سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

لیلا / آدونیس



چه بگویم به لیلا [ه‌ا‌ن‌ی‌ه]

بگویم به لیلا

تو رفتی ولی چهره‌ی تو

        با خانه‌ی چشمان‌ام

       بروبیا دارد؟


به دست و دل‌اش بگویم

که آتش به قیس نارو زد

و خاکسترش مرا نشان کرده است؟


و بگویم 

که بیت سروده‌ها

نه جان‌پناه قیس

که جایی

برای غریب‌کش کردن اوست؟


چه بگویم به لیلا

که او هم همه‌جا گسترده است

همه‌جا می‌تابد؟!





شاعر: #آدونیس | «علی احمد سعید إسبر» | سوریه، ۱۹۳۰ |

برگردان: #موسا_بیدج

از کتاب: «عشق به من می‌گوید» | نشر: سرزمین_اهورایی

نامه شاملو / کانال ادبیات




آیدای کوچولوی من...!

چهره‌ات تمام زندگی مرا در آینه‌ی واقعیت منعکس می‌کند 

و این واقعیت آن قدر عظیم است

که به افسانه می‌ماند!


▫️▫️▫️


آیدای خودم؛ آیدای احمد!

با همه‌ی این‌ها با همه‌ی خاطره‌هایی که هر بار پس از رفتنت در ذهن من باقی می‌ماند؛

با همه این خاطره‌هایی که هر بار از هنگام رفتنت تا بار دیگر که بازآیی در ذهن من تکرار می‌شود،

و با همه‌ی عطر جنون‌انگیزی که پس از رفتنت تا ساعات دراز، خاطره‌ی تو را در این کلبه‌ی درویشانه زنده نگه می‌دارد،_ باز، همین که پا از کنار من کنار گذاشتی، آن ناباوری عظیم همیشگی چون کوهی بر سرم فرود می‌آید و وادارم می‌کند که باها و بارها، با تعجب از خودم بپرسم:


«_آیدا؟ آیدای من؟ این جا بود؟ کنار من بود؟

این طعم دِبش که روی لب‌های خودم احساس می‌کنم طعم آخرین بوسه‌ی اوست؟

این لالایی سُکرآوری که مرا این طور مرا به خواب فرو برد، نفس او بود؟

زانوی او بود که گذاشت سرم را بر آن بگذارم؟

 باور نمی‌کنم. آخر این خوشبختی خیلی بزرگ است؛ این یک رویاست!


▫️▫️▫️


تو بیشتر برای قلبت دوست داشتنی هستی.

تو را برای آن دوست می‌دارم که "خوبی".

برای آنکه تو جمع زیبایی روح و تنی.


#احمد_شاملو

نمونه های شعر دیروز برای تبرک

اندوه / مهدی اخوان ثالث

نه چراغ چشم گرگی پیر،

نه نفس‌های غریب کاروانی خسته و گمراه؛

مانده دشت بیکران خلوت و خاموش،

زیر بارانی که ساعت هاست می‌بارد؛

در شب دیوانه‌ی غمگین،

مانده دشت بیکران در زیر باران، آه، ساعت‌هاست..



آن / نصرت رحمانی



آنی تو

آن کنایه‌ی مرموز

که در نهفت عشق روان است

دانستن‌اش ضرور و گفتن‌اش محال!

 تو... آنی تو...


از ما گذشت، باید به ابر بیاموزیم 

تا از عطش گیاه نمیرد.


باید به قفل‌ها بسپاریم

با بوسه‌ای گشوده شوند بی‌رخصت کلید.




تا آفتابی دیگر / خسرو گلسرخی



رهروان خسته را احساس خواهم داد

ماه های دیگری در آسمان کهنه خواهم کاشت

نورهای تازه ای در چشم های مات خواهم ریخت

لحظه ها را در دو دستم جای خواهم داد

سهره ها را از قفس پرواز خواهم داد

چشم ها را باز خواهم کرد

خواب ها را در حقیقت روح خواهم داد

دیده ها را از پس ظلمت به سوی ماه خواهم خواند

نغمه ها را در زبان چشم خواهم کاشت

گوش ها را باز خواهم کرد

آفتاب دیگری در آسمان لحظه خواهم کاشت

لحظه ها را در دو دستم جای خواهم داد

سوی خورشیدی دگر پرواز خواهم کرد







پرویز ناتل خانلری



در اسفند ۱۲۹۲ در تهران به دنیا آمد.

خانواده‌اش مازندرانی بودند و در عصر قاجار مشاغل دیوانی داشتند. جدش میرزا خانلرخان، و پدرش ابوالحسن‌خان اعتصام‌الملک، کارمند وزارت امورخارجه بودند. به نظر می‌رسد که علاقه به ادبیات را پدر در او برانگیخته و از راه کتابخانه‌ی پدر کتاب‌خوان شده باشد. در مدرسه سن‌لویی و در مدرسه امریکایی تحصیل کرد و با زبان‌های فرانسوی و انگلیسی آشنا شد. 


در دبیرستان دارالفنون تحت‌تأثیر دبیرانی چون بدیع‌الزمان فروزانفر و احمد بهمنیار، قرار گرفت. عبدالرحمان فرامرزی و علی‌اکبر سیاسی هم از معلمان او در دارالفنون بودند. با روح‌اللّه خالقی همدرس بود و آشنایی با خالقی ذوق موسیقی را در او برانگیخت، حتی مدتی هم به نواختن ویولن پرداخت و شعر کنسرتهای خالقی را سرود. در دوره دبیرستان به شعرهای نیما یوشیج گرایش یافت و با او مأنوس شد. سپس وارد دانشسرای عالی شد و در رشته ادبیات فارسی به تحصیل پرداخت. استادان او در دانشسرا، عباس اقبال و سعید نفیسی و همان دبیران وی در دارالفنون بودند. 


حدوداً پیش از ۱۳۱۴، به همکاری با یان‌ ریپکا، ایران‌شناس چک پرداخت. سپس از طریق ریپکا با گروه رَبْعه (صادق هدایت، بزرگ علوی، مسعود فرزاد، مجتبی مینوی) آشنا شد و این آشنایی از موجبات دیگر تحول در نگرش و روش ادبی او بود. از ۱۳۱۶ به خدمت وزارت فرهنگ درآمد، در دبیرستان‌های تهران و سپس در دانشسرای عالی به تدریس ادبیات پرداخت و معاش خانواده را به سختی اداره کرد. 


در ۱۳۲۰ در دوره دکتری ادبیات فارسی در دانشگاه تهران پذیرفته شد و دو سال بعد از رساله خود، با عنوان «چگونگی تحول اوزان غزل و تحقیق انتقادی در عروض و قافیه»، به راهنمایی محمدتقی بهار و نظارت بدیع‌الزمان فروزانفر دفاع کرد. 

در ۱۳۲۲ با عنوان دانشیار در دانشگاه تهران به تدریس ادبیات فارسی مشغول شد و همزمان مجله سخن را تأسیس کرد. در ۱۳۲۵ به دعوت دکتر علی‌اکبر سیاسی، رئیس دانشگاه تهران، مدیریت اداره انتشارات دانشگاه تهران را پذیرفت. 


در ۱۳۲۷ برای تحصیل و مطالعه در زبان‌شناسی و آواشناسی به دانشگاه سوربن (پاریس) رفت و در آنجا نزدیک به سه سال به تحصیل و پژوهش، کار در آزمایشگاه آواشناسی و بازدید از مراکز مجامع فرهنگی پرداخت و دوره‌ای آزاد را نیز در علم زیبایی‌شناسی گذراند. 


در ۱۳۲۹ به کشور بازگشت و کرسی تاریخ زبان فارسی را در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران تأسیس کرد. خانلری در اوایل دهه ۱۳۳۰، به جایگاه کم‌نظیری در میان استادان دانشکده ادبیات و نیز در صحنه ادبی کشور دست یافت. شهرت و اعتبار به او میدان فراخی برای فعالیت ثمربخش داد، اما در عین حال پایش را هم به عرصه سیاست گشود. 

دهه‌های ۳۰ و ۴۰ پرثمرترین دوران زندگی او بود. در این سال‌ها به تالیف کتاب و نوشتن مقالاتی در زمینه‌های دستور زبان فارسی، زبان شناسی، وزن شعر، تاریخ ایران، تاریخ زبان فارسی و تصحیح انتقادی متون کهن فارسی دست زد. تصحیح انتقادی دیوان حافظ مهمترین اثر او در این زمینه است. 

خانلری چند کتاب را از زبان فرانسوی، یک کتاب از عربی و یک کتاب از انگلیسی ترجمه کرد. دختر سروان اثر پوشکین (۱۳۱۰)، چند نامه به شاعری جوان از ریلکه (۱۳۲۰)، مخارج الحروف بوعلی سینا (۱۳۳۲) و تریستان و ایزوت (۱۳۳۴) از آن جمله اند.

ظاهراً دو اثر او، زندگینامه‌ای خودْنوشت و کتابی درباره وزن شعر فارسی برای کودکان، هنوز منتشر نشده است.


در ۱۳۳۴ معاون وزارت کشور و از همان دوران، سناتور انتصابیِ مازندران شد و چند دوره در آن سمت بود. از شهریور ۱۳۴۱ تا بهمن ۱۳۴۲ مقام وزارت فرهنگ را در کابینه اسدالله علم داشت. در مقام وزارت فرهنگ، سپاه دانش را ایجاد کرد. از مهم‌ترین خدمات خانلری به فرهنگ ایرانی، تأسیس بنیاد فرهنگ ایران با جلب همکاری عده‌ای از پژوهشگران بود که در سال ۱۳۴۴ آغاز به کار کرد. بنیاد فرهنگ ایران در مدت فعالیت خود بیش از سیصد عنوان کتاب را منتشر کرد که غالب آن‌ها متون و تحقیقات مهمی در جنبه‌های مختلف ادبی و تاریخی و علمی بود.


خانلری در دهه ۱۳۵۰، درخشش دهه‌های پیش را نداشت و بیشتر به نظارت و سرپرستیِ مؤسسات متبوع و پژوهش‌های شخصی می‌پرداخت. پس از انقلاب، صد روز زندانی شد و خطر اعدام او را تهدید می‌کرد که با وساطت شهید مطهری آزاد شد. دشواری این مدت بر وضع جسمی و روحی‌اش تأثیری بسیار عمیق گذاشت. او نه در جریان انقلاب و نه پس از آزادی از زندان، با اینکه امکان خروج از کشور را داشت، ایران را ترک نگفت و سال‌های پایانی عمر را در انزوا و بیماری گذراند.


پرویز ناتل خانلری نهایتا در پنجشنبه اول شهریور ۱۳۶۹ در ۷۷ سالگی درگذشت و در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد.

نمونه های شعر دیروز برای تبرک

حلاج / منوچهر آتشی


حلاج 

انگور بود 

پس از درخت دارش چیدند 

تا وعده‌اش شراب فراهم شود 

تاریخ عشق و شورش اندیشه را 

در عصر جهل هار ...


عین‌القضات 

سیب سرخ جوانی بود 

پس از درخت دارش چیدند 

تا قصه‌ی گناه 

- آمیزش تلخی و شیرینی -

در چرخه‌های شعر بگردد...

تا ما 

امروز نیز 

با هر فشار ماشه 

حلاج و عین‌القضات‌ها 

مانند برگ پاییزی 

از شاخسار مصرع‌ها 

می‌افتند 

تا..


آه ای درخت خسته 

همسایه‌ی قدیم! آیا

تو باز میوه می‌دهی؟


کنایه / نصرت رحمانی


آنی تو

آن کنایه‌ی مرموز

که در نهفت عشق روان است

دانستن‌اش ضرور و گفتن‌اش محال!

 تو... آنی تو...


از ما گذشت، باید به ابر بیاموزیم 

تا از عطش گیاه نمیرد.


باید به قفل‌ها بسپاریم

با بوسه‌ای گشوده شوند بی‌رخصت کلید.



گام / رضا براهنی


گام برداشتی از گام درون باغ

غنچه‌ها پرده دریدند زپرده، سرمست

وشکوفان گشتند

خارها حتا

ناگهان گل کردند

تا به چشمان تو گویند، سلام

رنگ‌ها گام تورا تهنیتی خواندند


جشن چشمان تو شد آغاز

چشمه اندام تو را در خود شست

دست سودی تو به گیسوی بلند بید

گیسوی سبز و بلند

واژگون از ته آب افشان شد

چشمه بالید به خود، رقصان شد


بازگشتی و به من گفتی: «مجنون! برویم؟»


 «به کجا لیلی من؟» پرسیدم

«به کجا؟» پرسیدم

«به کجا؟ آخر از این باغ کجا، لیلی من؟»


گام برداشتی دور شدی...



شعر و صدا: #رضا_براهنی

تنظیم: امیر ملکی