از آگاهی خود بترسید/ او همیشه همراهِ شما نیست!
«پاپی»
ژاک دریدا Jacques
Derridaمتولدِ 15 ژوئیه 1930درگذشته اکتبر
2004 میلادی است. دریدا را فیلسوفی زبان شناس با رویکردی پسا ساختارگرا ، پدیدار شناس ، متافیزیسین، زیبایی شناس الجزایری با تبارِ فرانسوی معرفیکرده اند. حوزه ی سلایق فکری و علایق ِ اندیشه ای دریدا مقوله ای به
نامِ «واسازی» است . واسازی به معنی شالوده شکنی ، بن افکنی یا بنیان افکنی ، ساخت گشایی و ساخت
شکنی یا به تعبیری دیگر ساختار شکنی است . مهم ترین رویکردِ فکری دریدا deconstructionیا دِکُنستروکسیُن می باشد.
نوعی خوانش ِیا خواندنِ متن است که در آن کوشیده میشود ، پیش فرض های داخلِ یک
متن کشف شود به گونه ای که این رویکرد از مهم ترین ساز و کارهای فکری دریدا در
منطقِ زبان و زبانِ منطق درجهانِ متن به شمار می رود. ساخت گُشایی و ساخت شکنی از
نظریات زبانی- فلسفی جدید به شمار میرود که با پست مدرنیسم ، پسا
نوگرایی و پسا ساختارگرایی همخوانی و هم پوشانی دارد . آرای ژاک دریدا عمدتا"
برگرفته از ژان پل سارتر، ادموندهوسرل ،
مارتین هایدگر و سایر مُفکرانِ سنتِ پدیدار
شناسی و همین طور برگرفته از آراء و افکارِ فردینان دو سوسور و نظریه
پردازانِ ساختارگراست. از مهم ترین آثارِ دریدا میتوان به : 1-خاستگاهِ هندسه ی ادموند هوسرل(1962) گفتار و پدیدار و
مقالاتی دیگر درباره ی نظریه ی نشانه های هوسرل (1967) نوشتن و تفاوت(1967) از
نشانه شناسی خط، مواضع ( 1972) حواشی فلسفه(1972) واقعیّت درنقاشی (1978) پراکنش dissemination (1972)مهمیزها: سبک های نیچه (1978) کارت پستال : از سقراط تا فرید و
بعد(1989) اشباح مارکس(1993) اشاره
نمود.دریدا بانی و بنیانگذار مکتبِ شالوده شکنی و بن افکنی است . شاید به دنبالِ
طرحی تازه و بی بدیل از جهانِ معنا با بافت و ساختی تازه تر باشد. دریدا درمقابلِ مقوله
ی جانشینی جهان مدرن به هم نشینی و پراکندگی و تصادف اعتقاد دارد و در مقابلِ معنا
گرایی به معنا گربزی و معنا ستیزی معتقد است و در واقع فلسفه ی متافیزیک را رد میکند.
او به فلسفه ی نوشتار واقف است و لوگوسlogos یا خردِکلام را پذیرش نمیکند و
گفتارگویی را درازمنه های تاریخ امری غیر کاربردی میداند . دریدا یک استراتژی
بسیار مناقشه برانگیز و جنجالی را در یک بافتِ اقلیمی جدید درجهان به راه میاندازد
به طوری که سعی برآن دارد تا که ناپایداری ، بی ثباتی و عدمِ تعیین و بیتکلیفی
معنا را مبرهن سازد. مهم ترین انگیزه ی دریدا و هدفِ کاربردی اش التفات به متن و
اختیار و انتخابی است که برای متن در نظر دارد به گونه ای که کشاندن توجه به گریز ناپذیری سرشتِ متنی یابافتاری تمامِ نوشتارهای فلسفی را تأیید میکند
چیزی که دریدا معتقد است اغلبِ فلاسفه تلاشِ درنادیده گرفتن و انکارِ این مهم
دارند و در عوض آن را استدلال محضمیداند. دریدا را ازحیثِ بافتارِ فکری و
ساختارِ اندیشه میتوان درشمایلِ مختلف به پروژه های هیوم، نیچه و ویتگنشتاین نزدیک دانست. به
نظر می رسد درتفکر دریدا نوعی برساختگی وجود دارد که بر ساخته ی دیگری استوار نیست
و این برساختگی به دنبالِ ساختنِ ساخته ای جدید با حذفِ ساختِ کهن الگوهاست و
اغلبِ کهن الگوهای فلسفی را به بوته ی نقد میکشد. او ساختگی در فلسفه و سایر
علوم را پذیرش نمیکند و به دنبالِ نوعی واسازی ( شالوده شکنی) با آیتم های جدید
است که یکی از این آیتم ها برساختِ خویش یا برساخت ِگی خویش است به نحوی که به
دنبالِ تطور و به تعبیری دیگر برکندنِ نظام فلسفی ( متافیزیک) از افلاطون به بعد
است . دریدا نظام کلاسیک فلسفه را که بر پایه ی داشته های متافیزیک و کانسپت است
را قبول ندارد. پایه ی فکری- فلسفی دریدا بر معیارِ فلسفه ی ذهن و فلسفه ی زبان
است و اغلبِ موضوعات و مفاهیم را با چنین رویکردهایی آنالیز میکند. اصالتِ بشرو
قدرتِ تعمیم پذیری و جامعه پذیری فکرِ بشر را در نظامِ منظومه ها و منظومه ای از
نظام ها را در اولویت و صفِ نخست قرار میدهد.
وی به مانند ویتگنشتاین از جریانِ سیالِ ذهن دفاع میکند و به دنبالِ ساختنِ طرحی
نو و متفاوت از جهانِ هستی است. مهم ترین پارامترِ فکری دریدا «پاتافیزیک» است به
طوری که تلاش برآن دارد تا که همین پاتافیزیک را در مقابلِ متافیزیک عَلم کند.
یعنی هماوردی را در یک میدانِ گسترده فی مابینِ متافیزیک و پاتافیزیک به راه میاندازد
و نیّتِ نهایی اش نیز شکستِ متافیزیک از جانبِ پاتافیزیک میباشد. دریدا فی نفسه
مقوله ی معنا را رد میکند و هدفِ اصلی آن شرحی بر جهانِ تکمیلی است . جهانی که از
سقراط گرفته تا پایانِ فلسفه محض دچارِ دو قطبی و دوگانگی شده است . مبحثِ دریدا
از همین جا آغاز میشود که میگوید:« در تاریخ بشر همیشه دوگانگی ها و دو قطبی
هایی وجود داشته است . مثلِ: دو گانگی جوهر و
عرض، علت و معلول، حادث و قدیم، زن و مرد، آسمان و زمین، مکتوب و شفاهی و ... که این ها اساسِ تفکر بشرهستند و در فلسفه های مختلف ،
این دو گانگی ها شالوده ی تفکر را تشکیل میدهند و هر فلسفه ای یکی از این دو
گانگی ها را پذیرفته است.» دریدا اعتقاد داردبشر بایستی به جایگاه و مقامی برسد تا
که بتواند از دست این دو گانگی ها رهایی یابد و به یک آزادی فراگیر و قابلِ تأمل
برسد. این دانشمند زبان شناس معتقد است که فلسفه درعصر نوین رشد و سازندگی در جهتِ
بالندگی نداشته است و دلیلِ آن همین دوگانگی ها بوده که همه چیز را در بافتِ علت و
معلول ، ماده و غیر ماده ، قدیم و حادث ، عدم و وجود ، جوهر و عرض و امثال این ها
میبیند. ژاک دریدا هدفی جز براندازی نظامِ معنا درجهانِ هستی را در ذهن پرورش نمی
دهد. او یک ساخت گشایی را به راه میاندازد که صورتِ دیگرِ نقدِ متافیزیک محسوب میشود.
نظریه ی دریدا نوعی نظریه ی نوشتار شناسی است که به مؤلفه های نوشتاری تأکید و
التفاتِ فراوان دارد و گفتار را در بطن و سیر تاریخ پذیرش نمیکند به گونه ای که
در کتاب تأثیر پذیرش تحتِ عنوانِ در بابِ نوشتار
شناسی (1967)اعلام میکند که هدف از
واسازی اوراق کردنِ ساختارهای معنایی به منظورِ اشکال ساختنِ مبانی آن ها ، و نیز
افزایش مفاهیمِ عینیّت و خودمختاری زبانی در مقامِ مفاهیمی برساخته است و در این
چارچوب خودِ ایده درک مشکوک بوده و تفسیر هر متن به تولید متن های بیشتری میانجامد.
ساخت گشایی و ساخت شکنی دریدا نظریه ا ی نه فقط در بابِ ادبیات بلکه نظریه ی عام
بر تمامیّت زبان است . خواه ادبی ، خواه فلسفی و خواه گفتار و یا نوشتار. هدفِ
بنیادین دریدا در هر حال و رویه جز در نظر آوردنِ زبان بدون نویسنده و نیّت خاص اوست
. صرفِ نظر از این که چنین مرگی برای نویسنده معنی داشته باشد یا خیر. نکته این
جاست که دریدا به زبانِ بدونِ نویسنده معتقد است و مرگِ نویسنده را در متن حتمی میداند
. حال پرسشی که مطرح میشود به نامِ: زبانِ
نویسنده و نویسنده ی زبان یا هیچ کدام است که گویا گرایش دریدا به هیچ کدام سوق یافته است!؟ او در مفهومِ دیگری از ساخت
گشایی چنین آشکارمیسازد : «به سخن آوردن
متن، به گونه ای که برخلافِ نیتِ نویسنده سخن گوید» یابه عبارت دیگر، واسازی گفتمان فلسفی با تکیه برمفاهیم اساسی خودِ متن. پرسش
این است که چه کسی بایستی متن را به سخن بیاوردتا که برخلافِ نیّتِ نویسنده سخن
بگوید!؟ این معناگریزی از جانبِ دریدا چیزی جز این نیست که میخواهد تفکرِ خودش را
متمایز در بین آحادِ جامعه نشان دهد. زبان بدونِ نویسنده آیا معنی و مفهومی دارد
که دریدا شوربختانه به خودِ معنا که جوابگوی هر نشانه ای (اجتماعی و طبیعی) است
حمله میکند! و زیر ساختِ معنایی هر موضوعی را مردود می داند و به نظر میرسد که
بدیلِ قابلِ تأملی را هم درکارهایش به بایش و سازش در بطنِ جامعه ی معقول و منطقی
به نمایش نگذاشته است . هر پدیده ای نیازِ به پدیدار شناسی دارد تا که پدیدارشود و
این پدیدارشناسی خالی از معنا و مفهوم نیست. زبانِ بدونِ نویسنده چگونه به وجود میآید؟
تردیدی نیست که همه ی موالید چهارگانه درجهان معنا دارای متن و سرشت اند اما
آیا این متن و سرشت بدونِ زبان معنی و مفهومی دارند؟ پدرِ متن نویسنده است و زبان هم فرزند متن میباشد. چه متنی میتواند بدونِ نویسنده به زبانیّت خویش دست یابد؟ در همه ی نشانه
ها متن وجود دارد و اتفاقا"متن آکنده از معنا و مفهوم است و این معناگریزی و
روایت ها و آیت های مُغَلَط از متن نمیتواند کاربردِ مفهومی نشانه ها را زیر
سئوال ببرد. دریدا یک زبان شناس است که درعالمِ زبان به فلسفیدنِ در زبان هم دست
یافته است که البته خودِ زبان هم ارتباطِ عمیق و عتیقی با متن دارد. هر متنی زبان
دارد و هر زبانی هم آکنده از متن است واین یک رابطه ی دو سویه و چند گویه فی مابین
متن و زبان است . ما نمی توانیم با رویکردی ذهنی و فرمیکال و تیپیکال تمامِ
واقعیّات نظامِ هستی رامردود جلوه نمائیم. ذهنِ انسان سیال است و هر چیزی را میتواند
بنویسد اما هر نوشتاری ناجی روح و روان و رفتار و کردارهای انسانی درسیر زمان وخیرِ
مکان نیست. دیگر نکته که بسیار قابلِ تأمل است این که چگونه میشود متن را به سخن
آورد به گونه ای که بر خلافِ نیت نویسنده سخن بگوید؟گویا دریدا هم مثلِ نیچه ،
بازی با کلمات را خوب بلد است و این بازی با کلمات دریدا شعرگونه است که البته بی
معنا و مفهوم هم نیست! پرسش از دریدا این است که کدام متن بدونِ نویسنده سخندان
است و یا کدام متنِ سخنگو، خلاف نیت نویسنده سخن می گوید؟ در یک کتاب اگر هم محور
هم نشینی مد نظر باشد و نویسنده هم سهمی از کتاب داشته باشد باز سخن و حتا زبانِ
نویسنده در متن غایب نیست. رولان بارت در مقاله ی خویش به نامِ مرگ مؤلف
تقریبا" چنین رویکردی را دنبال میکند با این تفاوت که او معتقد است متن بعد
از نویسنده راه های دیگر و مختلفی را درجامعه طی میکند و تقریبا" متن برای
جامعه و جامعه برای متن را مطرح میکند . پس دریدا موضوعی به نام: نویسنده بدونِ متن و متن بدونِ نویسنده را مد نظر دارد! تصور بر این است که رابطه ی دیرینه ای بین
نویسنده و متن وجود دارد و اصولا" این نویسنده میباشد که متن را به سخن وا می
دارد. سحنگوی متن نویسنده است و نظامِ اجتماعی و طبیعی جهان بدونِ تفکرِ انسان قابلِ فهم و درک نیست .
یعنی میخواهم این را بازگو کنم که اصالتِ اندیشه و زبانِ بشر درهمه ی موجودات
مؤثر افتاده است و در حالِ حاضر انسان سرمشق هر تغییر و تحولی در جهان است. وقتی
دریدا از زبانِ بدونِ نویسنده سخن میگوید در واقع آنچه به ذهن خطور میکند این است
که این زبان چگونه زبانی است؟ تفاوت عمده ای بین زبانِ جانوران و زبانِ انسان ها
وجود دارد و اگر هم وجه اشتراکاتی باشد باز زبانِ انسان سرآمد است زیرا که قابلِ
تغییر ، تحول و تطور است اما زبانِ موجودات کُند و مشحونِ از تکرار گویی و البته
قابلِ تغییر نیست. زبانِ موجودات نوعی بودنِ است
و زبانِ انسان آکنده از شدن که در هر ازمنه
ای از تاریخ با مفاهیمی تازه خود را درجهان به تصویر کشیده است. زبانِ رسا و شیوا
و کارآمد ، مرتبطِ به انسانِ متفکر است نه سایر نشانه های جاندار و بی جان. چه کسی باید متن را به سخن بیاورد ؟ مگر بدونِ
فاعل که نویسنده است متن به سخن میآید؟ یک شاعر میتواند با کوه گفتگو کند اما
آیا کوه بدونِ شاعر میتواند به سخن بیاید؟ در واقع یک زبان کاربردی و
هوشمندبایستی پشت کار باشد که این زبانِ هوشمند هم زبانِ شاعر است . آثارِ دریدا
اصولا" نوعی روشمندی درمقوله ی زبان و زبان شناختی اند نه فلسفه و مباحثِ
شناخت شناسی. دریدا کاملا" زیر تأثیر فردینان دو سوسور زبان شناس معروف سوئیسی
است و تفکر آن به مانند هیوم است که توجه خاصی به روزمرگی های اجتماعی دارد. برداشت این
است که دریدا درتفکرش دچارِ روزمرگی اندیشه هم شده است. دریدا به سوی پاتافیزیک درجنب
و جوش درجهتِ نیلِ به خروشی بالنده و پویشی پالنده می باشدو اپوزیسیونِ ساختاری
متافیزیک ، زیبایی شناسی، بدفرهنگی و حتا اخلاقیّات است . تفکر او در ابعادی به
روش های فکری نیچه نزدیک است با این تفاوت که در زوایایی تحتِ تأثیر جریانِ سیالِ
ذهن و زبانِ ویتگنشتاین هم قرار گرفته است. او یک فیلسوفِ محض و حتا فیلسوفِ علمی
هم نیست و با فلسفه ی علم هم اغیار است بلکه یک محقق در حوزه ی زبان شناسی است که
میخواهد فلسفه را با پارامترهای زبان زیر سئوال ببرد و به همین خاطر است که در
برابر فلسفه ی غرب از افلاطون به بعد موضع مخالف را اتخاذ میکند و دلیلِ آن را هم
التفاتِ فلسفه غرب به متافیزیک حضوری میداند. یعنی دریدا این عقیده را دارد که
معنا اساسا" و به طورِ جوهری و ذاتی
مقوله ای ثابت، پایدار، معین و قطعی است و میتوان آن را به طور تمام و
کمال درک و فهم نمود .او فلسفه ی غرب را از این نظر فلسفه ای واژه محورWord-drivenمی خواند.دریدا
پایبند به این ایده است که واژه ها و کلمات می توانند بدونِ هر گونه ابهام و به
طورِ صریح با معانی ای که در ذهن افراد حضور دارند ارتباط برقرار ساخته و همین طور
معانی مذکور را هم مرتبط سازند مضاف بر این که دریدا نظر دارد که فلسفه ی غرب
فلسفه ی آوا محور Sound axisهم هست. یعنی دریدا بر این عقیده استوار است که گفتار یا لوگوسlogos (کلام) به مراتب قوی تر و جدی تر از نوشتار میتواند با معنا
ارتباط برقرارسازد و به مراتب بیش از نوشتار به اندیشه یا تفکر اصلی نزدیک است که
البته دریدا اعتقاد دارد که کلام هسته متافیزیکی است که کل فلسفه غرب در دل آن
بافته شده است . وی گویا طرفدار مقوله نوشتار است به طوری که میگوید: نوشتارحاوی عناصرگریز
ازآن هسته متافیزیکی مسلطِ برفلسفه غرب است . به دیگر بیان، نوشتار ، خارج از منطق
سلسله مراتبی گفتارقرار دارد زیرا درنوشتار هیچ معنای ابدی، مطلق وکاملی وجود ندارد
تا معنایی دیگر در نسبت فروتری با آن قرار گیرد و اضافه میدارد که نوشتار در سنت
فلسفی غرب حکم بلا گردان را دارد زیرا با آنکه در مرتبه ی فروتری از گفتار قرار
دارد اما در همان حال، برای تداوم فلسفه ورزی لازم شمرده شده است . وی منتقد سقراط
و نوعِ گفتار شناسی آن در فلسفه وجود و موجودش هم هست. دریدا مخالفِ کلام محوردرسنت
تفکر فلسفی غرب است و میخواهد کلام محوری
متافیزیکی را به زیر بکشد وی متافیزیک حضور را سخنی کهن و غیر کاربردی میپندارد و
به جای آن معنای غایی متن را اعلام میکند . به نظر میرسد که دریدا اگر چه در
ابعادی مباحثیکارآمد را درحوزه ی نوشتار مطرح میکند و در جهانِ امروز هم قابل
وارسی است اما از سویی دیگر دچار نوعی دیگرگویی ناکار آمد هم میشود به گونه ای که
نظریه ی واسازی آن نوعی نسبی گرایی و فردگرایی است و درابعادی هم ریشه در نیهیلیسم
دارد . دریدا یک نیهیل گرای مدرن است که مدنیّت فلسفه را درمدرنیّت فانتزی آن میداند
و به خاطرِ همین است که دست به ابتکارهایی نسبی گرایانه و پوچ گرایانه هم میزند .
فلسفه یعنی پرسش از چرایی ها و چراهاست . فیلسوف همیشه از چرایی ها و چراها پرسش
میکند و مبحثِ خود را به همین منوال به پیش می برد.فلسفه نوعی نهایت دربی نهایت و بی نهایت در نهایت است و همیشه بابی به روی فیلسوف درجهانِ فلسفه باز است . دریدا فیلسوف زبان
است و روش مندی های آن در حوزه ی زبان هم قابل تأمل و توجه میباشند و از جانبی
دیگر زیر تأثیر هوسرل هم هست زیرا که مطالعه ی کاربردی در آثارِ هوسرل را در دایره
ی پدیدار شناسی مدنظر دارد. زبانِ فلسفه
با زبان جامعه در تفاوت عمده است و حتا تفاوت زیادی فی مابین فلسفه و زبان از حیثِ
معنا و مفهوم وجود دارد. هر چیزی فلسفه ای دارد اما فلسفه ی خودِ فلسفه با سایر
گرایش ها و علوم به مانند: زبان ، علم،
فرهنگ، صنعت، معماری، ادبیات، هنر، موسیقی، اقتصاد، جامعه و .. در تفاوت عمده است. بنابراین با آراء و افکارِ مکتبِ
ساختارگرایی دریدا مخالفت های زیادی هم شده است به طوری که در بریتانیا در مقابلِ
افکار این زبان شناس مقاومت و مخالفت بسامدی به عمل آمده است . چپ گرایان افکار
دریدا را جربانی ساختار شکن با هویت و ماهیّتی غیر سیاسی خوانده اند و از جانبِ
بنیان های مهم فلسفی جز چند مورد استثنایی اساسا" مطالب و دیدگاه های وی را
به هیچ وجه جز فلسفه به حساب نیاورده اند و اصولا"وی را فیلسوف نمیدانند و
حتا لقبِ شارلاتانیسم روشنفکری را به او داده اند که به نظرمی رسد روشنفکرِ
شارلاتانیسم هم به دریدا میخورد. به هر روی و رویه، آراء و افکارِ دریدا تأثیر
ژرف و شگرفی در اندیشه ی مدرن و پست مدرن بر جا گداشته است و میتوان اذعان داشت
جامعه ی امروز جهان به سمت واسازی و ساختارشکنی معنا و مفهوم در همه ی گرایش ها
در حرکت و تکاپوست که این جریانِ فکری در جهان در ابعادی زیر تأثیر افکار دریدا و
هم فکرانش میباشد.دامنه ی افکار و اندیشه های دریدا در اروپا چنان گسترده شده که
صحبت از« صنعت دریدا » وردِ زبان هاست
به طوری که در مباحثِ علمی و دانشگاهی و تحقیقاتی نیز آثار وی محل بحث و نظر است
.به هر بیان، دریدا نقطه ی مقابل فلسفه ی متافیزیک با در نظر گرفتنِ همه ی کاربست
ها و کاربُردهای آن است که در این جا مستلزم این مهم هستیم که مقوله متافیزیک را
بیشتر باز نمائیم تا که خواننده به افق های معنایی آن بیشتردست یابد. متافیزیک حضور یا حضوری به معنی متافیزیک درکُنه
هستی که فراتر از فیزیک میباشد. متافیزیک
حضوری به معنی علمِ حضوری انسان، به خودش و بنیانِ حضوری وی نزدِ خود و شهودِ
مستقیم هستی است . شاید نوعی آیدتیک( درون
بینی ذات شهود) است که انسان در سیر زمان و
بافتِ مکان به دست میآورد . حضوربه معنی حاضر شدن است . حضورِ یک نشانه با معانی
اجتماعی- طبیعی از طریقِ چشم سر، چشمِ بصیرت یا چشم دل به دست میآیددرواقع نوعی
حرکتِ ذاتی و فطری است که قابلِ شهودِ اجتماعی نیست. نوعی شناختِ از معرفت است که
انسان از نشانه های اجتماعی و طبیعی کسب میکند. حضور به انگلیسیpresenceمی باشد و مترادف
با حضرت است . در واقع حضور به معنی حضرت به کار رفته است چنان که میتوان گفت درحضرت
فلانی (یعنی درحضور فلانی) با او سخن گفتم و نیز حضرت به معنی نزدیکی به چیزی است
. یعنی حاضرشدن در یک مکان و یا زمان مشخص مبنی بر انجام عمل و امری است . حضور به
دو قسم منقسم میشود . نخست حضورِ
معنوی است و دو دیگر حضورِ اجتماعی است . حضورِ معنوی حضوری است که ریشه درتئو کراسی یا مباحثِ مذهبی و اعتقادی
دارد و سر منشأ آن باورهای درونی و قلبی از یک نیروی برتر است که درادیان الهی به
آن خداباوری میگویند . حضور اجتماعی به حضوری گفته میشود که از طریقِ مناسباتِ اجتماعی و مطالباتِ فکری شکل میگیرد . حضورِ اجتماعی
ریشه درارتباطات اجتماعی دارد که انسان به عنوانِ موجودی اجتماعی وابسته و همبسته
به این ارتباطات درجهتِ نیل به اهداف و جامعه ی هدفِ خویش است . از این منظر در درونِ وجود ایستاده را می توان نوعی حضور معنوی قلمداد کرد و در مقابل ایستاده را نوعی حضورِ
اجتماعی – طبیعی برشمرد. در منطقِ ادبیاتِ ادیان مثلا"صوفیان، حضرات الهی نزد این فرقه
چند گونه است . مثل: حضرت غیبِ مطلق، حضرتِ شهادت
مطلق، حضرت غیب مضاف و حضرت جامع. حضور امر
یعنی خطور آن در دل و حضور بدیهه، یعنی سرعت آن . حضورِ قلب و باور قلبی یعنی
ایمان آوردنِ به حق و حضوردر واقع به معنی حضور قلب برای حق هم اعمال میشود.. ملاصدرا
حضورِ آدمی را نزدِ خود و هستی خویش را متصلِ به عالمِ خارج و یا یافتنِ، خود را
در میانِ موجودات و داشتن نسبتِ خاصی ، به معنای « داشتنِ عالم» میداند. در واقع هر انسانی عالمی دارد که بایستی درآن عالمِ خویش که میتواندمعنوی
یا اجتماعی باشد ، حضور یابد. مارتین هایدگر نیز با تکیه بر نسبتِ خاصِ ، انسان با هستی و توانایی انسان برتفسیرو ارزیابی
هستی و فرا رفتن از هستی، مسئله ی حضور و عالمداری را مطرح میکند. بنابراین میتوان
نوعی ادبیاتِ تطبیقی را ازحیثِ مقوله ی حضور فی مابین ملاصدرا با هایدگر را در
ابعادی مشاهده نمود زیرا که حضورِ آدمی نزدِ خود، ، بنیانِ عالمداری است و از این
لحاظ میتوان به نوعی مشابهت در بین این دو فیلسوف نیز دست یافت . در عالمِ متافیزیک
انسان یک هستی خویش دارد که این هستی را بایستی کسب نماید . به تعبیری به خود وخویشتنِ
خود دست یافتن نوعی متافیزیک حضوری است . آگاهی، خود آگاهی و دل آگاهی سه مؤلفه ی
مهم و کارآمد در متافیزیک حضوری است که این ها ریشه در شناخت شناسی انسان دارند.
بدین سان جهان شاملِ سه نوع حرکت در بافتِ زمان و ساختِ مکان است . فیزیک، متافیزیک و پاتافیزیک و ژاک دریدا تمایل و وابستگی بیشتری را به فیزیک و پاتافیزیک از خود نشان میدهد
به طوری که متافیزیک را با دلایل متعدد و مُتقِنِ خویش به چالش میکشد و برجامعیّت
زبان درتعیین مباحثِ هستی تأکید بیشتری دارد. ارتباطِ انسان با زمان و هستی
از نگاه ژاک دریدا به مانند هایدگر نوعی
ارتباطِ فیزیکی- اجتماعی است و باورداشت ها و اعتقادات متافیزیکی را در این ارتباط
سهیم نمیداند. دیگر نکته مقوله ی معنا و متن است و رابطه ای است که با یکدیگر برقرار میکنند؟ معنا می
تواند در سه نوع و حالت خود را در یک بافتِ نوشتاری و یا هر نشانه ی دیگری نشان
دهد. نخست: معنای ذاتی و فطری است. معنای ذاتی و
فطری به معنایی گفته میشود که ذاتا" در سرشت و جوهره ی نشانه ها وجود دارد.
به عنوان مثال: در بافتِ یک تابلوی نقاشی و یا یک نوشتار یا علائم طبیعی به طور
ذاتی معنایی نهفته است که کارِ متخصص استخراجِ این معنا در بین این نشانه های
هنری- طبیعی است . در واقع درهمه ی
موالیدِچهارگانه( انسان، جانوران، گیاهان ، جمادات
و نبادات) به طورِ ذاتی و فطرتا" معنا
و مفهوم وجود دارد. جهانِ معنا آکنده از معانی متفاوت و زیبایی است و به خاطرِ
همین است که هنرمند دربطنِ همین جهان دست به هنرنمایی میزند. رابطه ی انسان به
عنوانِ کاشف و مفکرِ معانی و طبیعت به عنوانِ یک کهن الگو که دارای مفاهیمی قابلِ
توجه است یک رابطه ی چند سویه است و همیشه نوعی گفتگومندی و چندجانبگی معنا در بین
این دو در پارفت(رفت و آمد) است . دوم: معنای اکتسابی
است . اکتسابی بدین مفهوم که در بطنِ
نشانه ها یکسری معانی را بایستی دریافت
نمود و این دریافتگی ها توسطِ انسانِ مُفکر و صاحبِ اندیشه به انجام و سرانجام می
رسد. معنای اکتسابی به معنایی اطلاق میشود که ما از نشانه های اجتماعی و طبیعی کشف
و دریافت میکنیم و یافت و دریافت این معانی توسطِ هنرمند و یا شاعر و نویسنده یا
انسانِ خلاق و مبتکرشکل و شمایل میگیرد. سوم: معنای متافیزیکی و به اصطلاح خارج از جهان معنا است که به این معنا لقبِ
معنوی داده اند. یعنی سرچشمه ی هر معنایی
نزدِ این معناست که اغلب در باورداشت های دینی و اعتقادی مرسوم و رایج میباشد.
این معنا را فرامعنا میتوان نامید زیرا که معنایی بالاتر ازآن نیست و همه ی معانی
جهان تحتِ سیطره ی آن زیست میکنند. فرا معنایی در گفتمانِ خداباوری جایگاه و
پایگاه ویژه و منحصر به فردی دارد و ادیان الهی و غیر الهی هم در این زمینه مسبوقِ
به سابقه ای دیرینه اند به طوری که دردامنه های اجتماع و درازمنه های تاریخ
کارکردها و عملکردهای فرارونده ای را به نمایش گذاشته اند . حال رویکرد ژاک دریدا
بیشتر حول و محورِفرامعنایی و معنای متافیزیک در چربش و چرخش است و ظاهرا"
منتقد این نوع معناهاست اما از طرفی دیگر هم ، با معانی ذاتی و اکتسابی به آن شکل
و شیوه ی فلاسفه ی غرب از افلاطون به بعد مخالف است . دیگر مبحث رابطه ی متن با معنا است که
دریدا بر چربش متن بر معنا تأکید مؤکد دارد . متن در فلسفه ی ادبیات نوشته ای است
که قابلیت آن را دارد تاتوسطِ تعداد نامحدودی از مخاطبان به گفتار زنده تبدیل شود
. یعنی اگر یک متن بتواند گفتار سازی وگفتارزایی نماید آن متن قدرتِ جامعه پذیری دارد. متن را میتوان
گفتمانی اطلاق کرد که با نوشتار ثبیت میشود و بیان کننده ی احساسات ، عواطف ، کنش
ها، واکنش ها و معنای کاملی است که نویسنده ، در قالب آن نیت خویش رابه مخاطب میرساند و از این روست که
میتواند مخاطبانی دربی نهایت زمان و مکان داشته باشد. متن را مخبر العقولخوانده
اند . یعنی خبررسانِ عقل ها است . پس کارِ متن انتقالِ معانی به مخاطب هم هست و
فاعلِ آن هم نویسنده میباشد. متن مجموعه ی منسجمی از نشانه هاست که نوعی از پیام
آگاهی دهنده را انتقال می دهد، واقعیّت و
سرشت یک متن باید قابل فهم و درک باشد. خواه به وسیله حواس مانند: درک خطوط و
اشکال و ایماها و اشاره ها باشدیا ادراک پدیدارشناسانه مانند: ادراک تصوراتِ ذهنی.
بنابراین قابلِ فهم نیست که متنِ بی معنا و نویسنده ای که ژاک دریدا مطرح می کند
چه نوع فرآیند فکری است!؟ متن فرزند اندیشه است و اندیشه هم بدونِ نویسنده آفریده
نمیشود. انسان موجودی است که می تواند متن سازی کند و تا به اکنون نوشتارهای بسامدی در بابِ جهانِ معنا نگاشته
شده اند و هدفِ همه ی این نوشتارها هم چیزی جز معناآفرینی به فراخور سلایق روحی و
علایق رفتاری ، فرهنگی و اجتماعی جامعه نبوده است . متن به هر بستری گفته میشود
که تفسیر و فهم بر اساسُ آن انجام میگیرد . یعنی در شکل گیری تفسیر و فهم نقشی
سازنده را ایفا میکند . کارِ متن معناسازی است و کارِ معنا هم همگامی و همخوانی
با ویژگی های متن در جهتِ نیلِ به یک یافته ی اجتماعی است . از دیدگاه جفری لیچ زبان شناس معنا به هفت نوع تقسیم میشود.
الف) معنای ارجاعی ب) معنای تجربی ج)
معنای سبکی د) معنای احساسی ه) معنای همایشی و) معنای موضوع ز) معنای انعکاسی. به نظر می رسد که معنا از طریقِ اندیشه و اندیشگی هایی که
نویسنده دربافتِ کلمات خلق میکند به وجود میآید . کارِ اندیشه تولیدِ زبانی
معنادار است که این زبان از بافتِ گفتاری گام در ساختِ نوشتاری مینهد . متن را
بایستی در بطنِ نوشتار جستجو کرد به تعبیری لباسِ متن نوشتار است . یک معنای
احساسی به دنبالِ کشف وتصویر احساساتی طبیعی و یا اجتماعی است که در دلِ یک متن
نهفته است . بدین حال متن بی معنا و معنای بی متن وجود ندارد و به اصطلاح رابطه ای
تنگاتنگ و دوسویه در بین این دو وجود دارد که یکدیگر را در مفهوم رسانی به مخاطب
کمک میکنند. به هر روی آثارِ دریدا را میتوان نوعی پژوهش در دایره ی زبان شناسی
برشمرد به طوری که این پژوهش ها ریشه درآرای پدیدار شناسی ادموند هوسرل دارند و
نخستین آثار مهم او در واقع شرح و تفاسیری است بر آراء و افکار هوسرل که نقش و
جایگاه مهم و کارآمدی در بسط و تکامل آرای دریدا ایفا کرده اند اما خودِ دریدا
منتقد هوسرل هم هست چرا که معتقد است که هوسرل هنوز هم به برخی مفاهیم رادیکال
توجه دارد و هنوز گرفتار و درگیرِ « متافیزیک
حضور» است .دریدا یک ساختار شکن است به طوری
که التفاتِ خاصی به معناگریزی، افتراق، تصادف،
تفاوت ، مرکز گریزی، هنجار گریزی، معناستیزی، بازی با کلمات ، شکاف ، گسست ،
سرگردانی و پراکندگی دارد و بنیانِ فکری
دریدا تقابل و ضدیت با بنیان گرایی و شالوده گرایی است به طوری که یکی از سرسخت
ترین و سازش ناپذیرترین ضد بنیان گرایان در فلسفه ی مدرن به شمار میآید. آراء و
افکار آن بر ریلِ محورِ هم نشینی کاذب درحرکت است که در دایره ی پساساختارگرایی،
هم پوشانی و همخوانی با آراء و افکار میشل
فوکو، ژان فرانسوا لیوتار و ریچارد رُورتی فیلسوفِ
پراگماتیسم آمریکایی و درزوایایی به آراء و افکار ویلیام جیمز هم نزدیک است .
·
کلید واژه ها:
· ژاک دریدا، واسازی، متن، معنا، زبان ، نویسنده،
گفتار ونوشتار
·
منابع و مآخذ:
· جهان وطنی و بخشایش، نویسنده: ژاک
دریدا، موضوع: فلسفه ، مترجم: امیر هوشنگ ، زبان: فارسی، ناشر: گام نو
· نوشتار و تفاوت ، نویسنده: ژاک
دریدا ، موضوع: فلسفه ، مترجم: عبدالکریم رشیدیان، زبان: فارسی، ناشر: نشر نی
· واسازی هگل، نویسنده: ژاک دریدا،
موضوع: نقد و تفسیر، مترجم: محمد مهدی اردبیلی ، زبان: فارسی، ناشر: رخ داد نو،
سالِ نشر: 1393
· مواضع، نویسنده: ژاک دریدا، موضوع:
مصاحبه ها، مترجم: پیام یزدانجو، زبان: فارسی، ناشر: نشرمرکز
· مُعضل ها: نویسنده: ژاک دریدا،
موضوع: مرگ ، مترجم: مهشید نونهالی، زبان: فارسی، ناشر: رخ داد نو ، سالِ نشر:
1387
· درباره ی گراماتولوژی ، نویسنده:
ژاک دریدا، موضوع: فلسفه، مترجم: مهدی پارسا، زبان: فارسی، ناشر: رخ دادنو
· فروید و صحنه ی نوشتار، نویسنده:
ژاک دریدا ، موضوع: فروید، مترجم: مهدی پارسا، زبان: فارسی، ناشر: روز بهان
· پدیدارشناسی هوسرل، نویسنده:دان
زهاوی، موضوع: پدیدار شناسی، مترجم: مهدی
صاحبکار، ایمان واقفی، زبان: فارسی، ناشر: روزبهان
· زبان و وجود، نویسنده: مارتین
هایدگر، مترجم: شهاب الدین امیرخانی، زبان: فارسی، ناشر: کتاب پارسه، سالِ نشر:
1399
· درآمدی به متافیزیک، نویسنده:
مارتین هایدگر، موضوع: متافیزیک، مترجم: انشاءالله رحمتی، زبان: فارسی، ناشر:
سوفیا
· هستی و زمان، نویسنده: مارتین
هایدگر، موضوع: فلسفه، مترجم: عبدالکریم رشیدیان، زبان: فارسی، ناشر: نشر نی
· درباب یقین، لودویگ ویتگنشتاین،
مترجم: مالک حسینی، ناشر: هرمس
· درس گفتارهای زیباشناسی، نویسنده:
لودویگ ویتگنشتاین، مترجم: امید مهرگان، ناشر: مؤسسه ی فرهنگی گسترش هنری، سالِ
نشر: 1381
· نویسش هایی درلابه لای پیاده رو (
مجموعه مقالات: ادبی، جامعه شناختی، فلسفی و هنری) ، نویسنده: عابدین پاپی(آرام) ناشر:
آوای کلار ، محل نشر: تهران، سالِ نشر: 1399
· مدرنیته و مدرنیسم( مجموعه مقالاتی
در بابِ : سیاست، فرهنگ و نظریه های اجتماعی) ، ترجمه و تدوین: حسینعلی نوذری،
ناشر: نقشِ جهان، سالِ نشر: 1380