سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

بهانه / محمد علی شاکری یکتا


شب را تمام پنجره ها می بینند
افتاده روی شهر بختک پیری
له له زنان و تشنه
کسی نمی خورَد اندوه دردهای جهان را
همزاد لب فشرده ی خشمی در این زمین
که ذره ذره می شود اندامش.
جایی که نقطه های فروزان دوردست
به ابرهای فسفری مرگ و نیستی
دشنام می دهند
و حفره های سیاه
می بلعند روشنان فلق را
لنگان لنگان
به کوه خیره می شوم و پلک می زنم
و کفش های کهنه ی تردیدم
در شیب تند صخره ی تاریک
لبخند می زنند.
اسمت بهانه ی خوبی است
حس می کند نگاه مرا
در رنگ های گرم پرده ی پندارهای سرد
مگر که خوب تماشا کنم
ستاره ی صبحم را.
21 آبان 1402

*https://t.me/mayektashakeri

شکست / فردوس اعظم



تبربدست که خندید، شاخسار شکست!
پرنده پر زد و تقویم بی‌بهار شکست

سپاه زاغ و زغن حمله‌ور شدند، آنگاه
ز لانه ناله برآمد، غرورِ سار شکست

هجومِ بادِ سموم از کرانه‌ها بر‌خاست
که روحِ آینه‌ی باغ از غبار شکست

جوانه‌ها نشکفتند، خودکشی کردند
و قلب زخمی هر کاج و هر چنار شکست

دمید داغِ ندامت به روی پیشانی
در این نمایشِ تحقیر، ننگ و عار شکست

پرنده‌ای که گرفتار بود، می‌نالید:
دریغ! پرده‌ی ناموسِ روزگار شکست!

سکوت پشتِ سکوت، عاقبت چه شد! دیدی؟
غرور - مُرده، شَرَف - پوچ، اعتبار شکست!

تمامِ عمر فقط لاف از افتخار زدیم
ببین چگونه کنون پشتِ افتخار شکست

ببین، ز پنجه‌ی توهینِ باد‌های شرور
چراغِ روشنِ عزت چه ناگوار شکست!

صنوبران به بیابان پناه آوردند
شکوهِ روزنه از سایه‌ی حصار شکست

چه افتضاحِ بزرگی، چه ظلم و تحقیری!
که پشتِ ملتِ یک عمر بردبار شکست

زمان، زمانه‌ی زاغ و تبربدستان است
چه بود حاصلِ تاریخِ این دیار؟ شکست؟

#فردوس_اعظم | #غزل | #شکست

@firdavsiazam

ادامه / فرناز فرید

سر بی شام خواب بی بالش
شب جز این با دلم قرار نداشت
عشق با اینکه دوست داشتنی‌ست
کاش آغوش گریه دار نداشت
نیمی از عاشقی فراموشی ست
که‌دلم‌از‌تو انتظار نداشت

بالش گریه را بغل کردم
اشک را در سکوت حل کردم

بعد هم خواب تخت چوبی‌ بود
طعمه‌ی موریانه‌ها شد و رفت
غول تنهایی از چراغ سیاه
توی رویای من رها شد و رفت
ته آیینه ام زنی  مو کند
از دلش از خودش جدا شد و رفت

پاشو از خواب بد بلندم کن!
باخودم با تو چندچندم کن

من که یک بچه توی آغوشم 
گریه ام زود زود می گیرد
می روم بی تو هر کجا بشود
با قطاری که دود می گیرد
انتقام نبودنت را از
هرکسی هر که بود می گیرد


تو که با من همیشه خوب و بدی
بازی عشق و مرگ را بلدی؟

تو نبودی و از تو غیرخودت
هرچه بود و نبود خاطره شد
به خودم آمدم  و لبخندت
پشت یک قاب عکس، منظره شد
عشق با آنهمه  بیا و کیا
دود سیگار پشت پنجره شد

من از این سرنوشت می ترسم
از جهنم ...بهشت ...می ترسم

خیره به آفتاب، ابر شدن
با دوتا چشم سایه در سایه
گفتن چند جمله‌ی کوتاه
سرد ،بی روح ،مفت ،بی مایه
ترس دارد نگاه او کردن
(غول توی چراغ همسایه )

شر این ترس را بکن از من! 
خانه رفتی به مرگ زنگ بزن

بازی نور با سیاهی هام
لرزشم با تکان چند نورون 
بغضم‌و از سکوت لبریزم 
بعد هر زنگ... پای هر تلفن...
جاذبه رمز عشق حوا بود 
کشف شد توی بستر نیوتن!!

هی تکان باز هم تکان خوردم
استکان پشت استکان خوردم

شب‌این خانه گیج و ویج گذشت
تا به کابوس های من برسد
اشک من رود شد غمت ماهی
تا به دریای بی وطن برسد
آن قدر سوختم که پای دلت
به تماشای سوختن برسد

تو از اینجا به بعد نامه بده
به من از سوختن ادامه بده...



#فرناز_فرید

@morakkabeharakat

بد سگالها / ح.عبادیان



ای در طواف کوی عزیزت خیال ها
گسترده ماه پیش قدوم تو بال ها
کوروش، هزاره ها غزل آباد از تواند
ای برتر از یقین و شک و احتمال ها
هفت آسمان به پای دلت سجده کرده اند
خطی ز مثنوی شکوهت ، جلال ها
« هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق »
عشق از تو جان گرفته درون مثال ها
از جور سنگ، آینه تکثیر می شود
منشور گشته نام تو در قیل و قال ها
کفتارها غزالِ « خِرَد » را دریده اند
برخیز شیر بیشه جنگ و جدال ها
بعد از تو جای « مَرد » در این بوم خالی است
سر رفته است حوصله شرح حال ها
                             ********
این سر زمین خسته پر از مهر می شود
روزی به لطفِ مرگِ شبِ بد سگال ها


خجسته باد هفتم آبان ، بزرگداشت پدر سرزمین جاوید ، کوروش کبیر

ح_ عبادیان


https://telegram.me/ebadian1352

عدم / امیر دادویی


شب از دل ابر خیس، دم زد مارا
تا قافله های شک رقم زد مارا
ماپشت تمامت زمان، زیسته ایم
این کیست که در عدم قدم زد مارا؟




بیستم آبان هزار و چهارصدو دو
#امیر_دادویی

@amirdadooei