یک کوه آتش میوزد در شیشۀ رود
چرخِ فلک خونبار و پردود
میبینمت زود.
----------------------
بی تنگ و
بی ماهی
بی سبزه و
سفره
بی تخم مرغ های رنگی
اسکناس های لای قرآن
بوسه و تبریک
حتی
بی تو ...
بی تو
می بینی
حتی بی تو نیز
شیهه می کشد و می گذرد
با هودجی سبزه و شکوفه
توسن بی قرار ایام
و می فهمی چه سالها بیهوده
منتظر تحویلش بوده ای
وقتی بی تو نیز
سال
نو می تواند شد.
۱۴۰۲/۱/۹
#معراجیـسیدمرتضی
@walehane
شب از شعاعِ دلخوشیِ کوچه دور بود
با ما اگر رفاقتِ سنگی صبور بود
سرخورده در تقاطعِ اندیشهای عقیم
شرمِ شکستِ آینههای غرور بود
در پشتِ خطِّ درد، نشستن به انتظار
تفسیرِ عاشقانۀ ذهنی نمور بود
سنگِصبورِ بیکسیام پشتِ فصلها
این عکسِ نقشبستۀ بر سنگِ گور بود
شب در حریقِ حیرتِ فانوسِ کهنه سوخت
با ما مرورِ فاصلهای سوتوکور بود
تعبیرِ زندگی زِ حضورِ مدامِ ما
آن نقطۀ اضافۀ بینِ سطور بود
چهاردهم فروردین هزاروچهارصدودو
#امیر_دادویی
@amirdadooei
هنوز کوچه های شهر از دهان خاطرات تو طلوع می کنند
هنوز روزها سرود خویش را
از ابتدای پلک های تو شروع می کنند
هنوز می شود تو را نفس کشید
هنوز می شود تو را شنید
کدام شهر خاورِمیانه بود؟
کدام قهوه خانه ی کدام شوش با تو آشنا شدم؟
کنار من نشستی و جهان طلوع کرد.
جهان که از خطوط نرم دستهات صلح را شناخت
و در دهان عشق آشیانه بست
زمان هنوز پشت کوه قاف بود
که هفت بار از فواصل دهان تو سرک کشید
تمام شیشه های بی زمان شکست
عدد ظهور کرد
عدد تو را زمن گرفت
عدد مرا از ابتدای خویش دور کرد.
عدد جهات را شمرد
به روزها، گیاه ها و آهوان پلاک داد
تو را به دوردستهای دور برد.
هنوز نوح ساحلی نداشت
که از تمام راه های خیس
خیال شهرهای تازه را صدا زدی
تنور و دامن از دهان دستهای تو
جوانه کرد
نگاه عاشقانه گشت و گشت تا
شرار چشمهات را ترانه کرد.
تو را کجا ندیده ام؟
تمام شهرهای خاورمیانه از من و تو زنده اند
تمام بادهای این مسیر
از التقای دستهای ما وَزَنده اند
بگو که چند بار پیش پای صلح
سر مرا بریده اند؟
بگو که چند بار عاشقانه های دجله را
به خاک و خون کشیده اند؟
همیشه صلح را بهانه می کنند
همیشه توی واژه های تند و تیز لانه می کنند
همیشه واژه ها مرا به جنگ می برند
همیشه واژه ها تو را در انتظار می کشند
همیشه از جنازه ی عظیم شهرهای سوخته
دو چشم من جوانه می زند
و نام چشم های برده رفته ی تو را
به شهرهای کور می پراکند
عجیب نیست؟
هنوز جنگ و صلح واژه اند
اگر درخت یا پرنده یا گوزن می شدند...
خیال کن هنوز هم کنار من نشسته ای
صدا و حرف و واژه مرده اند
درختها و آبها به هم نگاه می کنند
و دستهای من به دستهات میوزند
1/11/95