سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

علیرضا طبایی -پدر شعر شهرستان- /اکبر کسیر

اکبر اکسیر «علیرضا طبایی» را «پدر شعر شهرستان» نامید.

به گزارش ایسنا، اکسیر در یادداشتی که به مناسبت سالگرد تولد هفتادسالگی طبایی و مراسم نکوداشت این شاعر پیشکسوت نوشته عنوان کرده است: «من اکبر اکسیر از آستارا خدمت استاد عزیزم؛ علیرضا طبایی سلام عرض می‌کنم و هفتادمین سال تولدش را از طرف خود و دوستان آستارایی تبریک می‌گویم. آقای طبایی حق بزرگی بر گردن ما دارد. اگر اسمی در کردیم و هنوز دست به قلمیم، همه را از نظر لطف ایشان داریم و هیچ وقت فراموش نمی‌کنیم روزهای دوشنبه دهه پنجاه را؛ دوشنبه‌هایی که برای ما بسیار عزیز بودند و ما منتظر بودیم که مجله جوانان بیاید و ما در آن ستون‌های رنگی نام خود را ببینیم. دیدن این جمله که: «آقای اکبر اکسیر از آستارا، شعرتان رسید، منتظر آثار جدیدتان هستم» برایم بسیار ارزشمند بود. گاهی هم استاد با فرستادن نامه ما را شرمنده می‌کرد و به من می‌نوشت: «اکبر اکسیر؛ روح زمان را دریاب». همه اینها باعث شد که من تا سال 52 دیگر یکی از ساکنان رسمی این صفحه بودم و این شعرها برایم بسیار خاطره‌انگیز و گرامی بودند.

صفحات آقای طبایی در مجله جوانان، یک ضیافت ادبی برای شعر شهرستان بود. من اگر می‌گویم که آقای طبایی پدر شعر شهرستان است، این را به گزاف نگفتم. ایشان با سعه صدر کامل، در خدمت تمامی شهرستانی‌ها بود. نامه این عزیزان را که از نقاط دورافتاده کشور می‌رسید با دقت می‌خواند. اگر توصیه‌ای داشت، می‌فرمود و شعر ما به چاپ می‌رسید. یکی از ویژگی‌های ایشان، رعایت عدالت بود و به همه نوبت می‌داد، مخصوصا کسانی که خرده استعدادی و سر سورن ذوقی داشتند.

از لشکر دوشنبه‌های صفحه شعر مجله جوانان، عزیزانی از دنیا رفتند، عزیزانی شعر را کنار گذاشتند و عزیزانی هم پویا و سرزنده به شاعری ادامه می‌دهند و من خودم را هنوز هم یک شاعر نوجوان 25 ساله می‌دانم و هیچ وقت شاگردی خود را فراموش نمی‌کنم. ما هنوز شاگرد مکتب جناب طبایی هستیم و وقتی بعد از سال‌ها به یکدیگر می‌رسیم، تنها نقطه اشتراکمان که ما را به هم وصل می‌کند، خاطرات روزهای دوشنبه و صفحات شعر مجله جوانان است.

آقای طبایی بر خلاف سایر سردبیران و دبیرانی که برای شهرت، نصف صفحه را به خود اختصاص می‌دادند، خیلی کم از خودشان شعر چاپ می‌کردند و این دو صفحه را در اختیار شاعران شهرستان قرار داده بودند و اینها برای ما واقعا یک درس است. من می‌توانم به صراحت اذعان کنم که ایشان در صفحات تحت مدیریتشان، بیشتر به بچه‌ها پر و بال دادند. اگر شعر انقلاب را بررسی کنید، اکثر شاعران بزرگش وامدار جناب طبایی هستند. اگر به شعر آیینی می‌پردازیم و اگر شعر دفاع مقدس را ادامه می‌دهیم، باید همه را از تاثیر راهنمایی‌ها و ارشادات چنین شخصیتی بدانیم.

آقای طبایی با دو صفحه شعرش توانست برای مجله‌ای که صفحات دیگرش به هنرپیشه‌ها و خواننده‌ها اختصاص داشت، اعاده حیثیت کند. در حقیقت اعتباری که علیرضا طبایی برای مجله جوانان و موسسه اطلاعات کسب کرد، هیچگاه از یادها نخواهد رفت. این مرد توانست به شاعرانی از چهار گوشه ایران فرصت عرض اندام بدهد و آنها را برای آینده تربیت کند، شاعران بزرگی که همه در مرز هفتادسالگی هستند و به چهره‌های درخشان شعر امروز تبدیل شده‌اند.

اگر امروز به بزرگداشت و پاسداشت جناب طبایی برخاسته‌ایم، باید یادمان باشد که ایشان یک عمر زندگی شرافتمندانه ادبی را پشت سر گذاشته است و همه شاعرانی که الان سردمدار حلقه‌های ادبی تهران و شهرستان هستند، به نوعی وامدار این بزرگوار هستند. این شاعر بزرگ آنقدر انسان افتاده‌ای است که هرگز از این صفحات برای خودش کیسه ندوخت، هرگز پسرخاله‌بازی در نیاورد، هرگز به ناحق کسی را بزرگ نکرد و بعد از انقلاب هم هیچ تمنایی از کسی نداشت. او یک شیرازی پاکدل و به راستی حافظ‌وار و وامدار مرام و مکتب حافظ است. او می‌توانست برای خود و آینده فرزندانش شهرت و ثروت کسب کند ولی این کار را نکرد. به همین دلیل است که هر وقت نام این مرد به میان می آید، با احترام و با عظمت از آن یاد می‌شود و این بزرگترین سرمایه اوست. این برای آقای طبایی یک افتخار است که در هیاهوی سال‌های دهه 50، یک انسان مودب و فرهیخته باقی ماند تا برای ما شاعران یکی از بزرگترین الگوها باشد.

علیرضا طبایی را نمی‌توان به قلم آورد. نمی توان با چند نوشته توصیفش کرد چراکه برخاسته از شور و شعور شاگردان و دوستانش است؛ شاگردانی که برایش هرچه سنگ تمام بگذارند، باز هم کم است. این مرد بزرگ هیچگاه از کسی تقاضای تحسین و تقدیر نداشته و همان مرد موقر و متین دهه 50 باقی مانده است. نام طبایی برای ما نام مقدسی است. نامی است که با شعر و شعور همراه است و همواره خود را مدیون زحمات این مرد بزرگ می‌دانیم. انصاف نیست که نهادهای فرهنگی ما زحمات این انسان بزرگوار را از یاد ببرند و در این بازار مکاره شعر و شاعری و شهرت، و جلسات مشکوک مسکوک، ایشان در انزوا باشد!

آقای طبایی در آستانه هفتادسالگی به نوه‌های شعری خود افتخار می‌کند. من اگر فرزند ادبی جناب طبایی باشم، شاگردان من که شاعران قدر این سرزمین هستند، نوه‌های اویند و امیدواریم بمانند و نبیره‌ها و ندیده‌های شعری خود را ببینند.

یادمان باشد که انسان‌های بزرگ در سختی‌ها خودشان را نشان داده‌اند. طبایی عزیز به راستی مصداق واقعی این بیت حضرت حافظ است:

وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم

که در طریقت ما کافری است رنجیدن

او از ناملایمات زندگی نهراسید از جمله زمانی که همسر مهربان و باوفای خویش را از دست داد. جامعه ادبی ما باید به تکریم و تعظیم این بانوی بزرگوار برخیزد چراکه با از خودگذشتگی و قناعت، هیچگاه پشت آقای طبایی را خالی نکرد. ای کاش این همسر مهربان و مادر مقدس بود و در هفتادسالگی جناب آقای طبایی می‌دید که هنوز هستند انسان‌هایی که یاد آن شبان و روزان را زنده می‌کنند و این زحمات را پاس می‌دارند. به روح بزرگ این بانوی گرامی آفرین می‌گویم چراکه اگر فداکاری ها و صبوری ایشان نبود، شاید علیرضا طبایی نمی‌توانست در این مرحله پیروز باشد و فرزندانی که سرچشمه ادب و کمال هستند به جامعه تقدیم کند. همه اینها با حضور آن مرحومه خلدآشیان میسر شد. زنی که واقعا پشت همسرش ایستاد تا او به هدایت و ارشاد شاگردان و دانش‌آموزانش برسد.

امروز که روز بزرگداشت و تجلیل از استاد علیرضا طبایی است، وظیفه خود می‌دانم از طرف شعر شهرستان، از طرف شاعران شهرستان، صادقانه‌ترین آروزها را برای ایشان داشته باشم و امیدوارم که صدمین سال تولدش را با حضور نوه‌ها و نتیجه‌هایش به جشن بنشیند و این را بداند که هرچند نهادهای فرهنگی و سازمان‌های عریض و طویل ادبی کشور با این همه سرمایه به سراغ این بزرگوار نرفت، اما هستند شاگردانی که دست‌افشان و پاکوبان به مجلس بزرگداشت استاد خود می‌روند و در محفل عارفانه ایشان حضوری گرم دارند. ما اگر در شهرستان بندیم و نمی‌توانیم در خدمت استاد باشیم اما دل‌های شاعران شهرستانی در کنار ایشان است. همیشه گفته‌ایم که ما هرچه داریم همه از دولت ایشان داریم. من امیدوارم که همه عزیزان حاضر در مراسم بزرگداشت ایشان بتوانند از طرف ما نیز صورت ماه استاد را ببوسند و یادشان باشد که شعر انسانیت است و فروتنی و ادب، غیر از این هیچ ارزشی ندارد. علیرضا طبایی اول با شعر و بعد با اخلاق خوبش توانست جان و جانان را بگیرد و جهانی را به سیطره خود درآورد. این جهان، جهان محبت است و عشق و پاکی دل‌هایی که نثار مقدمش شده است.

علیرضا طبایی در آستانه هفتادسالگی خوش درخشیده و همچنان خوشنام و بزرگ است. این خوشنامی و بزرگی بر قامت رعنایش مبارک باشد. یادمان باشد برای اینکه ما هم یک روز علیرضا طبایی بشویم باید شیوه ایشان را که همان فروتنی، ادب و مهربانی است در پیش بگیریم. اگر طبایی امروز ابرمرد شعر شهرستان است و به نظاره ایستاده تا موفقیت شاگردانش را در چهارگوشه این مرز پرگهر رصد بکند، اینها اجر و مزدی است که خداوند به او ارزانی داشته است. دعای خیر عزیزان و محبت پاکدلان شعر شهرستان همواره بدرقه راهش باد.»

ادبیات و جهان طنز /محمد حسین بهرامیان

طنز چیست؟






طنز واژه‌ای عربی است و در واژه به معنای مسخره کردن، طعنه زدن، عیب کردن، سخن به رموز گفتن و به استهزا از کسی سخن گفتن است. معادل انگلیسی طنز satire است که از satira در لاتین گرفته شده که از ریشه satyros یونانی است. satira نام ظرفی پر از میوه‌های متنوع بود که به یکی از خدایان کشاورزی هدیه داده شده بود و به معنای واژگانی "غذای کامل" یا "آمیخته‌ای از هرچیز" بود.



در ادبیات طنز به نوع خاصی از آثار منظوم یا منثور ادبی گفته می‌شود که اشتباهات یا جنبه‌های نامطلوب رفتار بشری، فسادهای اجتماعی و سیاسی یا حتی تفکرات فلسفی را به شیوه‌ای خنده دار به چالش می‌کشد.

در تعریف طنز آمده است: "اثری ادبی که با استفاده از بذله، وارونه سازی، خشم و نقیضه، ضعف ها و تعلیمات اجتماعی جوامع بشری را به نقد می‌کشد."

 



دکتر جانسون طنز را این گونه معنی می‌کند: "شعری که در آن شرارت و حماقت سانسور شده باشد."



استعمال کلمه طنز برای انتقادی که به صورت خنده آور و مضحک بیان شود در فارسی معاصر سابقه زیاد طولانی ندارد. هرچند که طنز در تاریخ بیهقی و دیگر دیگر آثار قدیم زبان فارسی به کار رفته، ولی استعمال وسیعی به معنای satire اروپایی نداشته است. در فارسی، عربی و ترکی کلمه واحدی که دقیقا این معنی را در هر سه زبان برساند وجود نداشته است. سابقا در فارسی هجو به کار می‌رفت که بیشتر جنبه انتقاد مستقیم و شخصی دارد و جنبه غیر مستقیم ساتیر را ندارد و اغلب آموزنده و اجتماعی هم نیست. در فارسی هزل را نیز به کار برده اند که ضد جد است و بیشتر جنبه مزاح و مطایبه دارد.



طنز تفکر برانگیز است و ماهیتی پیچیده و چند لایه دارد. گرچه طبیعتش بر خنده استوار است، اما خنده را تنها وسیله‌ای می انگارد برای نتیل به هدفی برتر و آگاه کردن انسان به عمق رذالت ها. گرچه در ظاهر می خنداند، اما در پس این خنده واقعیتی تلخ و وحشتناک وجود دارد که در عمق وجود، خنده را می خشکاند و انسان را به تفکر وا می‌دارد. به همین خاطر در باره طنز گفته اند: "طنز یعنی گریه کردن قاه قاه، طنز یعنی خنده کردن آه آه."


طنز در ذات خود انسان را برمی آشوبد، بر تردیدهایش می افزاید و با آشکار ساختن جهان همچون پدیده‌ای دوگانه، چندگانه یا متناقض، انسان ها را از یقین محروم می‌کند. جان درایدن در مقاله "هنر طنز" ظرافت طنز را به جدا کردن سر از بدن با حرکت تند و سریع شمشیر تشبیه می‌کند، طوری که دوباره در جای خود قرار گیرد.






در میان شاعران یونان و روم، شعرهای طنز ، ، آریستوفان، ،هوراس و  قدیمی ترین نمونه هاست. در ادبیات قرون وسطای انگلیس از  اثر جفری چاسر و منظومه رویای پیرس شخم کار اثر  می‌توان نام برد. در دوران رنسانس ، سروانتس و  مشهور طنزپردازان هستند. آثار طنز ابتدا به صورت شعر بود و بعدها شیوه‌های روایی را هم در بر گرفت. امروزه در ادبیات جهان، مشهورترین طنزنویسان، نثرنویسانی چون سروانتس، رابله، ولتر، جوناتان سویفت، ، ، ، مارک تواین، جرج اورول، ، ، و آلدوس هاکسلی هستند.*






* منبع : ، فرهنگ واژگان و اصطلاحات طنز، انتشارات کاروان، ۱۳۸۵، ص


۱۴۰






 


 ادبیات طنز ایران از گذشته تا امروز


 ادبیات طنز ایران از اشعار و نوشته های سوزنی سمرقندی و عبید زاکانی بزرگترین طنزپرداز قرن هشتم حال و هوایی دیگرگونه تر می یابد و در ادبیات کهن به شکل آشکار تری رخ می نماید.


 در همان زمان که عبید زاکانی موش و گربه و رساله تعریفات و دیگر آثار خود را خلقی می کند در گوشه ای دیگر از ایران زمین شاعر بلند پایه ای چون حافظ صد البته با زبانی محافظه کارانه تر طنزی تلخ را در غزلیات خود می افریند و در این میان پرده از ریاکاری سالوسیان و ظاهرفریبان عصر خود بر می دارد. محافظه کارانه از این جهت که کلام را به هجو و هزل نمی آلاید و با منطق جسورانه های خویش و به مدد ایهام پردازی و کنایه و دیگر فنون کارآمد به بیان اندیشه های اجتماعی خود می پردازد. وی از صنعت تهکم به نحوی سود می جوید که همه چیزی می تواند خلاف خود را ثابت کند چرا که این ویژگی ذهن و زبان حافظ است که کسب جمعیت از هرچه پریشانی و پریشان حالی می کند. در همین مقام است که پرده از ریاکاری و تزویر شیخ و زاهد و مفتی و محتسب بر می دارد و به فتوای پیر مغان سجاده با می می آلاید. گرچه ماه رمضان باشد دست از شراب لعل بر نمی دارد  و در شب قدر بی محابا صبوحی می زند. رند را لباسی از عشق و اخلاص و مستی می پوشاند و او را یک تنه به جدال زاهد و صوفی می فرستد. خوب که دقیق می شوی می بینی او خود در ردیف اول این مبارزه قرار دارد. حتی پنجاه غزل یا قصیده مدحی حافظ چیزی از عزت نفس و اندیشه های مترقی انسان ساز او نمی کاهد و گرچه گرد آلود فقر است هیچگاه دامن به نا پاکی های روزگار نمی آلاید. سعدی پیش از او طنز را با گلستان و بوستان خود در آمیخته است تا نا بسامانی های اخلاقی و اجتماعی را در شکلی برجسته و تاثیرگذار تر به نمایش بگذارد. بی شک هیچکس در طنز پردازی و قدرتی که در خلق معانی مطایبه آمیز از خود بروز می دهد به حد و حدود سعدی نمی رسد البته اگر عبیدزاکانی را از جمع چند هزار شاعر صاحب دیوان گذشته استثناء کنیم هرچند بسیاری حتی سعدی را از این جهت نیز بر عبید رجحان می دهند.


به جز افرادی که بر شمردم کمتر شاعر و نویسندگی دیگری به جهت استیلا بر هنر طنز معروف مانده است اما بی انصافی است اگر نبوغ انوری ابیوردی را در این زمینه نادیده بگیریم. بسیاری از نکته سنجی های انوری در طی تاریخ محفوظ مانده و خود را به زمان حال رسانده اند. تمام بزرگانی که نامشان فهرست وار در این رقیمه آمد شاخص ترین افراد ادبیات طنز گذشته به شمار می روند. با این حال نکته مسلم این است که غالب شاعران گه گاه به فراخور حال و محل گاه به این حوزه نزدیک شده اند اما از این جهت که طنز نمود کمتری در میان معانی شاعرانه آنها دارد کمتر از این دیدگاه مورد نظر بوده اند. حتی اگر قصد استیفاء آثار باشد حتی درمیان جدی ترین شاعران مثل خاقانی و خیام و ناصرخسرو و .... نیز می توان نمونه هایی از طنز را جستجو کرد.


جامی خاتم الشعرای دوره عراقی وقتی می خواهد اثری به رنگ و بوی گلستان خلق کند ناتوانی خود را به منصه ظهور می رساند و اثری خلق می کند که هیچ مناسبتی با گلستان جاویدان سعدی ندارد. حداقل از جهت طنز به حکایت های ساده و بی مزه اکتفا می کند هر چند از آن میان گه گاه می تواند مطایباتی تامل برانگیز تر را یافت.  اشتباه فاحش جامی در تقلید ضعیف از اثری قوی مثل گلستان یک بار دیگر در دوره قاجار تکرار می شود و اثری را خلق می کند که حتی از بهارستان جامی فرودینه تر به نظر می رسد.


در دوره سبک هندی با گونه دیگری از طنز آشنا می شویم که حاصل اغراق و تخیل و نکته سنجی ها و باریک خیالی های شاعران این دوره است. طنز نه البته به گونه ای که امروز می شناسیم از ویژگیهای شعر سبک هندی بشمار می رود. اما حقیقت این است که آنچه در ادبیات طنز و در زیر مجموعه عناوین حکایت، مطایبه، لطیفه، ادبیات فکاهی و ... می شناسیم در این دوره در شکل متعالی دیده نمی شود. طنز گویی تنها در مفردات و برخی از ابیات برگزیده نمود می یابد که نه حاصل دردی عمیق که حاصل بازی زبان و تخیل است و بدین لحاظ تاثیرات این گونه از طنز ناچیز تر از آن است که بتوان در باب آن قلم فرسایی کرد.


 اما آنچه تحت عنوان طنز نو در ادبیات معاصر خود را نشان می دهد حاصل دغدغه ها و دردهای شاعرانی است که در اواخر حکومت قاجاریه به فکر مشروطه خواهی و اصلاح جامعه خود افتاده اند. از این خیل عظیم همواره نام شاعران و طنزپردازان دردمندی چون ملک الشعرای بهار، ابوالقاسم فراهانی، اشرف الدین حسینی قزوینی(نسیم شمال) و استاد علی اکبر دهخدا به نیکی می درخشد. وجود روزنامه ها و نشریات متعددی از جمله صور اسرافیل و نسیم شمال فضا را برای ارائه نمونه هایی مردمی از شعر باز گذاشته است اگرچه ادبیات طنز همواره در معرض ممیزی و سانسور صاحبان قدرت بوده است. چرند و پرند دهخدا و دیگر آثار او اگر چه مخاطبان بیشماری دارد اما به تعطیلی روزنامه صور اسرافیل و متواری شدن استاد می انجامد و مرگ میرزا جهانگیر شیرازی و این تنها نمونه کوچکی است از مصایب و نابسامانی های کسانی که با نیشخند قلم خود به جدال استبداد سر تا به پا مسلح می روند. همواره در طول تاریخ زبان سرخ این خیل سر سبز آنان را در مخاطره دار و داد قرار داده است. این گونه از ادبیات می رود تا لکه ننگی که در مدیحه سرایی های کهن بر پیشانی ادبیات نشسته است را بزداید و شاعران و نویسندگان را از تهمت همسویی با جریان قدرت برهاند.


ظهور محمدعلی جمالزاده و اشاعه نمونه هایی از داستان ایرانی با معاییر مترقی داستان روز جهان، حکایت های فارسی را در شکل و هیاتی علمی تر ارائه نمود و با خلق آثاری چون فارسی شکراست و یکی بود و یکی نبود نمونه های متفاوت از طنز ایرانی را به جهانیان معرفی نمود. همزمان صادق هدایت با کلامی تلخ وتند و جدی رویه دیگری از اجتماع ستمدیده ایرانی را به تصویر کشید. این جفت توامان نسل اول داستان نویسی معاصرایران را سامان دادند و هریک مسیر را برای خلق آثاری متعدد دیگری هموار ساختند تا آنجا که نسل دوم و سوم داستان نویسی ایران نمونه هایی موثر از ادبیات طنز و جد را ارائه نمود. کنکاش چند و چون طنز در ادبیات معاصر خاصه در دوران اخیر مجالی بیش از این می طلبد. اما در این میان حتی نام بردن از افراد شاخصی چون ابولقاسم حالت، فریدون توللی تنها گوشه کوچکی از طنز مترقی معاصر را بر می تاباند. جستجوی این معنی مجالی بیش از این می طلبد. بحث های مفصل در این باب را به هفته های آتی و مقاله های تحقیقی شما و دیگر دوستانی وا می گذاریم که ما را در هر چه بهتر ارائه شدن این بخش یاری خواهند داد. بی صبرانه چشم براه شماییم.عجالتا بخش ادبیات طنز را در قالب مطالب زیر تقدیم می داریم.



چند پست طنز آمیز /ابن محمود

تغییر ملیت آدونیس


علی احمد سعید معروف به آدونیس شاعر معروف سوری که سال 1384 به ایران تشریف آورده و به شیراز هم سفر کرده بودند، از قرار معلوم تغییر ملیت داده و تبعه کشور فرانسه شدهاند.

از برنامه های مهم آدونیس در سفر به ایران، دیدار با خیام زمانه ما ایرج زبردست بوده است و ظاهراً استاد ایرج زبردست به ایشان افتخار عکس گرفتن هم داده و کیف ایشان را حسابی کوک کردهاند. عکس این دیدار را میتوانید در وبلاگ منسوب به ایرج زبردست مشاهده فرمایید.

از قرار معلوم، آدونیس پس از دیدار با ایرج زبردست به این نتیجه میرسد که ازین به بعد بهتر است یک شاعر بزرگ فرانسوی باشد تا یک شاعر کوچک و مفلوک عرب. ظاهراً دیدار با ایرج زبردست باعث تقویت حس خودبزرگ بینی این شاعر عرب شده و خودش را حسابی گم کرده است.

البته از «خیام دیگر» ما این معجزات فراوان سر زده است و همه شاعران و منتقدان کشور آرزوی اصلی شان این است که بتوانند برای کتاب بعدی ایشان مقدمه بنویسند و به شهرت برسند. اخیراً امبرتو اکو و میلان کوندرا نیز ابراز تمایل کرده اند که به افتخار مقدمه نویسی بر کتاب تازه رباعیات ایرج زبردست نائل آیند. به گزارش خبرنگار ما، ایرج زبردست در حال سبک سنگین کردن پیشنهادهای این نویسندگان است. از ایرج زبردست تقاضا میشود در پذیرفتن پیشنهادها دقت کافی را مبذول داشته و از ملاقات با کسانی که کم جنبه بوده و خودشان را زود گم میکنند، جداً اجتناب ورزند.

 

..........................................

توضیح ضروری نسبتاً جدی. بعد از درج این یادداشت، صاحب وبلاگ مذکور، آن پستی را که در آن عکس ایرج زبردست در کنار آدونیس آمده و زیرش نوشته بودند: آدونیس شاعر معروف فرانسوی، کلاً از وبلاگ خود حذف کرده است. چه بهتر بود که زیرنویس عکس را اصلاح میفرمودند. ضمناً من به شعر زبردست تا حدود زیادی احترام میگذارم. اما با ادا و اصول شاعر و تلاش او را برای بزرگتر نمودن خود اصلاً نمی پسندم و حس خودبزرگ بینی غیر ضروری که فقط مزه رباعیهایش را زایل میکند. خداوند انشاءالله این جوان را از شر خودش نجات دهد!

 



 

از آدم علیه السلام هیچ اثر هنری باقی نمانده است. البته این به معنی هنرمند نبودن آن بزرگوار نیست. چرا که اگر ذوق هنری نداشت، این همه بچه آدم که از خودش تولید کرده است، دستی یا پایی یا چیزی در هنر نداشتند. لامصّب این حس هنرمندانه را بچههای آدم از همان روزهای نخست حیات در غارهای پرت افتاده به ثبت رساندهاند. و بیا تا امروز. از همان روز نخست آفرینش، آدم علیه السلام، مهمترین دغدغهاش «درگیری با مسئله زن» بود و همین زن بود که آخرش او و پسرانش، هابیل و قابیل را به روز سیاه که نه، به ظلمات ممتد و این قبیل حرفهای نوآر نشاند و کارشان به خون و خونریزی و قتل و کشتار انجامید. و بیا تا امروز.

اگر میبینید که منیرالدین بیروتی هم از سال 1380 تا 1384 درگیر مسئله زن بوده است، شک نکنید که میراث همان دغدغههای ازلی است. این دغدغه البته برای نویسنده گران تمام شده است. همان طور که برای آدم ابوالبشر گران تمام شد. به عبارت دیگر، فرزندان خلف آن ابوی محترم، هنوز از سرنوشت جد بزرگوار خود درس عبرت نگرفته و دوست دارند همه شان از همان سوراخ چند بار ماتحتشان گزیده شود تا بفهمند که دغدغه یعنی چه؟

منیرالدین بیروتی بعد از اینکه چاپ دوم رمان «چهار درد» اجازه چاپ نگرفت، توی ذوقش خورد و دستپاچه شد و گفت: در شرایط فعلی دیگر کتابی چاپ نخواهد کرد. اما کرد: «دارند در میزنند». و قاعدتاً مجبور شد دو داستان این کتاب را بخاطر همان موضوع «درگیری با مسئله زن» حذف کند و جای بعضی کلمات یا نقطه چین بگذارد و یا آنها را عوض کند و مثلاً بجای اینکه بگوید: بدکاره یا روسپی یا ج... (که ما نیز از گفتنش شرم داریم)، بنویسد: دلبرکان غمگین و قس علیهذا!

..

خودتان بخشی از مصاحبه روزنامه سرمایه با منیرالدین بیروتی را بخوانید، مشکل دغدغهها را متوجه میشوید:

 

چطور موافقت کردید دو تا داستان حذف شود؟

یک سری کارها انجام شده بود بعد از آن هم من سه چهار ماهی اصلا قصد چاپ نداشتم. بعد از این‌که وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی جواب داد و گفت دو داستان را حذف کنید، تصمیم گرفتم که چاپ نکنم. بعد از سه چهار ماه ناشر گفت یک سری کارها انجام شده و من هم فکر کردم به عنوان آخرین دغدغه‌ها بهتر است، این کار را بکنم. خودم می‌خواستم از این موضوع جدا شوم.

دو داستانی که حذف شدند همین مضمون را داشتند؟

یکی داستانی است با نثری کلاسیک که خودم هم خیلی آن را دوست دارم و خیلی هم وقت روی آن گذاشتم. فکر می‌کنم داستان‌ نویی باشد گرچه نثر آن کلاسیک است. اما متاسفانه اجازه ندادند چاپ شود. موضوع آن نیز خیلی کلی‌تر است هرچند در ارتباط با همین مسئله هم هست.

دلیلشان برای حذف چه بود؟

فکر نمی‌کنم ارشاد خود را موظف بداند که در مورد این‌جور مسایل به ما جواب بدهد.

داستان دیگر چه بود؟

آن داستان هم دربارهء مساله زن و رفتارهای اجتماع با او بود. ولی دربارهء موضوعی بود که هنوز صحبت‌کردن دربارهء آن بسیار سخت است. یادداشتی از زنانی بود که در جامعهء ما هستند ولی نباید از آن‌ها اسم ببریم.

از همین داستان‌های چاپ شده چقدر حذف شد؟

تا آنجایی که یادم هست فقط در حد کلمه بود. 556 مورد کلمات را باید حذف می‌کردیم. من حذف کردم ولی یک جورهایی معادل آن‌ها را گذاشتم.

..

ما دیگر چیزی نمیگوییم. تغییر 556 کلمه و حذف دو فقره داستان چیزی است که آدم اسمش را سانسور و ممیزی بگذارد و بابتش جار و جنجال بپا کند؟ عجب دوره و زمانهای است!


 

خوشمزهترین بخش ادبیات فارسی امروز، سفرنامههای آن است. ما خودمان سه روز قونیه بودیم، سی روز سفرنامه نوشتیم و دادیم روزنامه جام جم ولی چاپ نکرد. البته زورشان به هزینه هنگفتش نرسید. وگرنه خیلی هم از خدا میخواستند که سفرنامه ما را چاپ کنند. شاعران بزرگ دیگر از قبیل ما نیز هکذا! بعضی شاعران دائم السفرند و باید از ایام حضر بنویسند. البته نوع ادبی «حضرنامه» هنوز به اندازه کافی باب نشده است.

 

جهان دیده بسیار گوید دروغ

عیب شاعران در این قبیل موارد، قدری اغراق و بزرگنمایی است که البته حسن این طایفه نیز محسوب میشود. چون واقعیت، چنان که افتد و دانی، چیز دندانگیری نیست و عالم تخیل علاوه بر آنکه رنگین است، باعث حفظ آبروی جماعت شاعر نیز میشود. سعدی علیه الرحمه گویا در باب جماعت شاعر سفرنامه نویس بوده است که فرموده است:

غریبی گرت ماست پیش آورد/ دو پیمانه آب است و یک چمچه دوغ

گر از بنده لغوی شنیدی ببخش / جهان دیده بسیار گوید دروغ

 

شرح دردمندی شاعران سفر کرده

یدالله رؤیایی اخیراً داستان یکی از سفرهای قدیمش را به این شکل تعریف کرده است:

زمانی با شاملو، برای شرکت در کنگرۀ نظامی، به رم رفته بودیم. بهار ۱۳۵۴ بود. بعد از اتمام کار کنگره، به پیشنهاد او هفتهای به گشت و گذار ماندیم. روزها و شبهای ما به پرسه در کوچههای رم و بارهای ونیز، در کافهها و یا در هتل، به مستی و بی خبری میگذشت، با ویسکی، و آذوقهای از تریاک و هروئین که با خود برده بودیم، و یک "ذخیرۀ احتیاطی" از شیرۀ ناب. ویا مخدرات دیگر، گاهی هم از نوع علیایش: با دلبرکانی نه چندان غمگین. در بازگشت به تهران ، چند روز بعد مصاحبه مفصلی از احمد دیدم با علیرضا میبدی در روزنامۀ رستاخیز، حکایت از سفری پرملال، پراز تحمل و تلخی:

«...روزها در کوچههای رم، فریاد میزدم : آیدای من کجاست ... و هر روز در مه صبحگاهی لوئیجی با گاریاش از گورستان پشتِ رودخانه میآمد، از جلوی ما میگذشت و بهم صبح بخیر میگفتیم ...

آن روز که لوئیجی با گاری خالی به گورستان میرفت (ویا بر میگشت؟)، از جلوی ما گذشت، چیزی بهم نگفتیم... من تمام روز را سراسیمه در کوچهها دویدم و فریاد زدم: آیدای من کجاست؟ و میگریستم ...» (به نقل از حافظه)

فرداش که به هم رسیدیم پرسیدم: احمد! ما که هر روز باهم بودیم، حالا آیدا جای خود، ولی این لوئیجی که نوشتی هر روز با گاری خالی به گورستان میرفت کی بود؟ که هیچوقت من ندیدم !
گفت : آره ، لابد لوئیجی پیراندلو بوده !

 

نتیجه گیری ابن محمود

تو خود حدیث مفصل بخوان ازین مجمل و قیاس بفرمایید سایر سفرهای بزرگان را که چقدر با مشقت همراه بوده است و چه پیامهای مهمی که از شعر و ادب ایران به مردم جهان ابلاغ میکردند! ظاهراً اثر مکیفاتی که شاعر استعمال فرموده، تا خود تهران ادامه داشته است. آذوقه هم آذوقههای قدیم!

..

از جلیل عزیز ممنونم که توجه مرا به این فقره مهم جلب نمود!

..

این میان تیترها را هم به سفارش یکی از دوستان گذاشتم که ملال نیفزاید.

 


 

استاد علیرضا افتخاری همزمان با انتشار آخرین اثر خود اعلام کرد که قصد دارد مثل علی دایی در عالم موسیقی یک رکورد دست نیافتنی بجای بگذارد و نام خود را در کتاب رکوردهای گینس به ثبت برساند.

..

علی دایی که از دانشگاه صنعتی شریف پا به عالم فوتبال حرفه ای گذاشت و ظرف مدت ده سال پیکان 57 خود را به مرسدس بنز تبدیل کرد، با چهار گلی که در سال 2004 به تیم لائوس زد، توانست به باشگاه صدتاییها بپیوندد و به این سؤال دشوار فلسفی که «علم بهتر است یا ثروت» پاسخ روشن و قانع کنندهای بدهد.

..

افتخاری در همه ژانرها اعم از سنتی  و محلی و پاپ و تلفیقی و چند ژانر ناشناخته، آثار متعددی از خود بجای گذاشته که شمار آنها تا کنون از 40 آلبوم فراتر رفته است. وی برای آنکه بتواند به رکورد دایی دست پیدا کند، واجب است بجای دو کاست در سال، حداقل چهار کاست در سال در بیاورد.

..

عده ای معتقدند که علی دایی بیشتر گلهای ملی خود را به تیمهای بزرگی مثل لائوس و ماکائو و میانمار و هندوراس و بنگلادش زده است. ماندهایم که استاد علیرضا افتخاری چگونه میخواهد این الگو را در موسیقی پیاده کند؟

..

این برای اولین بار است که یک هنرمند الگوی خود را یک فوتبالیست معرفی میکند. ضمن تبریک به قاطبه هنرمندان موسیقی کشور، از استاد شجریان، حسام الدین سراج و شهرام ناظری دعوت میشود الگوی ورزشی خود را هرچه سریعتر به جامعه اعلام نمایند. در این راستا، علی پروین، ناصر حجازی، امیر قلعه نویی، خداداد عزیزی، علیرضا نیکبخت واحدی، رضا عنایتی، مجتبی محرمی، علی انصاریان، مهدی هاشمی نسب و... به عنوان چهرههای ماندگار به جامعه هنری معرفی میگردند.

..

نشان شوالیه هنری شهرام ناظری کجا و عنوان بهترین گلزن لیگ برتر کجا؟ معلوم نیست صدا و سیمای کشور که از مالیات مردم ارتزاق میکند، روی چه اصلی، وقتی را که میشود صرف نشان دادن گلهای نیم فصل لیگ برتر کرد، صرف پخش خبر نشان گرفتن شهرام ناظری آن هم در یک کشور بیگانه غربی میکند. درست است که این خبر بیشتر از یکی دوبار آن هم در ذیل اخبار پخش نشده است، اما همین کار ضد ارزشی نیز ممکن است باعث رویگردانی جوانان از ورزش گردد.

..

البته از انصاف نباید گذشت که صدا و سیما مسئله عدم پوشش خبری را در مورد سایر هنرمندان، به نحو شایسته رعایت و از بدآموزیهای مترتب بر آن جلوگیری کرده است. بیچاره عباس کیارستمی کوته نظر که به خیال خودش شاخ غول را شکسته که نخل طلایی جشنواره غیر اخلاقی کان (یاهمان کن خودمان) را برده است. بشین با!

..

یکی از افتخارات ورزشکاران ما، استفاده از مواد نیروزا در میادین ورزشی است. از استاد علیرضا افتخاری که دنبال افتخارات بیشتر است، دعوت میشود که برای نیل به افتخارات بیشتر، از امر دوپینگ غفلت ننماید که امروزه در رأس کل امور قرار دارد و از انتخابات مجلس و حضور دشمن شکن ملت در پای صندوقهای رأی هم واجبتر است.

..

از علی دایی که با بیان شیوای خود الگوی فصاحت و بلاغت نسل چهل سالگان است، عاجزانه درخواست میشود که اجازه دهند شاعران نیز اجازه داشته باشند ایشان را الگوی کاری خود قرار دهند. فی الواقعُ حیف است که جامعه به این الگوهای برتر بی توجهی نماید. مگر تا الآن کدام هنرمندی توانسته اند در مراسم قرعه کشی جام جهانی شرکت نمایند؟ خوب دیگه!

 



 

حکایت «معشوق ذلیلی» بودن عاشقان، البته حکایت کهنی است که ریشه در هزار سال ادبیات فارسی دارد. حکمت این حکایت هنوز هم که هنوز است بر بنده معلوم نشده است!

یکی از اعزه یاران، این حکایت را در این رباعی طنازانه بدین نحو بیان فرمودهاند:

 

از چنگ زنانه زخم و زیلی شدهایم

گلگونه رخ از نشان سیلی شدهایم

بر عکس تمام زن ذلیلان جهان

ما مظهر معشوق ذلیلی شدهایم.

 

®

نکته اول: معشوق ذلیلی، شعبه کوچکی از زن ذلیلی است و از آن بیمی به دل راه نباید داد!

نکته دوم: این هم رباعی ما:

 

عاشق که زمانه زخم زد بسیارش

شاکی شده از دلبر لاکردارش

کی گفت که دنباله معشوقه رَوَد

زین کوچه که سر میشکند دیوارش؟

 

+

 

 

بسیار «ولوم» باید تا گفته شود حرفی

«ولوم» درجه صدا را گویند در دستگاهای صوتی و تصویری که با فشار دکمه یا گرداندن پیچ به چپ و راست حاصل شود. در گذشته نه چندان دور، به جهت عدم پیشرفت فناوری، تنظیم درجه صدا بصورت فیزیکی و عمدتاً با دست صورت میگرفت و حکیم ابوالقاسم فردوسی درین باب فرموده است: چنانت بکوبم به گرز گران/ که نامت شود عبرت دیگران. امروزه تنظیم ولوم توسط دستگاههای کنترل از راه دور انجام میشود و احتیاجی به فشار دادن یا پیچاندن دکمه طرف نیست. فی المثل، شخصی را گویند: عزیز دلم! ولوم بده! و او بصورت خودکار تمام اطلاعاتش را با صدای رسا به استحضار میرساند. و یا به فردی گویند: ببند آن ولوم لامصّب را! و ایشان حسب الامر لالمونی گرفته و لام تا کام حرف نمیزند. بنابراین، توسعه فناوری، به رغم تبعاتی که ممکن است برای جوامع در حال توسعه داشته باشد، در این قبیل موارد سر منشأ خدمات شایانی گردیده است. همچنین صنعت کم و زیاد کردن حجم و درجه صدا و به اصطلاح معروف «ولوم گرداندن» امروزه در مملکت ما پیشرفت چشمگیری نموده است. به طوری که میتوان با تنظیم ولوم صدا، اجتماعات ناجور را از هم پاشاند. فی المثل، جماعتی که ندارند حظّ روحانی و ما دلمان نمیخواهد دور هم جمع شوند و به بیانات گهربار بارانی و غیر بارانی دیگران گوش بدهند، ناگهان میبینند به رغم همه تنظیمات قبلی، ولوم قطع شده و برق رفته است و قس علی هذا. و باید بساطشان را جمع کنند و بروند.

v

انسانها چند نوعند: ولوم پایین، متوسط الولوم و ولوم بالا. ما با جماعت وسطی کاری نداریم و در اینجا به توصیف آن دو قشر زحمتکش دیگر خواهیم پرداخت. بعضیها میپندارند که انسانهای ولوم بالا همه کاره اند و حرف حرف آنهاست. زهی تصور باطل، زهی خیال محال! با استقصایی که بعمل آمده است، اکثر انسانهای ولوم بالا، توسط دیگران به انحاء وسایل و انواع وسایط مختلف کوک میشوند. بنابراین، پر بیراه نخواهد بود که این طایفه را طایفه کوکی بنامیم. و البته ازین جماعت احتراز از آن جهت واجب است که پرده هایشان پرده ها را بدرد و آبروی خلق الله ببرد. به گفته شاعر: آواز دهل شنیدن از دور خوش است. و البته خاصیت این جماعت آن است که زود از تب و تاب می افتند و نوبت به ولوم بالاهای دیگر میدهند.

و اما، جماعت ولوم کوتاه. بعضیها را هر چقدر میچرخانی، صدایشان از یک حدی بالاتر نمیرود. یک عده، تنظیمات اولیه کارخانه شان بر همین منوال است و کاریش نمیشود کرد و باید با همین وضعیتشان ساخت. بعضی دیگر ازین جماعت، خودشان را ور میسازند و بصورت کاملاً زیرکانه ولومشان بالا نمیآید تا همگان را گمان بر آن رود که خبری نیست. امان ازین جماعت احتراز دوچندان باید کرد که تمام فتنه ها زیر سر ایشان است. هم ایشانند که زیر جلکی و پشت صحنه، با کوک کردن جماعت ولوم بالا که روی صحنه تشریف دارند، مایه آزار گوش و هوش ملتی را فراهم میآورند.

v

بعضی آدمها، میکروفون و بلندگوی دیگرانند. یعنی از آنها برای ابلاغ صداهای دیگران استفاده میشود. ولوم این آدمها براحتی کم و زیاد میشود و معمولاً هنگام سخنرانی دیگران سوت هم میکشند. یکی از بزرگان فرموده است، شاخص توسعه، سوت کشیدن یا نکشیدن ابزارهای صوتی در سخنرانیهاست. یعنی اگر توانستی یک برنامه دو ساعته را بدون سوت کشیدن بلندگو با موفقیت اجرا کنی، بدان که دست تو به دامان بلند توسعه رسیده است و ازین به بعد، جزو بلوک توسعه یافته خواهی بود.

«بلندگو»ها عمدتاً آدمهای عملگرایی هستند که برای مصارف گونان آنها را اجاره میکنند. هر که پولی داد، بکار می افتند و اگر نداد، از کار می افتند! بنابراین، عامل محرکه ایشان، منافع خودشان است تا دیگران و ازین جهت، بر آنها حرجی نیست. چرا که زندگی از عهد حضرت آدم تا همین امروز صبح خرج داشته است. پول یا امتیاز برای این جماعت، مثل برق و باتری است برای سیستمهای صوتی و تصویری.

v

علم ولوم شناسی به ما میگوید که بسیاری از صداهای بلند و قطور را جدی نباید گرفت. زیرا عموماً بعد از مدتی شارژ انها تمام میشود و از حیّز انتفاع ساقط میگردند. صداهای بلند، دوره مصرفشان کوتاه است و به طرفة العینی، صداهای بلند دیگر جای آنها را خواهد گرفت. و البته کسانی که قوه سامعه شان دچار ضعف مفرط است، عمدتاً به صداهای بلند گرایش بیشتری دارند و از قدیم الایام تا کنون اهل جار و جنجال، بیشتر قدر دیده و بر صدر نشسته اند. مشتری این جماعت ولوم بلند، عمدتاً آدمهای شنیداری هستند که عقلشان در گوششان است و هرچه را بلندتر بشنوند، زودتر باور میکنند.

v

پیشتازان عرصه فنآوری که معرفة النفس بلد بوده و دستی در پیش بینی احوالات آدمی داشته اند، در دستگاههای صوتی و تصویری امکانی ایجاد کرده اند که به آن «میوت» (Mute) میگویند که به تعبیر عامیانه یعنی خفه شو و به تعبیر شاعرانه یعنی خموش! امروزه اغلب دستگاههای صوتی و تصویری مجهز به دکمه خموش است و برای انسانها این امکان فراهم است که بعضی آهنگها و صداها را خموشانه بشنوند و یا بعضی سیماها و سخنرانیهای تصویری را بدون صدا ملاحظه فرمایند و البته سود آن دو چندان خواهد بود.

یکی را پرسیدند: چه گویی در سقز؟ گفت: دندان را رنجه میدارد و برای شکم چیزی ندارد. بعضی صداها و سیماها، آدامس گوش هستند و جز جنباندن و فرسودن بیحاصل گوش و دهن، حاصلی ندارند و بهترین راه علاج آنها، استفاده از دکمه میوت است.

 



 

فرض کنید که فرض محال، محال نیست و شما را مثل محمد قوچانی یک دفعه گذاشتهاند سردبیر یک روزنامه مهم. شما خوشگل و سر و زباندار هستید و مسایل را نیز تا حدودی درک میکنید و میدانید که یک کیلو ماست، چقدر کره دارد. خلاصه، دبیران تحریریه جمع شدهاند و امروز هم روز شلوغی است و در سرتاسر ایران اسلامی و جهان پیرامونی و ینگه دنیا و همه اطراف و اکناف عالم کلی خبر مهم رسیده است و همین امروز هم باید تعیین تکلیف شود که کدامیک تیتر اول شماست. ما تیترها را جمع کردهایم، تا سردبیر محترم کارش راحتتر شود. البته شما خودت اِند سردبیری هستی و روزنامه لوموند و ایندیپندنت هم دنبال شماست، ولی ما از بس وسواس داریم، توضیحاتی را هم برایتان مرقوم میفرماییم. اصلاً ما نوکر بیجیره و مواجب شما هستیم در این فقره عظما. خیالت راحت شد؟

...

اکبر رادی صحنه آبی را ترک گفت

از قرار معلوم یک نفر آدم معلوم الحال که در زمان سابق هم نمایشنامه مینوشته است، به دلایل نامعلومی، در سن 68 سالگی روز بعد از آنکه 69 سالگی بهرام بیضایی را تبریک گفت، یک مرتبه بدون هماهنگی با خبرنگاران هنری مُرد. برادران کیهانی عمراً اگر در مورد مرگ ایشان چیزی بنویسند، اعتماد البته میکند تیتر یک. شما خود دانی!

ƒ

بی نظیر بوتو نیز به پدرش پیوست

ظاهراً دیگر تخم و ترکه خانوان بوتو در پاکستان ور افتاده است و خیال پرویز مشرف از هر حیث تا چند سال ازین بابت راحت است. بقول عثمان مختاری غزنوی: نظیر خویش بنگذاشتند و بگذشتند. این خانم به چشم خواهری در عالم سیاست آدم بی نظیری بود و البته رییس جمهور اسبق که چندین ساعت با ایشان مذاکراتی داشتهاند، بهتر از ما میتوانند درین باب اظهار نظر بفرمایند که حتماً عنقریب از اولین تریبون مهم خواهند فرمود.

ƒ

آرتور جورج هم آمد

قضیه مربیگری تیم ملی فوتبال ایران در حال حاضر مهمترین مسئله مملکت ماست، آن وقت ملت از رییس جمهور عدالت پیشه در مورد گرانی و تورم سؤال میفرمایند. هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد. اما چه کسی هست که به این مسئولین این مسائل را بفهماند و خوشبختانه علی آبادی این نکته را بخوبی درک میکند و به کمیته انتقالی اجازه داده است که باب مذاکره را با آرتور بگشایند. تنها نقطه منفی در کارنامه این مربی سرشناس، اول سکتههای ملیح و قبیحی است که ازو بعضاً بدون هماهنگی سر میزند و دوم، صفایی فراهانی علیه ماعلیه است که پایش را توی هر کفشی بکند، مسئولین فیفا و سازمان تربیت بدتی متفقاً هزار تا اما و اگر برای آن کفش میتراشند.

ƒ

نگرانی در مورد رد صلاحیتها

یک عده دائم الشک که معلوم نیست نمازهایشان در درگاه احدیت مقبول باشد یا نباشد، وسط دعوای صفایی فراهانی و رییس محترم سازمان تربیت بدنی نرخ تعیین میکنند که ما نگران تأیید صلاحیت خود هستیم. مؤمن متقی! اگر ریگی به کفش خود نداری، چرا هر نیمه شو آیی بخوابُم؟ ظاهراً شما به خودت هم مشکوکی، وگرنه دلیلی نداشت هی دم از رد صلاحیت بزنی. برو این دام بر مرغ دگر نه. شک نداشته باش که افکار منفی زودتر به نتیجه میرسند و فرد منفی باف را به خاک سیاه مینشانند. چگونه است که اگر در گوش گلها آواز بخوانی متوجه میشوند، آن وقت اگر در گوش هیئتهای نظارت بخوانی، متوجه نشوند؟

ƒ

نامجو به عشق وطن بازگشت

بعضی از اعزه یاران ما را در فقرات قبل به بی انصافی متهم فرمودند و گفتند که در مورد برادر وطن دوست جناب محسن نامجو از جاده صواب خارج و فعل منکراتی انجام دادهایم. خدمت این عزیزان عرض کنیم که شنیدن یا نشنیدن صدای محسن نامجو فعلاً افتخار مهمی نیست، ولی ما مرتکب این فعل شده و محصولات صوتی ایشان را به گوش جان نیوشیده و گاهی لذت نیز بردهایم. ولی قرار نیست در مورد مصاحبههای ایشان هم حرفی نزنیم. فلذا، بار دیگر اعلام میکنیم که محسن جان را حدیث حب الوطن به این دیار بی سر و سامان کشانده است ولا غیر!

ƒ

گاز ندهید و کم مصرف کنید

از قرار معلوم مشترکان محترمی که در دسترس میباشند، چنانچه تخته گاز بروند، همین اول زمستانی مزدشان را کف دستشان خواهند گذاشت و گازشان را قطع خواهند کرد. بعضیها که دچار خیالاتند فکر میکننند که ما برای وصل کردن آمدیم، اما نمیدانند که اگر پاش بیفتد، ما از بیخ و بن قطعش خواهیم کرد، قطع کردنی! فلذا، از عموم ملت غیور ایران عاجزانه استدعا داریم که سر شب بگیرند بخوابند و تا صبح در رختخوابهای خود فعل منکراتی خاصی انجام ندهند. وگرنه بی برو برگرد، قطعش خواهند کرد.

ƒ

اولین خودپرداز کاندوم و سرنگ در ایران راه اندازی خواهد شد

به گزارش رسیده و نرسیده، قرار است اولین دستگاه خودپرداز کاندوم و سرنگ در کشور راه اندازی شود. با این حال، از عموم شهروندان خواهشمند است، ضمن توجه کافی به تیتر بالا، در حین استفاده از دستگاههای خودپرداز، خدمتگزاران این ملک و ملت را از دعای خیر فراموش نفرمایند.

ƒ

حال عمادالدین باقی در زندان بههم خورد

نمیدانم چه سری است این جماعت اصلاح طلب که این همه در جراید ویراژ میدهند و یقه میدرند، چرا تا پایشان به زندان میرسد، دچار ناراحتی قلبی میشوند؟ بابا بنده خدا! زندان میآورند شما را که اصلاح شوید. قرار نیست به شما مثل شهرام جزایری خوش بگذرد. دندهتان نرم که مثل اصولگرایان اصول را رعایت کنید تا به زندان نیفتید. تا حالا دیدهاید یک اصولگرا به زندان بیفتد؟ تازه اگر هم بیفتد این قدر مردانگی دارد که همان روز اول آه و نالهاش بلند نشود و بیماری قلبی نگیرد.

...

البته همه تیترهای بالا از اهمیت بسیار زیادی برخوردارند، ولی اگر سردبیر بتواند از وضعیت سرکار خانم مهناز افشار و جناب آقای محمدرضا گلزار اطلاعات ذیقیمتی حاصل نمایند و پروژه مشترک بعدی آنها را تیتر اول خود قرار دهند، از هر جهت انسب و اولی و به صواب اقرب باشد.

 



 

در باد بی لگام

چرخید خط درهم امضای یک کلاغ.


نمونه های شعر دیروزبرای تبرک

حماسه/احمد شاملو



در چار راهها خبری نیست:

یک عده میروند

یک عده خسته باز می آیند

و انسان – که کهنه رند خداییست بی گمان –

بی شوق و بی امید

برای دو قرص نان

کاپوت میفروشد

در معبر زمان

در کوچه پشت قوطی سیگار شاعری

استاده و بالبداهه نوشت این حماسه را:

«- انسان خداست.

حرف من این است.

گر کفر یا حقیقت محض است این سخن،

انسان خداست.

آری، این است حرف من!»

...............................................

از بوق یک دوچرخه سوار الاغ پست

شاعر ز جای جست و...

...مدادش، نوک اش شکست!


ای مرز پر گهر/ فروغ فرخزاد


نتیجه تصویری برای فاتح شدم


فاتح شدم

خود را به ثبت رساندم

خود را به نامی ، در یک شناسنامه ، مزین کردم

و هستیم به یک شماره مشخص شد

پس زنده  باد 678 صادره از بخش 5 ساکن تهران

 

 

دیگر خیالم از همه سو راحتست

آغوش مهربان مام وطن

پستانک سوابق پرافتخار تاریخی

لالایی تمدن و فرهنگ

و جق و جق جقجقهء قانون ...

آه

.دیگر خیالم از همه سو راحتست

 

از فرط شادمانی

رفتم کنار پنجره ، با اشتیاق ، ششصد و هفتاد و هشت

بار هوا را که از غبار پهن

و بوی خاکروبه و ادرار ، منقبض شده بود

درون سینه فرو دادم

و زیر ششصد و هفتاد و هشت قبض بدهکاری

و روی ششصد و هفتاد و هشت  تقاضای کار نوشتم

فروغ فرخ زاد

 

در سرزمین شعر و گل و بلبل

موهبتیست زیستن ، آنهم

وقتی که واقعیت موجود بودن تو پس از سالهای

سال پذیرفته میشود

 

جایی که من

با اولین نگاه رسمیم از لای پرده ، ششصد و هفتاد و

 هشت شاعر را می بینم

که ، حقه بازها ، همه در هیئت غریب گدایان

در لای خاکروبه ، به دنبال وزن و قافیه میگردند

و از صدای اولین قدم رسمیم

یکباره ، از میان لجن زارهای  تیره ، ششصد و هفتاد و

 هشت بلبل مرموز

که از سر تفنن

خود را به شکل ششصد و هفتاد و هشت کلاغ سیاه

پیر در آورده اند

با تنبلی بسوی حاشیهء روز میپرند

واولین نفس زدن رسمیم

آغشته میشود به بوی ششصد و هفتاد و هشت شاخه

گل سرخ

محصول کارخانجات عظیم پلاسکو

 

موهبتیست زیستن ، آری

در زادگاه شیخ ابو دلقک کمانچه کش فوری

و شیخ ای دل ای دل تنبک تبار تنبوری

شهر ستارگان گران وزن ساق و باسن و پستان و

پشت جلد و هنر

گهوارهء مولفان فلسفهء " ای بابا به من چه ولش کن "

مهد مسابقات المپیک هوش- وای !

جایی که دست به هر دستگاه نقلی تصویر و صوت

میزنی ، از آن

بوق نبوغ نابغه ای تازه سال میآید

و برگزیدگان فکری ملت

 

وقتی که در کلاس اکابر حضور مییابند

هریک به روی سینه ، ششصد و هفتاد و هشت  کباب پز

برقی

و بر دو دست ، ششصد و هفتاد و هشت  ساعت ناوزر ردیف

کرده و میدانند

که ناتوانی از خواص تهی کیسه بودنست ، نه نادانی

 

فاتح شدم   بله فاتح شدم

اکنون به شادمانی این فتح

در پای آینه ، با افتخار ، ششصد و هفتاد و هشت  شمع

نسیه میافروزم

و میپرم به روی طاقچه تا ، با اازه ، چند کلامی

دربارهء فواید قانونی حیات به عرض حضورتان برسانم

و اولین کلنگ ساختمان رفیع زندگیم را

همراه با طنین کف زدنی پرشور

بر فرق فرق خویش بکوبم

من زنده ام ، بله ، مانند زنده رود ، که یکروز زنده بود

و از تمام آنچه که در انحصار مردم زنده ست  بهره

خواهم برد

 

من میتوانم از فردا

در کوچه های شهر ، که سرشار از مواهب ملیست

و در میان سایه های سبکبار تیرهای تلگراف

گردش کنان قدم بردارم

و با غرور ، ششصد و هفتاد و هشت  بار ، به دیوار مستراح

های عمومی بنویسم

خط نوشتم که خر کند خنده

 

 

من میتوا نم از فردا

همچون وطن پرست غیوری

سهمی از ایده آل عظیمی که اجتماع

هر چارشنبه بعد از ظهر ، آن را

با اشتیاق و دلهره دنبال میکند

 قلب و مغز خویش داشته باشم

سهمی از آن هزار هوس پرور هزار ریالی

که میتوان به مصرف یخچال و مبل و پرده رساندش

یا آنکه در ازای ششصد و هفتاد و هشت  رای طبیعی

آن را شبی به ششصد و هفتاد و هشت  مرد وطن بخشید

من میتوانم از فردا

در پستوی مغازهء خاچیک

بعد از فرو کشیدن چندین نفس ، ز چند گرم جنس

دست اول خالص

و صرف چند بادیه پپسی کولای ناخالص

و پخش چند یاحق و یاهو و وغ وغ و هوهو

رسما ً به مجمع فضلای فکور و فضله های فاضل

روشنفکر

و پیروان مکتب داخ داخ تاراخ تاراخ بپیوندم

و طرح اولین رمان بزرگم را

که در حوالی سنهء یکهزار و ششصد و هفتاد و هشت

شمسی تبریزی

رسماً  به زیر دستگاه تهی دست چاپ خواهد رفت

بر هر دو پشت ششصد و هفتاد و هشت  پاکت

اشنوی اصل ویژه بریزم

 

 

من میتوانم از فردا

با اعتماد کامل

خود را برای ششصد و هفتاد و هشت  دوره به یک

دستگاه مسند مخمل پوش

در ملس تجمع و تامین آتیه

یا مجلس سپاس و ثنا میهمان کنم

زیرا که من تمام مندرجات مجلهء هنر و دانش - و

تملق و کرنش را میخوانم

و شیوهء " درست نوشتن " را میدانم

من در میان تودهء سازنده ای قدم به عرصهء هستی

نهاده ام

که گرچه نان ندارد ، اما بجای آن

میدان دید باز و وسیعی دارد

که مرزهای فعلی جغرافیاییش

از جانب شمال ، به میدان پر طراوت و سبز تیر

و از جنوب ، به میدان باستانی اعدام

ودر مناطق پر ازدحام ، به میدان توپخانه رسیده ست

 

 

و در پناه آسمان درخشان و امن امنیتش

از صبح تا غروب ، ششصد و هفتاد و هشت  قوی قوی

هیکل گچی

به اتفاق ششصد و هفتاد و هشت  فرشته

- آنهم فرشتهء از خاک و گل سرشته -

به تبلیغ طرحهای سکون و سکوت مشغولند

 

 

فاتح شدم  بله فاتح شدم

پس زنده باد 678 صادره از بخش 5 ساکن تهران

که در پناه پشتکار و اراده

به آنچنان مقام رفیعی رسیده است ، که در چارچوب

پنجره ای

در ارتفاع ششصد و هفتاد و هشت  متری سطح زمین

قرار گرفته ست

 

 

و افتخار این را دارد

که میتئاند از همان دریچه - نه از راه پلکان -

خود را

دیوانه وار به دامان مهربان مام وطن سرنگون کند

 

 

و آخرین وصیتش اینست

که در ازای ششصد و هفتاد و هشت  سکه ، حضرت

استاد آبراهام صهبا

مرثیه ای به قافیه کشک در رثای حیاتش رقم زند


مرگ/عمران صلاحی


نتیجه تصویری برای عمران صلاحی


مرگ از پنجره ی بسته به من می نگرد

زندگی از دم در

قصد رفتن دارد

روحم از سقف گذر خواهد کرد

در شبی تیره و سرد

تخت حس خواهد کرد

که سبک تر شده است

در تنم خرچنگی است

که مرا می کاود

خوب می دانم من

که تهی خواهم شد

و فرو خواهم ریخت

توده ی زشت کریهی شده ام

بچه هایم از من می ترسند

آشنایانم نیز به ملاقات پرستار جوان می آیند.

 

«عمران صلاحی»

مغناطیس کور/ کوروش آقامجیدی

http://s6.picofile.com/file/8222767642/koroosh_1.jpg


ما کورِ مادرزاد روی صحنه می آییم
وَ
با چشم هایی که به کهنه پاره ای بسته ست ، می بینیم .
این چشم بندی نیست ؟

 

ما کورِ مادرزاد ،
یک دل ، نه صد دل می شویم عاشق .
نه ، هیچ کس مانند ما عاشق نخواهد شد .
جادوی رنگارنگ زیبایی
در گوش هامان روز اول جای خوش کرده ست .
آیینه ی یکدیگریم اما
آیینه ای که رو تُرُش کرده ست .


 

ما کورِ مادرزاد ،
کج راهه های پیش ِ پا افتاده را هم راست می گیریم .
پای پیاده می کشد محکم
نیروی مغناطیس ِ کوری با خودش ما را .
این راسته بازار تردستی
با این همه دالان  تودرتو  کجا فرجام خواهد یافت ؟


 
دیشب خبر آمد فلانی را فلان کس در فلان جا کشت .
ما  ماهرانه با تأسف سر تکان دادیم .
نه ، هیچ کس مانند ما عاشق نخواهد شد .
ما ،
کوران ِ مادرزاد ِ مغناطیسی عاشق
دل هایمان آیینه های هم
آیینه های دق .