافضلی
#کارنامه_تبر
#شعر_رفسنجان
@an_o_an
دانسته ام!...
ـ اگرچه بسی دیر است
اندیشه، ناگزیر است
دانستم این سیاهه ی ناهمگون
آن متن ناگزیر است
باید گرفت
خواند
به خاطر سپرد
اجرا کرد!
بیهوده بود آن همه سرکوفتن به سردی دیوار
زخمیست پنجه های من و
گونه های پنجره هایی که تا همیشه و امروز بسته اند!
و این کفشهای عاریتی نیز
با آن که آهنیست، ولی پیر و خسته اند!
باید که نقش را، به تمامی، به صحنه ایفا کرد!
فرصت برای بازنویسی نیست
دیر است!
ـ «بازی است؟!...
ـ هیس!... حرف نزن
ـ ساکت!»
متنی غریب با کلماتی نسخته، گنگ، دو پهلو!
بر صحنه، صورتک ها، سرگردان!
در جامه های زخمی
با کفش های عاریتی، ترسان!
بر سردرِ ورودی دروازه ی قدیمی این روستای خاکی مخروبه
دستی نوشته:
ـ «دهکده ی بازی!»
اخطار!
بازی کنید، پرسش ممنوع!
در انتخاب نقش
ـ آزادی گزینش ممنوع!
#علیرضا_طبایی
*
از تن درخت
چکّه می کند
رنگ و رنگ و رنگ.
حسّ تازه ای
می زند به شاخه سنگ
برگ و برگ و برگ
آتشی زبانه می کشد در انتهای آسمان
برق می زند نگاه مردمان
خنده می کند زمین
ذوق می کند کبوتری
روی بام خانه ای
ساکت است و صبر می کند که : آب و دانه ای.
چشم من،
خیال می کنم پُر از پرنده است
پیچ می خورند و باز می شوند
دسته های سار
ابرِ باسخاوت آب می دهد به باغ
شب که می رسد
عشق می کند
کوچه با چراغ
باد می وزد
شکل می دهد به سایه سار
زیر پای من
خش خش شکستن است و برگ
من قدم زنان به انتهای لحظه می رسم
تا نگاه می کنم به پشت سر
زندگی چه بی درنگ
دورِ
دورِ
دور می شود
مثل سال های خوبِ بی غبار.
نهم شهریورماه 1394
https://t.me/mayektashakeri
رگان سرخ صدایم زخشم می ترکند
چودرزلال هزارآبگینه می بینم
که دررگان پلاسیده ی سپیده دمان
به جای خنده ی نور
سیاهگریه ی شب.بی قرارمی رقصد
ودرحریم چمن
به جای شاهدآلاله .خارمی رقصد
# شبدیز