سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

با گلی ... / سید مرتضی معراجی


با گلی اگر نشسته ام
با درخت اگر که
                       ایستاده ام

با پرندگان به اوج
                          یا فرود
در سکوت
                یا
                  سرود بوده ام

یا
   به هر دیار
             رهروی
                همچو رود بوده ام

یا که با درخت و آب و آسمان و
                                       گل
گفتگو
کرده ام

در خیال خود
                   با تو بوده ام
ای همیشه آرزو
من فقط تو را
                   جستجو
                    کرده ام

۹۳/۱
#معراجیسیدمرتضی
@walehane

بعد مکثی / سید مرتضی معراجی


بعد مکثی و
سلامی
دست در آغوش
روی هم را خوب بوسیدیم
چند سالی بود
بی خبر بودیم از حال هم و حالا
یکدگر را باز می دیدیم

راستی او بود
با همان مهر و محبت
با همان رفتار
با همان دستان گرم دائما تبدار
چشم ها
            آن چشم
گونه و ابرو همان و
طرح چهره
با همان خط و خطوط
اما کمی پر رنگتر انگار

زلف ها هم
زانچه مانده
بیشتر میل سپیدی داشت
چند رشته نیز
مشکی و
نه آنچنانکه پیش از اینها بود
بلکه مثل دود
دودی
نه سپید و نه سیاه
شاید
سپیدِ تار

چند لحظه باز
مو به مو
سر تا قدم
               با بهت
همدگر را وارسی کردیم
خاطرات سالهای دور را
گویی به یک لحظه
پیش چشم خویش آوردیم

خواستم با بگویم
- با هزار افسوس-
طی این دوران
چه کردی با خود آیا
                            که
نشسته بر سرت
                      این گَرد؟

لب ز هم نگشوده
دیدم لب ز هم واکرد
گفت:
« زود آیا نیست
بر سرت این برف پیری مرد؟»

بعد هم مثل همیشه
ناگهان خندید

من دگر چیزی نگفتم
بی گمان
          چون من که اورا
او مرا
         بهتر ز من می دید

گرچه روشن گشته بود
                        از دیدن هم
لیک
ابر اندوهی
بر فراز آسمان یادهامان
                        سخت
                     می بارید.

#معراجیسیدمرتضی
@walehaner

☕ قطعه‌ای از کتاب



می‌دانم هیچ چیز مثل اندوه، روح را تصفیه نمی‌کند و الماس عاطفه را صیقل نمی‌دهد؛ اما میدان دادن به آن را نیز هرگز نمی‌پذیرم؛ چرا که غم حریص است و بیشتر خواه و مرز ناپذیر ...!
هر قدر که به غم میدان بدهی، میدان می‌طلبد، و باز هم بیشتر، و بیشتر ... هر قدر در برابرش کوتاه بیایی، قد می‌کشد، سلطه می‌طلبد، و له می‌کند ...!
غم، هرگز عقب نمی‌نشیند مگر آن که به عقب برانی‌اش، نمی‌گریزد مگر آن که بگریزانی اش، آرام نمی‌گیرد مگر آن که بی‌رحمانه سر کوبش کنی ...!


یاد / پوشکین

بگو هنوز به یادم می‌آوری

بگو در این دنیا

قلبی هست

که هنوز

در آن مسکن دارم.

پوشکین

فاجعه ای به نام نوکیسگی‼️/ کانال تحلیل و رصد



نوکیسگی را این گونه تعریف کرده اند:

قشری که از نظر در آمد به طبقه بالا و از نظر فرهنگی به طبقه پایین و حتی لمپن ها بسیار نزدیک است.

لمپن های فرهنگی، علاقه بسیاری به " خودنمایی" ، " دیده شدن" " عرض اندام" و "نوچه پروری" دارند.

نو کیسه ها، از یک طبقه اجتماعی مبدا به یک طبقه اجتماعی مقصد پرتاپ شده اند.

این پرتاب ناگهانی بر اثر یک اتفاق یا استفاده از رانت و شرایط و التهابات اقتصادی رخ می دهد.

آن ها، دیگر نه خود را به طبقه اجتماعی مبدا متعلق می دانند و نه با جایگاهی که اکنون کسب کرده اند، آشنایی دارند.
یعنی از گذشته خود نفرت و از اکنون خود ترس و احساس حقارت دارند.

نوکیسه برای این که به طبقه سابق خود ثابت کند که دیگر به آن ها تعلق ندارد و همچنین برای غلبه بر احساس حقارت خود در مقابل طبقه جدیدی که به آن پرتاب شده است، مجبور به تظاهر است و ساده ترین راه برای تظاهر، خرید دیوانه وار کالاهای لوکس، نمایش عروسی ها، میهمانی ها و خانه های آن چنانی شان است.

اما فاجعه اصلی از جایی آغاز می شود که ما، فیلم و عکس عروسی ها، میهمانی ها، اتوموبیل ها و خانه های آن ها را از طریق پیام رسان ها و شبکه های اجتماعی برای همدیگر ارسال می کنیم.

ما با این کار به مزدوران تبلیغاتی آن ها تبدیل می شویم که بی مزد و منت ، به هدفی که آن ها دارند نزدیکشان می کنیم. آن هدف چیزی نیست جز تظاهر و دیده شدن. جاهلان عصر جدید نوچه های جدید لازم دارند.
عده ای با موبایل های شان، عکس و فیلم آن ها را به اشتراک می گذارند و افتخار نوچگی آن ها را پذیرا می شوند.

بسیاری از آگاهان از نوکیسه ها متنفرند.
زیرا می دانند نوکیسه ها بر خلاف سرمایه دارها ی واقعی و قشر ثروتمند سنتی، سرمایه خود را نه در کار آفرینی که در دلالی صرف می کنند. آن ها منابع مالی جامعه را بر اساس بی لیاقتی به دست گرفته اند و بر این تنفر دامن می زنند.

اما فاجعه بزرگ تر وقتی رخ می دهد که هنگام تماشای فیلم عروسی ها و پارتی های این دسته، به جای آن که به فکر پس گرفتن حق خود باشیم، خودمان را جای این افراد می گذاریم و بر زندگی سطحی و انگل گونه این افراد حسرت می خوریم.

«فاجعه آغاز شده است؛
شما صدایش را نمی شنوید»