سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

هفت نکته در طنز/اسماعیل امینی

علاقه‌مندان طنز و حتی طنزنویسان به صورت اصول پذیرفته شده طنزنویسی مطرح است. در این نوشته درباره این تصورات و برخی نکته‌های دیگر در عالم طنزپردازی تأملاتی خواهیم داشت.
***
1ـ وقتی یک مسابقه پرهیجان فوتبال برگزار می‌شود میلیونها چشم به صفحات تلویزیون خیره می‌شوند و دهها هزار نفر در استادیوم به هیجان می‌آیند و فریاد می‌زنند و پایین و بالا می‌پرند. شاید از میان تماشاگران و علاقه‌مندان میلیونی فوتبال کمتر کسی به این نکته بیندیشد که آنچه در زمین چمن روی می‌دهد، برد و باخت و کسب عنوان، اصل قضیه نیست، اصل قضیه همان تابلوهای تبلیغاتی کنار زمین است، همان تبلیغات روی لباس بازیکنان است، همان آگهی‌های زیرنویس تلویزیونی است و تمام بازیها برای آن است که این آگهی‌ها در معرض چشم و گوش میلیونها نفر باشد.
طنزپرداز در همه بازیهای پرهیجان دنیا، چه بازیهای ورزشی و چه بازیهای سیاسی و علمی و فلسفی و حتی عاطفی و عاشقانه، با خونسردی و هوشمندی به حاشیه‌ها و کناره‌ها خیره می‌شود تا اصل قضیه را کشف کند و با زبانی شیوا درباره آن حرف بزند. بنابراین اگر در میان تماشاگران میلیونی انواع بازیها کسی را دیدید که هیجان‌زده نیست و فریاد نمی‌زند و بالا و پایین نمی‌پرد و تنها اخم کرده یا لبخند ملایمی بر لب دارد احتمال دارد که طنزپرداز باشد.
2ـ وقتی در عالم بازیهای سیاسی تعارفات معمول کنار می‌رود و افشاگری و بی‌پروایی و تیترهای جنجالی به میدان می‌آید آیا مجالی برای کنایه و بیان ضمنی و حاشیه‌پردازی می‌ماند؟ و اگر قرار باشد که تیتر درشت روزنامه صریح و بی‌پرده معایب و کاستیهای رقیب را عیان کند آیا دستمایه‌ای برای طنز نوشتن و نیش و کنایه زدن باقی می‌ماند؟ این نوع پرسشها معمولاً برای طنزپردازانی مطرح است که گمان می‌کنند طنزنویسی یکی از روشهای مؤثر در مجادلات سیاسی است و طنزپرداز مانند یکی از اعضای احزاب و جناحهای سیاسی عمل می‌کند و هنر خویش را به خدمت می‌گیرد تا اندیشه سیاسی مطلوب خود را ترویج کند و کاستیهای رقیب را باز گوید و به هر حال در این بازی پرهیجان او باید طرف آبی باشد یا قرمز.
باری اگر طنزپرداز از منظری فراتر به جهان نگاه کند درمی‌یابد که دغدغه اصلی او انسان است، انسان فارغ از رنگها و طبقات و شاخصه‌ها و تمایزات معمول، بنابراین به سادگی برای ورود به بازیهای معمول مجاب نمی‌شود. طنزپرداز شرایط موجود زیستن را با شرایط مطلوب و کمالی انسان قیاس می‌کند و در قیاس خویش بازیها و بازیچه‌ها و سرگرمیهای ساده‌لوحانه انسانهای به ظاهر جدی و متشخص و اتوکشیده را درمی‌یابد و بیان می‌کند و همگان را به تماشا دعوت می‌کند تا بر این غفلت بزرگ انسان لبخند بزنند.
3ـ خط قرمز از کجا می‌آید و طنزپرداز در برابر آن‌چه باید بکند؟ برخی از طنزنویسان هیجان زده گمان می‌کنند که اگر طنزپرداز در اطراف خط قرمز حرکت کند با انواع ترفندها و هنرنماییها از آن عبور کند و یا بتواند همواره در آن‌ سوی خط قرمز بایستد، خیلی باهوش و نکته‌سنج و جسور است. بارها امتحان کرده که وقتی از خط قرمز عبور می‌کند مخاطبان به هیجان می‌آیند و تشویقش می‌کنند و نوشته‌اش را چون برگ زر روی دست می‌برند.
به این ترتیب مسیر اندیشه طنزنویس را خط قرمز و ترسیم‌کنندگان آن تعیین می‌کنند گویی خط قرمز ریسمانی است که به پای طنزنویس بسته شده و او را به این سو و آن‌ سو می‌کشاند.
حال آنکه طنزنویس می‌بایست متکی بر بینش و شناخت خویش باشد و بر این اساس مسیر اندیشه و حرکت خود را بیابد وگرنه تابع سلیقه خوانندگان عزیز و از آن خنده‌دارتر تابع سلیقه متولیان ترسیم و نگهبانی خطوط قرمز خواهد بود.
4ـ طنزپرداز خوب کسی است که مستقیماً به اصل مطلب بپردازد و در بیان حرفهایش از پرده‌پوشی و تعارف و کنایه بپرهیزد. شیوه طنزنویسی گل‌آقایی حاصل هراس از سانسور است و مقداری رودربایستی و تعارف، جوان طنزپرداز امروزی که قلمی توانا دارد و دلی چون شیر و سری بی‌باک به راحتی و با صراحت همه چیز را می‌نویسد و افشا می‌کند و از هیچ‌کس نمی‌ترسد و به هیچ‌کس باج نمی‌دهد و با هیچ‌کس تعارف ندارد. بلدوزری است که آمده است تا بناهای کلنگی را ویران کند. جوان شجاع! دوست هیجان‌زده و بی‌باک! نویسنده شیردل و ضد سانسور! اگر طنزپرداز باشی باید این نکته ساده را دریابی که در این جهان پرتلاطم هیچ حادثه‌ای «اصل مطلب» نیست. اصلاً برای طنزپرداز اصل مطلب آن‌قدر جالب توجه نیست که به آن بپردازد. او در گوشه‌ای نشسته و با آرامش و خونسردی جنب و جوش و تکاپو و هیجان‌زدگی انسانها را تماشا می‌کند و گاهی در میان این‌ همه دعوا و جنجال و زد و خورد با مهربانی به طرفین دعوا می‌گوید که: لطفاً نگاهی به کفشهایتان بیندازید آیا آنها نیاز به واکس ندارند؟ همین اصل مطلب است، همین حاشیه بی‌اهمیت و بی‌خطر اصل مطلب است.
5ـ طنزپرداز مصلح اجتماعی است، طنزپرداز منادی اخلاق و عدالت است، طنزپرداز فیلسوف انسان‌دوست است، طنزپرداز چشم بیدار جامعه است، طنزپرداز... از این نوع احکام و انتصابات فراوان دیده‌ایم و خوانده‌ایم اما اگر نیک بنگریم طنزپرداز هنرمندی است که نیک می‌نگرد و به نیکویی حاصل نگرش خویش را بیان می‌کند و اگر قدر این مرتبت بداند همه پسوندها و انتصابات دیگر را با همه ارجمندی‌شان، پیرایه‌ای دست و پاگیر خواهد یافت. از آن‌رو که در هر زمانه‌ای فقدان آن نگرش نیکو و آن بیان نیکو هیچ جایگزین شایسته‌ای نخواهد یافت و همگان را بدان نگرش هوشمندانه حاجت فراوان است. بنابراین گزافه نیست اگر بگوییم که طنزپردازی هنری بی‌بدیل و یگانه است.
6ـ طنز نقطه مقابل جدّ است، بسیار شنیده‌ایم که در معرفی طنزپردازان می‌گویند البته ایشان شعرها و نوشته‌های جدی هم دارند. اگر «جدی» به معنای رسمی و مطابق موازین و هنجارهای معمول باشد شاید بتوان پذیرفت که طنز در برابر جد است زیرا طنزپرداز به هر حال در چارچوب موازین و هنجارهای رسمی محدود نمی‌ماند اما اگر جدیت معطوف به اهداف اثر طنز باشد باید گفت که طنز از نظر اهداف بسیار جدی است و به نسبت اهداف انتزاعی و فانتزی که در سایر شاخه‌های هنری دیده می‌شود در هنر طنز کمتر نشانی از تفنن و جدایی از اهداف کاربردی و جدی دیده می‌شود.
آنچه نقطه مقابل جد است، فکاهه و مطایبه است که عمده هدف آن انبساط خاطر و شادمانی است.
برای این ادعای خود فعلاً دلیل محکمی ندارم اما به نظر من طنز نقطه مقابل تزویر و فریب است و طنزپرداز دقیقاً رو در روی شیطان و در مصاف با اوست.
7ـ طنز دانشجویی یعنی گلایه از وضعیت سلف‌سرویس دانشگاه و استادان سختگیر و انتظامات سنگدل که نمی‌گذارد عواطف و احساسات جوانی بارز شود.
طنز سیاسی یعنی تبعیت از جدالهای جناحی و حزبی و تکرار برنامه‌ها و شعارهای سیاسیون.
طنز اجتماعی و صدا و سیمایی یعنی حرف‌زدن درباره امور بی‌خطر ازلی و ابدی مانند آلودگی هوا و ترس از مادرزن و اتوبوس و حقوق ناچیز کارمندان و خواستگاری و از این قبیل.
طنز باکلاس یعنی تکرار اصطلاحات فلسفی و اسامی فیلسوفان و کتابها و نظریه‌های آنان.
طنز خانوادگی یعنی بازنویسی متنهای روانشناسی نظیر خانواده خوشبخت و مهربانی با همسران و از این قبیل.
طنز روزنامه‌ای یعنی دنباله‌روی از موجهای خبری و تبلیغاتی که می‌آیند و افکار را با خود به این سو و آن سو می‌برند و محو می‌شوند.
اگر طنزپرداز با همه این شیوه‌ها آشنا باشد و ضمن شناخت ذائقه مخاطبان بداند که طنزنویس با تبعیت از پسند دیگران و حتی اکتفا به پسند هنری خویش توفیقی نخواهد داشت آن‌گاه برای یافتن مناظری بدیع و مضامینی دیگرگون تلاش خواهد کرد.
در واقع هنر طنزپرداز در آنجا نمایان می‌شود که از میان همین عناصر و مفاهیم شناخته شده و تکراری به دنیایی متفاوت و تماشایی راه بگشاید و مخاطبان خود را به تماشا و تأمل این چشم‌انداز جدید دعوت کند.
 

طنز و جلوه های شکل گیری آن در ادب فارسی/سید جمال طبا طبائی آزاد

طنز یکی از فروع ادبیات انتقادی و اجتماعی است که در ادبیات کهن فارسی، به عنوان نوع ادبی مستقل شناخته نشده و حدود مشخصی با دیگر مضامین انتقادی و خنده آمیز چون هجو و هزل و مطایبه نداشته است . و از واژه طنز ، اغلب معنی لغوی آن یعنی مسخره کردن و طعنه زدن مد نظر شاعران و نویسندگان بوده است ولی معنی امروزی آن ، که جنبه انتقاد غیر مستقیم اجتماعی با چاشنی خنده ، که بعد تعلیمی و اصلاح طلبی و آموزندگی آن مراد است از واژه satire اروپایی اخذ شده است که در حقیقت اعتراضی است بر مشکلات و نابسامانی ها و بی رسمی ها که در یک جامعه وجود دارد و گویی جامعه و مسئولان امر نمی خواهند این اعتراض ها را مستقیم و بی پرده بشنوند و گاه وجدان بیدار و ضمیر آگاه شاعران و نویسندگان با بزرگ نمایی و نمایان تر جلوه دادن جهات زشت و منفی و معایب و نواقص پدیده ها و روابط حاکم در حیات اجتماعی ، در صدد تذکّر ، اصلاح و رفع آنها بر می آیند که اوج آن را در آثار شاعران و نویسندگان دوره مشروطیت می توان مشاهده کرد . در این مقاله ضمن ارائه تعریف و تحلیل طنز و فروع آن به جلوه ها و شگردهای شکل گیری طنز اشاره شده است .
واژگان کلیدی : طنز ، هجو ، هزل ، شگردها و جلوه های طنز

مقدمه :

انسان گاهی اوقات به طور ناگهانی میان واقعیت ها و ناسازگاری موجود میان وضع پدیده ها در ظاهر و باطن و بین آن چه هست و آن چه انتظار آن را دارد تناقض می بیند و به خنده می افتد . از مشاهده ناسازگاری و عدم تجانس ، متعجب می شود و می خندد . و در همین مفهوم ارسطو در تعریف خنده گفته است : « خنده ، نتیجه تعجب است » (1) و شوپنهاور گفته است : « هر بیانی که در او ناسازگاری باشد خنده انگیز است » (2) پس با مشاهده یا شنیدن دو عنصر ناسازگاری ، انسان به تعجب و به تبع آن به خنده می افتد ، این خنده معمولاً با احساس تفوق و برتری در رفتار و گفتار و اندیشه نسبت به فرد یا رویدادی همراه است که « انسان خود را در مرتبه ای والاتر از موضوع خنده می بیند و این تحقیر و استهزا را خنده بیان می کند و این خنده ی تحقیر آمیز ، می تواند اصلاح را در پی داشته باشد و هدف خنده ی تحقیرآمیز ، نمایاندن راستی ها و کژی ها از طریق نهیب زدن بر دریافت کننده توهین است ، یا خنده و اهانت بر کسانی است که وجودشان اهانت انسانیت است » (3) البته هر خنده ای تحقیر آمیز و اهانت نیست و خنده همدردی ، خ شادی ، شرم و تعجب و تمسخر و ... از نمونه های گوناگون آن است .
در انواع ادبی زبان فارسی از نظر محتوا ، اصطلاح هجو و فروع آن چون هزل ، فکاهه ، طنز و لطیفه و .. که گاه با شوخی و خوشمزگی و گاه تفریح و انبساط خاطر و گاه تمسخر و جد همراه است ایجاد خنده و تبسم می کند که هر یک از این خنده ها پیامهایی فردی و اجتماعی همراه دارند به طوری که خنده و تبسم طنز با شکل های گوناگون چه از لحاظ مضمون و محتوا و چه از لحاظ شکل و قالب در آثار اغلب شاعران ، به ویژه آنان که به انتقاد از نابسامانی ها و مفاسد اجتماعی و بی عدالتی ها ... پرداخته اند دیده می شود . (4)

طنز :

افسوس کردن ، مسخره کردن ، طعنه زدن ، سرزنش کردن ، تمسخر کردن ، در حال ناز و کرشمه کردن . ( فرهنگ معین )
طنز در ادب فارسی در چند معنی به کار رفته است .

الف ) مسخره و طعنه زدن :

زبون تر از مه سی روزه ام مهی سی روز
مرا با طنز چو خورشید خواند آن جوزا
( کلیات خاقانی ، دکتر سجادی ، ص 30 )
شیخم به طنز گفت حرام است می مخور
گفتم به چشم ، گوش به هر خر نمی کنم (5)
( حافظ )

ب ) نظامی گنجوی طنز را به معنی « تقلید از سر تمسخر » به کار برده است :

سایه که نقیضه ساز مرد است
در طنز گری گران نورد است
طنزی کند و ندارد آزرم
چون چشمش نیست کی بود شرم
( نقل از کیهان اندیشه ، شماره 42 ، ص 112 ، مقاله دکتر احمد شوقی )

ج ) طنز به معنی دروغ و مسخره :

دی گفت سعدیا من از آنِ توام به طنز
آن عشوه دروغ دگر باره بنگرید
( کلیات سعدی ، به کوشش نوراله ایزد پرست ، ص 410 )

طنز در اصطلاح ادبی :

در ادبیات کهن ایران ، طنز به عنوان نوع ادبی مستقل شناخته نشده است و مرز مشخصی با دیگر مضامین انتقادی و خنده آمیز چون هجو و غیره نداشت و از واژه طنز هم اغلب معنی لغوی آن یعنی تمسخر کردن ، طعنه زدن مد نظر شاعران و نویسندگان بوده و است ولی در معنی امروزی که جنبه انتقاد غیر مستقیم اجتماعی با چاشنی خنده که بُعد تعلیمی و اصلاح طلبی و آموزندگی آن مراد است از واژه satire اروپایی که ریشه یونانی دارد اخذ شده است که در آن نویسنده یا شاعر با بزرگ نمایی و نمایان تر جلوه دادن جهات زشت و منفی و معایب و نواقص پدیده ها و روابط حاکم در حیات اجتماعی ، درصدد تذکر ، اصلاح و رفع آنها بر می آید . که در ادبیات فارسی در سده ی اخیر جایگاهی مناسب برای خود باز کرده است و اوج و پر رنگی آن را می توان در دوره مشروطیت مشاهده کرد .
ولی صاحب نظران و ادیبان و طنز شناسان با دیدگاه ها و برداشت های شخصی ، تعاریفی نسبتاً متفاوت ارائه کرده اند که با ارائه تعریف آنان به تعریف جامعی که چهار چوب و ویژگی های طنز را دارا باشد بر خواهیم رسید .
فریدون تنکابنی در تعریف طنز می نویسد : « انتقاد اجتماعی در جامه ی رمز و کنایه ، با رعایت و حفظ جنبه های هنری و زیباشناسی » (6)
دکتر احمد شوقی درباره این تعریف می نویسد : « انتقاد اجتماعی از لوازم طنز است ولی عنصر « رمز و کنایه ( از ضروریات حتمی طنز نیست به علاوه اشاره به خنده آمیز بودن طنز که یکی از ویژگی های اصلی طنز می باشد اشاره ای نکرده است » (7)
آقای عمران صلاحی می نویسد : « طنز یعنی به تمسخر گرفتن عیب ها و نقص ها به منظور تحقیر و تنبیه ، از روی غرض اجتماعی ؛ و آن صورت تکامل یافته هجو است به عبارت دیگر : طنز ، هجوی است از روی غرض اجتماعی » (8)
هم چنان که ملاحظه می شود در این تعریف نیز به هدف اصلی رسالت طنز که همانا اصلاح و بهبودی است اشاره نشده است .
دکتر حسن انوری برای تعریف طنز چنین فرمولی ارائه کرده است .
پدیده + وضع در غیر ما وضع له /+ بیان / + انتقاد /+ جوهر شعری و ادبی = طنز ادبی (9)
در این فرمول ادبی اولاً به چاشنی خنده که یکی از اساسی ترین ویژگی طنز است اشاره نشده است . دیگر این که منظور از « وضع در غیر ما وضع له » به احتمال تضاد و ناسازگاری بین این پدیده ها و امور اشیاء است و گر نه همه مجازها « ما وضع له » هستند ولی طنز نیستند .
در این تعریف نیز به هدف و رسالت اصلی طنز که انتقاد اجتماعی به قصد اصلاح و بهبودی جامعه باشد اشاره ای نشده است .
دکتر شفیعی کدکنی تعریف کوتاهی از طنز ارائه می دهد و می نویسد : « طنز عبارتست از تصویر هنری اجتماع نقیضین » (10)
تعریف استاد شفیعی نیز جامع نیست چرا که : اولا هر اجتماع نقیضین ـ با توجه به معنی و مفهوم طنز ـ دارای طنز نمی باشد و ما بین طنز و اجتماع متناقضین عموم و خصوص من وجه حاکم است ثانیاً هر اجتماع نقیضین در بردارنده انتقاد اجتماعی نیست و چه بسا قصد اصلاح و بهبودی در آن مشاهده نمی شود .
هم چنان که ملاحظه می شود هر یک از تعاریف فوق دارای نارسایی هایی هستند و با نقل دو تعریف طنز که نسبتاً جامع و در بردارنده ی ویژگی های طنز است بسنده می کنیم .
دکتر بهزادی اندوهجردی در تعریف طنز می نویسد :
« طنز در اصطلاح ادب ، شیوه خاص بیان مفاهیم تند اجتماعی و انتقادی و سیاسی و طرز افشای حقایق تلخ و تنفر آمیز ناشی از فساد و بی رسمی های فرد یا جامعه را که دم زدن از آنها به صورت عادی یا به طور جدی ، ممنوع و متعذّر باشد ، در پوششی از استهزاء و نیشخند ، به مظنور نفی و بر افکندن ریشه های فساد و موارد بی رسمی ، طنز نامیده می شود » (11)
دکتر احمد شوقی در مقاله ای ضمن برشمردن ویژگی های طنز تعریف جامعی ارائه داده اند که ضمن در نظر گرفتن مختصات و چهار چوب طنز ، آن را از هجو و هزل متمایز کرده اند .
« طنز از نظر محتوا ـ نه قالب ـ یکی از انواع ادبی است که نویسنده و شاعر در آن علل و مظاهر واپس ماندگی و معایب و مفاسد و ناروایی های دردناک جامعه را ، به قصد اصلاح ، با چاشنی خنده ، به طور برجسته و اغراق آمیز و توأم با اشاراتی به وضع مأمول زندگی بیان می کند » (12)
با توجه به تعاریف فوق می توان گفت : سه عنصر اصلی خنده مایه ، انتقاد اجتماعی و اصلاح طلبی در شکل گیری طنز دخیل هستند .

نگاهی مختصر به تعریف طنز از دیدگاه غربی ها :

دکتر جانسون در کتاب فرهنگ واژگان ، طنز را « شعری در نکوهش شرارت یا بلاهت » (13) تعریف می کند .
درایدن در تعریف طنز گوید : « هدف راستین طنز ، اصلاح پلیدی هاست » (14)
سویفت در تعریف طنز می نویسد : « طنز نوعی آیینه است که نظاره گران عموماً چهره هر کس به جز خود را در آن تماشا می کنند ، و به همین دلیل است که در جهان این گونه از آن استقبال می شود ، و کمتر کسی آن را برخورنده می یابد » (15)
پیر اندلو با زبانی استعاری از رساله طنز گرایی می گوید : « طنز مثل ستون هرمس دو چهره ای است که یک چهره ی آن به اشک های چهره ی دیگرش می خندد » (16)

هدف و خاستگاه طنز :

اصولاً خاستگاه طنز از آنجا آغاز می شود که رعایت حقوق دیگران نشود و آزادی توام با مسئولیت مورد تعدی واقع شود و بی بند و باری و هرج و مرج به عنوان آزادی تبلیغ گردد و نظام جامعه در مسیر طبیعی خود مورد تهدید قرار گیرد ستم و تجاوز در اشکال گوناگون چهره نماید و منادیان آزادی ، خود عاملان بدبختی فکر و اندیشه و آزادی گردند و ترقی و اعتلا جای خود را به انحطاط و سقوط دهد و پویایی اندیشه و حرکت ناشی از آن ، کم کم به رکود انجامد .
در حقیقت طنز اعتراض است بر نارسایی ها و نابسامانی ها و بی رسمی ها که در یک جامعه وجود دارد و گویی جامعه و مسئولان امر نمی خواهند این اعتراض ها را مستقیم و بی پرده بشنوند .
استاد زرین کوب می نویسد : « هر یک از نابسامانی ها و بی رسمی ها ممکن است سببی باشد برای پیدایش هجو و هزل یا طنز اجتماعی . طنز هر چند با شوخی و خنده همراه است اما نقدی است جدی بر نارسایی ها و اشکالات اجتماعی ، که قصد سازندگی و اصلاح دارد نه سوزندگی و تخریب .
و دکتر آرین پور در نقد بودن طنز می نویسد : « طنز نویسی بالاترین درجه نقد ادبی است به شرط آن که حوادث و چهره ها را دگرگون نکند » (17)
و نیز در خنده ناک و شوخ طبعی بودن آن می نویسد : « مبنای طنز بر شوخی و خنده است ، اما این خنده ، خنده شادمانی و شوخی نیست خنده ای است تلخ و جدی و دردناک و همراه با سرزنش و سر کوفت و کمابیش زننده و نیشدار که با ایجاد ترس و بیم ، خطاکاران را به خطای خود متوجه می سازد و در مقام تشبیه می توان گفت که قلم طنز نویس کارد جراحی است نه چاقوی آدم کشی . با همه تیزی و برندگیش ، جانکاه و موذی و کشنده نیست بلکه آرام بخش و سلامت آور است . زخمهای نهانی را می شکافد و عفونت را می زداید و بیمار را بهبود می بخشد » (18)
بنابراین هدف طنز « به طور کلی ، تنبّه و توجه دادن افراد یا جامعه به معایب و مفاسد خود ، تحقیر و کوبیدن رذایل اخلاقی ، رشد فضایل اخلاقی و در یک کلام تزکیه و تهذیب و اصلاح و به تکامل رساندن اجتماع است » (19)
و دکتر بهزادی در علل خاستگاه طنز می نویسد : « متأسفانه ، در چهارده قرن گذشته ، غالب زمامداران ، آرامش روح و شادمانی خاطر خویش را در کسب تعلقات دنیوی می جستند و با ریختن خون بی گناهان و بردن عرض و آبروی دیگران بر مسند قدرت قرار می گرفتند و خداوند ، دین ، عدالت و اخلاق ، ابزار و وسایلی می شدند در دست آنان ، برای فریب دادن مردم مظلوم » (20)
و اضافه می کند : « این طنزها مولود هوس های زشت طنز پردازان ، در جهت خوار شماری ارزش های دیگران نیست بلکه تلاش روشنفکرانه و وطن پرستانه ای است ، به منظور ایجاد انگیزه و تفکر در مردم بی تفاوت و کم فرهنگ ، تا بهتر ببینند و بیشتر بیندیشند و ناهنجاری های رایج در جامعه را تشخیص دهند » (21)
پی نوشتها:
1 و 2 ـ تاریخ طنز و شوخ طبعی ، دکتر علی اصغر حلبی ، ص 56 و 57 .
3 ـ بیست سال با طنز ، رویا صدر ، ص 1.
4 ـ جهت آشنایی با قالبهای شکل گیری طنز و فرق آن با هجو و هزل و فکاهه رجوع شود به : کیهان اندیشه ، شماره 42 ، مقاله دکتر احمد شوقی.
5 ـ این بیت در نسخه علامه قزوینی نیامده است .
6 و 7 ـ کیهان اندیشه ، شماره 42 ، خرداد ـ تیر ـ 1371 ـ طنز و شیوه های گوناگون آن ، دکتر احمد شوقی.
8 ـ طنز آوران امروز ایران ، عمران صلاحی ، ص 5 .
9 ـ یک قصه بیش نیست ، ص 57 .
10 ـ این کیمیای هستی ، ولی الله درودیان ، ص 114 ـ مفلس کیمیا فروش ، ص 51 .
11 ـ طنز و طنزپردازی در ایران ، دکتر بهزادی اندوهجردی ، ص 6 .
12 ـ حافظ عاشقی رند و بی سامان ، ص 287 .
13 و 14 و 15 ـ طنز ، آرتورپُلارد ، ترجمه سعید سعیدپور ، ص 5 ، نشر مرکز.
16 ـ فرهنگ واژگان و اصطلاحات طنز ، محمدرضا اصلانی ، ص 140
17 و 18 ـ از صبا تا نیما ، ص 36 و 37
19 ـ پژوهش درباره طنز در شریعت و اخلاق ، مرکز پژوهش های صدا و سیما ، ص 25 .
20 و 21 ـ طنز پردازان ایران ، ص 14

نیمه ی خالی لیوان / رحیم رسولی




آرزو دارم که قبل از مرگ شیطان را ببینم

تا نمردم این دگر اندیش دوران را ببینم

آن که در آغاز خلقت ریخت طرح گفتمان را

تا منِ نوعی تعامل با خدایان را ببینم 

گفت من پرسنده ام؛ آنقدر می پرسم که آخر

حاشیه غالب شود بر متن، عنوان را ببینم

گفت ما در آسمانها قصد اصلاحات داریم

گفت تا در خانه این تعمیر و عمران را ببینم

گفت مرد از من، زن از تو، دوست از من، دشمن از تو

گفت جای مرد و زن مشتاقم انسان را ببینم 

گفته بودی مرد از زن بیشتر دارد، چه دارد؟

کاش میشد لااقل اینقدر از آن را ببینم!

تازه، من مردی نمی بینم، اگر از شرم گفتم –

خواستم در پایشان توجیه تنبان را ببینم

گفت فیها خالدون را حد امکانی نباشد

گفت اصراری ندارم حد امکان را ببینم! 

گفت معلوم است افکار براندازانه داری

گفت می خواهم کمی تغییر بنیان را ببینم

...

آنچه من فهمیدم از این گفتگو، این بود، باید

بیشتر از هر چه که پیداست، پنهان را ببینم

سالها با فحش های دشمن دانا بسازم –

بهتر از این است لطف یار نادان را ببینم 

تا قیامت هم بنا باشد اگر در صحنه باشم

صحنه را تنها نبینم، صحنه گردان را ببینم 

یا نبینم خواب هرگز یا اگر هم خواب دیدم

هرچه را دیدم از اول، تا تهِ آن را ببینم 

خواجه فرمودند میبینی، بیا می نوش، گفتم

این فقط مانده که در می روی خوبان را ببینم 

من که نه پایم به کعبه ، نه به ترکستان رسیده

پس چه طوری لنگ کفشی در بیابان را ببینم؟!

ساقی و پیمانه و می هیچ، مطرب هیچ، حتی

شیخ ما نگذاشت ساز پشت گلدان را ببینم! 

آدمی که عالمی از دست او باشند کفری،

من چگونه با وجودش رنگ ایمان را ببینم؟! 

من که هرگز آب هم دستم نداده یک مسلمان

حق ندارم نیمه ی خالی لیوان را ببینم؟! 

آرزویم هست با این که مسلمان زاده هستم

روزی از نزدیک یک فرد مسلمان را ببینم

این زمان می گویم ای کاش آن زمان را دیده بودم

آن زمان در فکر این بودم که الان را ببینم 

روزگاری تا هوا ابری و قدری سرد میشد

با خودم می گفتم الان است طوفان را ببینم

مادرم از ترس درها را به رویم قفل می کرد

تا مبادا صحنه ی آن سوی میدان را ببینم

من جریمه می نوشتم: باز باران، باز باران

تا دوباره خواب جنگل های گیلان را ببینم 

گاه گاهی مثل گربه می زدم خود را به شیشه

تا کبوتر بچه های روی ایوان را ببینم 

داشت انگاری کسی بر جرثقیلی تاب می بست

مادرم نگذاشت بازی بزرگان را ببینم

مادرم ترسید جشنی ساده را جدّی بگیرم

مادرم ترسید رقص زیر باران را ببینم!

با خودم می گویم آیا می شود یعنی دوباره

روزهای خوب دوران دبستان را ببینم؟

می شود وقتی که فردا از دبستان باز گشتم

چهره ی خندان فرزندان ایران را ببینم؟