سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

چالاک / افشین شاهرودی

تیرها در ترکش

خواب می بینن

دست چالاکی

                                شاید

نمونه های شعر دیروز برای تبرک


آیه تاریک / فروغ فرخزاد


همه‌ی هستی من آیه‌ی تاریکیست

که تو را در خود تکرارکنان

به سحرگاه شکفتن‌ها و رستن‌های ابدی خواهد برد

من در این آیه تو را آه کشیدم... آه

من در این آیه تو را

به درخت و آب و آتش پیوند زدم



زندگی شاید

یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن می‌گذرد

زندگی شاید

ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه می‌آویزد

زندگی شاید طفلیست که از مدرسه برمی‌گردد

یا عبور گیج رهگذری باشد

که کلاه از سر بر می‌دارد

و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی‌معنی می‌گوید: " صبح بخیر "



زندگی شاید آن لحظه مسدودیست

که نگاه من، در نی‌نیِ چشمان تو خود را ویران می‌سازد

و در این حسی است

که من آن را با ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت



در اتاقی که به اندازه‌ی یک تنهاییست

دل من

که به اندازهٔ یک عشقست

به بهانه‌های سادهٔ خوشبختی خود می‌نگرد

به زوال زیبای گل‌ها در گلدان

به نهالی که تو در باغچه‌ی خانه‌مان کاشته‌ای

و به آواز قناری‌ها

که به اندازه‌ی یک پنجره می‌خوانند




آه...

سهم من اینست

سهم من اینست

سهم من،

آسمانیست که آویختن پرده‌ای آن را از من می‌گیرد

سهم من پایین رفتن از یک پله‌ی متروکست

و به چیزی در پوسیدگی و غربت واصل گشتن

سهم من گردش حُزن‌آلودی در باغ خاطره‌هاست

و در اندوه صدایی جان دادن که به من بگوید:


" دست‌هایت را

دوست می‌دارم "



دست‌هایم را در باغچه می‌کارم

سبز خواهم شد، می‌دانم ، می‌دانم ، می‌دانم

و پرستوها در گودی انگشتان جوهریم

تخم خواهند گذاشت



گوشواری به دو گوشم می‌آویزم

از دو گیلاس سرخ همزاد

و به ناخن‌هایم برگ گل کوکب می‌چسبانم

کوچه‌ای هست که در آنجا

پسرانی که به من عاشق بودند، هنوز

با همان موهای درهم و گردن‌های باریک و پاهای لاغر

به تبسم‌های معصوم دخترکی می‌اندیشند که یک شب او را

باد با خود برد



کوچه‌ای هست که قلب من آن را

از محله‌های کودکی‌ام دزدیده‌ست



سفر حجمی در خط زمان

و به حجمی خط خشک زمان را آبستن کردن

حجمی از تصویری آگاه

که ز مهمانی یک آینه بر می‌گردد



و بدینسان است

که کسی می‌میرد

و کسی می‌ماند

هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی می‌ریزد ، مرواریدی

صید نخواهد کرد .



من

پری کوچک غمگینی را

می‌شناسم که در اقیانوسی مَسکن دارد

و دلش را در یک نی‌لبک چوبین

می‌نوازد آرام، آرام

پری کوچک غمگینی

که شب از یک بوسه می‌میرد

و سحرگاه از یک بوسه به دنیا می‌آید.



اندیشه /فرخ تمیمی



به سر انگشت تو می اندیشم ، وقتی
باغ ها را به تماشای شکوه آتش می خواند

و سر انگشت تو ابهام اشارت را



ابهام اشارت را

می شکوفاند
آن دم که ، به سنگ
حشمت خواندن و گفتن می آموزد

چشم من می شنود
غنچه هایی که بر این پرده ، شکوفایی را ، می خواند
می توانی تو و من می دانم
با سرانگشت ظریف
آنچه در من جاری است
خون آهنگین را
بنوازی با عشق

می توانی و من می دانم
می توانی که به من دوستی دستت را هدیه کنی



اسکله / عمران صلاحی

امشب تنم چو اسکله چوبی

از حجم آبهای مهاجم می لرزد

و ناخدای درد

کالا گشوده

                     روی اسکله

                               کشتی کشتی

خوابها / جواد محبت


خوابها سنگین نیست

تو صدایت

پایین است

غریب / مینا اسدی


می آمدم غریب

می آمدم غریب تر از خواجو

آیا نمی نوازند

همشهریان حافظ و سعدی غریب را

گفتگویی درباره نقش ادبیات در پیشبرد توسعه ملی



یکی از علایق من خواندن روزنامه ها و مجلات اقتصادی است . نشریات و سایتهای اقتصادی را دوست دارم چون به نظرم با همه شعاروارگی و سیاست زدگی اقتصاد در ایران ، باز در نشریات اقتصادی به نسبت  سخنها کمتر به کردار بازی است و نوعی ضابطه و انضباط برای اظهار نظر در کار است. هفته نامه خوب و سودمند «تجارت فردا» چند ماه قبل پرسشهایی درباره « نسبت آرای خیام و توسعه انسانی»  از من پرسید که پاسخهایی  به آنها دادم. متن منقح این گفتگو در بخارا هم چاپ شده است. بخشی از آن گفتگو نقل می شود.

***

به نظر شما کارکرد ادبیات چیست؟  

  هر کسی بر حسب فهم یا وهم گمانی دارد . کار ادبیات حتما این نیست که در امور اجتماعی و سیاسی مرجعیت پیدا کند. هنرمند می تواند سیاسی باشد یا نباشد این انتخاب اوست و حق اوست. ما مخاطبان هنر باید عاقل باشیم و بدانیم که در هر مسئله ای باید به چه کسی مراجعه کنیم و شاعران و هنرمندان را در جایگاه درستشان بنشانیم. شاید شاعران و نویسندگان و ادبا این حرف مرا نپسندند، اما من روز به روز بیشتر به این موضوع معتقد می‌شوم که در مباحث ملی و سیاسی و اجتماعی هنرمندان پیشاهنگ نیستند و  باید پشت سر سیاستمداران مجرب، حقوقدانان و اقتصاددانان حرکت کنند. به نظرم هنرمند در «تعیین» راه جامعه صاحب نظر نیست و باید راهی را که متخصصان کاربلد امتحان پس داده  تعیین می‌کنند،«تبلیغ »کند و جامعه را به سمت آن راه روشن عقلانی مورد تأیید متخصصان فن سوق بدهد. اتفاقی که در ایران معاصر نیفتاد؛ ‌جاها عوض شد و متأسفانه ما آسیب‌های آن را تجربه کرده‌ایم و فرصتهای تاریخی را در آتش شعر و شعار سوزاندیم. ما انتظارات زیادی از شعر و ادبیات داریم و این خوب نیست. من معلم ادبیاتم، شعر فقط کار من نیست، با شعر زندگی می‌کنم و عاشق شعرم. اما فکر می‌کنم بدبختی مملکت ما این بوده که همیشه شعر و اندیشه‌های شعرگونه برای ما تعیین تکلیف کرده ‌است. سیاستمداران ما بیشتر منطق شاعرانه داشتند.ما ملتی شعر زده ایم. گرفتاری ما در دوره معاصر این بوده که حاملان اندیشه دموکراسی، پیشرفت، حقوق انسان و چنین مفاهیم مهمی، در وهله اول شاعران بوده اند.شاعرانی چون ملک‌الشعرای بهار – که تازه جنم او با شاعران هم دوره اش کاملا فرق می کرد -‌ و آدم‌های شریف اما نامتعادل و کوته نظری مثل عارف و عشقی و نسیم شمال و فرخی یزدی به تصمیم گیریهای سیاسی و اجتماعی کلان جامعه جهت داده اند و داوری آنها درباره سیاست و سیاستمداران بیش از حد لازم جدی گرفته شده است. در حالی‌که این نقش خطیر را می بایست به امثال فروغی و تقی‌زاده و سیاست‌مداران برجسته مجرب سپرد. مملکت را که نمی‌شود با شعر و منطق شاعرانه و آرزوپروری و  آرمانهای شاعران اداره کرد. مملکت را باید بر مبنای تدبیر ها و راهبردهای سیاستمداران کارکشته اداره کرد. مهدی اخوان ثالث در اواخر عمرش نوشت در زندگی‌ام از هر سیاستمداری طرفداری کردم،‌ بعدا تو زرد از آب درآمد و از هر سیاستمداری انتقاد کردم، بعدا فهمیدم آدم خوبی بوده است. راست هم گفته چون اخوان تخصص این کار را نداشته است. سیاست و اقتصاد و مملکت داری علم است و باید نظر متخصصان این علوم برای جامعه مرجعیت داشته باشد.البته خوشبختانه امروز این موضوع کمرنگ‌تر شده چون مردم در مجموع عاقل‌تر شده‌اند.  این از جواب سلبی .

    با توجه به موضوع گفتگوی ما به نظرمن یکی از مهمترین کارکرد های ادبیاتی که می خواهد برای توسعه مملکت مفید واقع شود این است که حافظ و تقویت کننده و تعمیم دهنده زبان فارسی باشد . زبان فارسی ستون و مبنای استقلال، تمامیت ارضی، وحدت ملی و پیوند دادن موزاییک‌های رنگارنگ قومی در ایران است. و این بالمآل نقش اساسی در حفظ امنیت ملی دارد و امنیت مادر توسعه است. از این جنبه ادبیات بسیار مفید و ضروری است. کار معلمان ادبیات که زبان فارسی درست را به فرزندان ایران می‌آموزند بسیار مهم و سرنوشت‌ساز است.  دیگر اینکه ادبیات می تواند حال مردم را خوب کند. به این معنا که وقتی کسانی که شایستگی مرجعیت مردم را در امور اقتصادی و سیاسی دارند، نقشه راه کشور را در مسیر پیشرفت و توسعه متوازن مملکت ترسیم کردند و این نقشه راه مورد پذیرش عمومی قرار گرفت، ادبیات می تواند به جامعه برای رسیدن به هدفش امید و دلگرمی بدهد.می تواند چشم‌انداز روشنی برای به ثمر نشستن تلاش ها در مسیر پیشرفت بسازد . امید به آینده قلب تپنده توسعه ملی است .همچنین ادبیات می تواند کمبودها و کاستی ها را پیش چشم بیاورد البته به منظور اصلاح و نه نومیدکردن و تخریب . ادبیاتی که بخواهد مددکار  توسعه مملکت قرار بگیرد می تواند پشتیبان اخلاق باشد و در تربیت انسان های شریف و کوشا  مؤثر باشد. همین مواردی که گفتم خیلی ارزشمند است. در مسیر توسعه متوازن مملکت چیز بیشتری نباید از ادبیات خواست.

https://t.me/n00re30yah