سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

معرفی شاعر، شمس کسمائی/ به اهتمام رابین

شمس کسمائی



شمس کسمائی(1262-1340) در ردیف شاعرانی قرار می گیرد که قبل از نیما یوشیج شعر شکسته(نیمایی) سروده اند. افرادی مانند تقی رفعت و جعفر خامنه ای  .اما به جهت اختناق موجود در آن سال ها و بسته شدن نشریه "تجدد" فرصت جلوه گری مناسب را نیافتند یا شاید شعر آن ها در آن زمان فهمیده نشد. شمس زنی روشنفکر، فعال و جمعگرا بود و خانه اش محفل هنرمندان و اندیشمندان تبریز به شمار می آمد و اشعارش در نشریات مترقی آن دوران چاپ می شد. او را در سال 1340 در وادی السلام شهر قم به خاک سپردند.



زارعینِ گذشته ما بودیم

باز، ما را ست کِشت آینده

گاه گیرنده

گاه بخشنده

گاه مُظلم، گهی درخشنده

گرچه جمعیم و گر پراکنده

در طبیعت که هست پاینده

گر دمی محو

باز موجودیم



دکلمه شعری از شمس کسمائی

در روزمرگی های این روزها دچار خودم هستم/محمد رضا راثی پور

 

 http://s7.picofile.com/file/8239674592/%D8%A7%DB%8C%D9%86_%D8%B1%D9%88%D8%B2%D9%87%D8%A7.jpg

 

 

هرچند رویه معمول بنده حقیر که به عنوان هماهنگ کننده تارنمای ادبی سیولیشه انجام وظیفه می کنم  در هنگام ایجاد اختلاف نظرها اتخاذ نوعی بی طرفی و رفتاری مرضی الطرفین است تا از طرف کسانی که با هم اختلاف دارند متهم به جانب داری و یکسو نگری نشوم اما باید صادقانه عرض کنم که محافظه کاری بیش از حد هم نوعی فرار و شانه خالی از مسئولیت کردن است بویژه اگر موضوع شعر سه سطری و معارضه دوستانی باشد که بر سر نام گذاری این شعر سه سطری به تفاهم نرسیده اند.ما اگر بحث و نظری داشته باشیم باید بر روی شعریت و بضاعت ادبی شاعر باشد نه بر روی نام که صد البته مخاطب عادی شعر در وهله اول به معنی و مضمون شعر نگاه می کند نه نوع قالب و نامی که بر آن نهاده شده است.

 اما در مورد اختلاف نظرهایی که راجع به شعر سه سطری وجود دارد استنباط  بنده حقیر این است که هرگونه تلاش برای یکی کردن نام و مجبور کردن طرفین دعوا به پیروی از یک اسلوب واحد با توجه که دلائلی که هر کدام دارند راه به جایی نخواهد برد.اینکه فارغ از نامهای نو خسروانی و سه گانی بیائیم یک نام واحد روی این شعرها  بگذاریم درست مثل این است که در وسط دعوای کسانی که بر سر نامگذاری سبک هندی و سبک اصفهانی اختلاف دارند پیشنهاد کنیم که به جای این دو  بگوئیم  سبک کرمانی که رعایت حال هردو را کرده باشیم. در نهایت قضاوت اصلی با خوانندگان شعر خواهد بود که به قول استاد شجریان سخت گیر ترین و خبره ترین قاضیانند و درست ترین قضاوتها را خواهند کرد.

علی ایحال دوست شاعرم جناب محمد جلیل مظفری که از زمان انجام وظیفه در سیولیشه توفیق آشنائی با ایشان و برادر بزرگوارشان را داشته ام در مجموعه 70 شعر سه سطری سعی کرده است برای پرهیز از اختلاف نان شعرهایش را جان پاره بگذارد که از آنجا که هر شعر پاره ای از تن شاعر است و محصول کشف و شهود روح بیدار است قطعا نامی است مناسب اما از نظر رعایت حق تقدم و تلاشهای کسانی که در زمینه شعر سه سطری کار کرده اند نوعی تصرف محسوب می شود.

مقدمه خواندنی و همراه با نقد جناب سیستانی این مجموعه را خواندنی تر کرده است اما اگر  من جای پیام عزیز  بودم  بیشتر ترجیح می دادم صحبتی از اختلاف نظرهائی که با بعضی دارم به میان نیاورم چرا که همه خوانندگان در جریان مراوده های ما نیستند و اصولا مقدمه جای طرح چنین مسائلی نیست.

البته همه این 70 شعر  در یک سطح نیستند و بنا به مصداق

 

شعر اگر اعجاز باشد بی بلند و پست نیست

در ید بیضا همه انگشت ها یکدست نیست

نمونه های عالی، خوب و متوسط و گاه ضعیف هم دیده می شود که البته در شاعر بودن و قدرت شاعری جناب مظفری حرفی نیست و رگه هائی از شعر بلا استثنا در همه شعرها دیده می شود ولی اگر  کمی وسواس و سخت گیری بیشتری اعمال می شد  به نظر بنده نتیجه خیلی بهتر از الآن بود.

من چند شعر را بیشتر پسندیدم  می نویسم و البته اذعان دارم که اینها سلیقه من است:

 

به شحنه های نشابور می رسان تو پیام ( البته می توانست پیغام هم به جای تو پیام بنشیند و از شر توی زائد رها شد)

به شرق دور شبیخون زنم در این ایام

به قصد شیره ی تاک رباعی خیام

 

بندر از بغض من به گریه نشست

موج دریا چو دید اشک مرا

رفت و در لابلای ماسه شکست

 

حال این روزهای من اینست

خسته ام خسته از فراز و نشیب

لعنت هرچه آدمست به سیب!

 

زاغان رو سیاه

رخت عزا به قامت این باغ دوختند

بس جلوه ها به قمری خوشخوان فروختند

 

مانده تنها از تو نامی و نمی در چشم

آه ای آرامش همزاد با توفان

خانه ات ویران!

 

 

 

عده ای از صاحب نظران از اساس قائل به هیچ تقسیم بندی در مورد شعر کوتاه و بلند نیستند و مبنا را شعریت اثر می دانند و معتقدند این شاعرست که باید بر اساس مضمونی که می خواهد بیافریند کمیتی مناسب انتخاب کندو اصلا ارجحیت با تعداد سطرها نیست . بر عکس عده ای معتقدند همان طور که برای هرکدام از قالب های کلاسیک حدود و ثغور شاخصی وجود دارد چرا نباید در مورد شعر کوتاه وجود نداشته باشد  تا کسانی که در این ژانر طبع ازمائی می کنند الگوئی داشته باشند.ما در این مجال کوتاه نمی خواهیم در مورد حقانیت این نظریه ها صحبت کنیم اما نمونه کارهائی که به عنوان شعر کوتاه و سه سطری عرضه می شود مثل مجموعه شعر " این روزها دچار خودم هستم " ما را بر آن می دارد بی طرف نمانیم و نظر خود را بگوئیم.هرچند ممکن است این نظر ما موافق با دیدگاهای بعضی دوستان نباشد.

اگر تعریف شعر کوتاه را بطور خلاصه شعری بدانیم که در حد اکثر پنج سطر بتواند با کمترین کلمات و کمترین استفاده از ادات تشبیه و استعاره و  در نهایت بلاغت از عهده انتقال مضمونی براید خواهیم دید که خیلی از کارهائی که به عنوان شعر کوتاه عرضه می شود ویژگی شعر کوتاه را ندارند و اصلا خود همین التزام سه سطر  مشکلهائی برای شاعر در انتقال معنا می آفریند .هر چند قائل شدن قاعده و قانون برای شعرهای کوتاه باعث می شود که کارهائی که در این ژانر ارائه می شود چارچوبی داشته باشد اما تبعاتی هم دارد مثل همین گنجاندن یک مضمون بزرگتر از ظرفیت سه سطر که منجر به شعری این چنین می شود:

 

ای حضورت شعر و هر شعر حضورت فصل فصل ناب یک دیوان

حالیا بنشین و خود را در غزلهایم تماشا کن

همچو من دل را به سودای نجیب عشق دریا کن

 

قطعا  سراینده این شعر  نتوانسته است به فرم نهایی و  ایجازی که در مد نظرش بوده برسد .لب مطلب و ضربه نهائی در سطر دوم گفته شده و سطر سوم اضافی می نماید و توضیح در توضیح شاعر در سطر اول به خاطر عدم رضایت شاعر از افاده معنی بوده  .اگر یک ایجاز سخت گیرانه در این شعر انجام دهیم به این دو سطر می رسیم :

ای سراپا شعر

در غزلهایم حضورت را تماشا کن

چون بنا بیشتر معرفی این کتاب بود به همین بسنده می کنم چرا که خوانندگان کتاب خود فاضل و نکته دانند و  تمیز سره از ناسره بهتر توانند

برای شاعر ارجمند این مجموعه آرزوی موفقیت می کنم و خواندن اشعار زیبایش را به دوستان توصیه می کنم.

 

 

 

شعری از فدوی طوقان/ترجمه زهرا ابومعاش


فدوی عبد الفتاح آغا طوقان ، در سال 1917 م ، در شهر نابلس در کرانه­ی باختری رود اردن درخانواده­ای اصیل ، سنتی ، توانگر ، ادیب و فرهیخته ، دانش­پرور ، وطن­پرست و دارای موقعیت اجتماعی، که نسبش به آل­عباس می­رسد ، چشم به جهان گشود . برادر بزرگتر او ، ابراهیم طوقان ، از شاعران مطرح دهه­ی سی و چهل بود.

او به همراه نازک الملائکه ( پایه­گذار شعر معاصر عرب عراق) و هم میهنش ، سلمی الخضراء الجیوسی،از برجسته ترین بانوان شعر عرب ، هستند . او در خانه­ی بزرگی که پایبند به آداب و سنن جامعه بود ، پرورش یافت .

ابراهیم طوقان در واقع به عنوان پدر روحی معنوی برای فدوی به حساب می­آمد ، او فدوی را با دنیای شعر، آشنا کرد . فدوی، سرودن شعر را با گرایش رمانتیک و در قالب اوزان سنتی ، آغاز نمود و مهارت خود را در آن به اثبات رساند .سپس در همان مراحل نخست ، به شعر « حُرّ » یا همان شعر نو گرایید .

با پیش آمدن جنگ ژوئن 1967 و شکست اعراب ، بسیاری از شاعران عرب از تغزل سرایی به ستیزه­ سرایی ، روی آوردند . فدوی نیز به صف شاعران مقاومت مانند محمود درویش ، سمیح القاسم ، توفیق زیاد ، سالم جبران و معین بسیسو و دیگران پیوست و اشعار موثری را در غم ملتش سرود.

 

 

 

 

عنوان القصیدة : إلى صدیق غریب

للشاعره :فدوى طوقان

 

صدیقی الغریب

لو أنّ طریقی الیک کأمس

 

لو ان الأفاعی الهوالک لیست

 

تعربد فی کلّ درب

 

وتحفر قبراً لأهلی وشعبی

 

و تزرع موتاً ونار

 

لو أنّ الهزیمة لا تمطر الآن

 

أرض بلادی

 

حجارة خزیٍ وعار

 

ولو أنّ قلبی الذی تعرف

 

کما کان بالأمس لا ترعف

 

دماه على خنجر الإنکسار  

 

ولو أنّنی یا صدیقی کأمس

 

أدلّ بقومی وداری وعزّی

 

لکنت إلى جنبک الآن عند -

 

شواطئ حبّک أرسی 

 

سفینة عمری

 

لکنّا کفرخی حمام ...

دوست غریب من

 

اگر چون گذشته مسیر من به سوی تو هموار بود

 

اگر مارهای افعی کشنده

 

بر سر هر مسیری عربده نمی کشیدند

 

و برای خانواده و ملتم گور نمی کندند

 

و آتش و مرگ نمی کاشتند

 

و اگر امروز شکست ،

 

با خواری و ننگ، خاک سرزمینم را

 

سنگبا ران نمی کرد

 

و اگر قلبم را  که می شناسی

 

چون گذشته  بود

 

و خونش بر دشنه ی خواری و شکست نمی ریخت

 

و اگر من، چون گذشته ها ،

 

به خاندان و کاشانه و عزتم فخر می فروختم و ناز می کردم

 

 

(اگر چنین بود،) بی شک اکنون کنار تو بودم

                     

                     و کشتی زندگی ام  بر ساحل عشق تو ، لنگر می انداخت

                    

                     بی شک (امروز) چون دو جوجه کبوتر بودیم . ..

 

آیا من و تو جزو عوام هستیم

.ﺁﯾﺎ ﻣﻦ ﻭ شما جز ﻋﻮﺍﻡ ﻫﺴﺘﯿﻢ؟


ﻗﺬﺍﻓﯽ ﺭﻭﺯﯼ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﯼ ﻗﻬﺮﻣﺎﻥ بوﺩ. ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺧﻮﺍﺳﺘﻨﺪ ﺍﺳﺘﻌﻔﺎ ﺩﻫﺪ، خندید ﻭ ﮔﻔﺖ:

ﺍﺳﺘﻌﻔﺎ؟ استعفا ﺍﺯ ﭼﻪ؟ ﺍﺯ ﭼﻪ ﺍﺳﺘﻌﻔﺎ ﺩﻫﻢ؟ ﻣﻦ ﮐﻪ ﻣﻘﺎﻣﯽ ﻧﺪﺍﺭﻡ.


ﺍﻭ ﺭﺍﺳﺖ می گفت، ﻧﻪ ﺭﻫﺒﺮ ﺑﻮﺩ؛ ﻧﻪ ﺭﯾﯿﺲﺟﻤﻬﻮﺭ، ﻧﻪ ﺳﻠﻄﺎﻥ، ﻧﻪ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ؛

ﺍﻭ نمی‌خوﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﯾﮏ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻋﻨﺎﻭﯾﻦ ﻧﺎﻣﯿﺪﻩ ﺷﻮﺩ!



ﺭﻭﺯگارﯼ ﻟﻨﯿﻦ ﻫﻢ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ:

ﻭﺯﯾﺮ ﭼﻪ ﻧﺎﻡ ﺗﻬﻮﻉآﻭﺭﯼ ﺍﺳﺖ! ﺑﺎﯾﺪ ﻧﺎﻡ ﭘﺮﻭﻟﺘﺮﯼ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﻨﯿﻢ، ﻭﺯﯾﺮ ﺑﻮﯼ ﮔﻨﺪ ﺑﻮﺭﮊﻭﺍﺯﯼ می دﻫﺪ!


ﻣﺎﺋﻮ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﻃﻮﺭ ﺑﻮﺩ.


ﭼﺮﯾﮏ ﭘﯿﺮ، ﮐﺎﺳﺘﺮﻭ ﻫﻢ ﺳﻠﻄﻨﺖ ﺭﺍ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﭘﻨﺠﺎﻩ ﺳﺎﻝ ﺑﻪ ﺑﺮﺍﺩﺭﺵ ﺗﻘﺪﯾﻢ ﮐﺮﺩ...!


ﮐﯿﻢ ﺍﯾﻞ ﺳﻮﻧﮓ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺭﯾﯿﺲﺟﻤﻬﻮﺭﯼ ﮐﺮﻩ ﺷﻤﺎﻟﯽ ﮐﻮﭼﮏ ﺑﻮﺩ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺭﯾﯿﺲ ﺟﻤﻬﻮﺭ ﺩﺍﯾﻤﯽ ﻧﺎﻣﯿﺪ...


ﻫﻤﻪ ﺍﯾﻦﻫﺎ، ﺭﻭﺯﯼ ﻗﺒﻠﻪ ﻣﺮﺩمانشان ﺑﻮﺩﻧﺪ.

ﻫﻤﻪ ﺍین ها ﺑﺮ ﺳﺮ ﺩﺳﺖ ﻋﻮﺍﻡ، ﺑﻪ ﻗﺪﺭﺕ ﺭﺳﯿﺪﻧﺪ، ﻫﻤﻪ ﺩﺭ آﻏﺎﺯ ﻣﺤﺒﻮﺏ ﻋﻮﺍﻡ ﺑﻮﺩﻧﺪ.

عوام، آن ها را می پرستیدند.


ﻋﻮﺍﻡ ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ ﮐﻒ میﺯﺩﻧﺪ، ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ خاطر آن ها به ﮐﺸﺘﻦ می ﺩﺍﺩﻧﺪ، ﺩﮔﺮﺍﻧﺪﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﮐﺸﺘﻨﺪ ﻭ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺣﻖ ﻫﯿﭻ نطق کشیدنی ﺭﺍ هم ﻧﺪﺍﺷﺖ.


ﻫﻤﺎﻥ ﮐﺴﺎنی ﮐﻪ قذافی را ﺑﻪ ﻗﺪﺭﺕ ﺭﺳﺎﻧﺪﻧﺪ، ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻤﺎﺷﺎﯼ ﺟﻨﺎﺯﻩﺍﺵ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎ ﻣﯽﺷﮑﺴﺘﻨﺪ.



ﻋﻮﺍﻡ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺪ ﺧﺸﻮﻧﺖ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﭼﯿﺴﺖ،

ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺪ ﺍﻣﻨﯿﺖ ﻧﺮﻡ ﭼﯿﺴﺖ، ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺪ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﭼﯿﺴﺖ، ﻣﺪﺭﺳﻪ، ﻣﻌﻠﻢ، ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﭼﯿﺴﺘﻨﺪ.


ﻋﻮﺍﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻤﺎﺷﺎﯼ ﺍﻋﺪﺍﻡ ﻣﯽﺭﻭﺩ، ﺿﺮﺏ ﻭ ﺷﺘﻢ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺩﺭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ، به دﺳﺖ پلیسی که باید حافظ مردم باشد ﺭﺍ ﻣﯽﭘﺴﻨﺪند،

ﻫﻤﺎن طوﺭ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺻﻒ ﺍﻋﺪﺍﻡ ﻣﯽﺍﯾﺴﺘﺪ، ﺩﺭ ﺻﻒ ﺷﯿﺮ ﻭ ﻧﺎﻥ ﻫﻢ ﻣﯽﺍﯾﺴﺘﺪ، ﻋﻮﺍﻡ، ﮔﺪﺍ؛ ﺑﯿﻤﺎﺭ؛ ﺗﻦﻓﺮﻭﺵ، ﺧﻮﺩﻓﺮﻭﺵ؛ ﻣﻌﺘﺎﺩ؛ ﺭﺍ ﻧﻤﯽﺑﯿﻨﺪ، ﭼﻮﻥ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺪ که این ها ﭼﯿﺴﺘﻨﺪ!!!


ﺍﻣﺮﻭﺯﻩ در سراسر جهان، عوام ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﻫﺮ ﭼﯿﺰ دیگر ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺗﻮﻟﯿﺪ ﺍﺳﺖ، ﺑﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﮐﺎﺭﺷﻨﺎﺳﺎﻥ ﺩﺭ ﺩﻩ ﺳﺎﻝ ﺍﺧﯿﺮ ﺩﺭ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩﻫﺎﯼ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﭼﻨﺪ ﺻﺪ ﺳﺎﻝ ﻋﻮﺍﻡ ﺑﺎﺳﻮﺍﺩ ﺗﻮﻟﯿﺪ ﺷﺪﻩﺍﻧﺪ!



ﻓﻬﻢ ﻭ ﺗﺤﻠﯿﻞ ﻭ ﻧﮕﺮﺵ ﺑﻪ ﻭﺳﯿﻠﻪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩﻫﺎ ﺑﻪ ﺳﻮﺍﺩ ﺳﺎﻧﺪﻭﯾﭽﯽ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺷﺪ! ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺍﺩ، ﻃﺎﻗﺖ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ؛

ﺩﺭ ﻓﻀﺎﯼ ﻣﺠﺎﺯﯼ ﺣﺘﯽ ﭼﻨﺪ ﺳﻄﺮ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺭﺍ ﻧﻤﯽﺧﻮﺍﻧﺪ؛ ﺍﺯ ﻫﻤﺎﻥ ﺧﻂ ﺍﻭﻝ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻧﻤﯽﺩﻫﺪ؛ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﻄﺎﻟﺐ ﻭ ﻋﮑﺲ ﻭ ﻓﯿﻠﻢ ﺭﺍ ﺑﺪﻭﻥ آﻧﮑﻪ ﺧﻮﺩ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﯾﺎ ﻓﻬﻤﯿﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ، ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻣﯽﻓﺮﺳﺘﺪ!



عوام ﺑﺪﻭﻥ ﻫﯿﭻ ﺯﺣﻤﺘﯽ ﻟﯿﺴﺎﻧﺲ ﻭ ﺍﺭﺷﺪ ﻭ ﺩﮐﺘﺮ می‌شود، پایان نامه هایشان را هم که از میدان انقلاب ابتیاع می کند. چشم دارند، ولی نمی بینند. مغز دارند، ولی نمی فهمند. کله برای آنان که جایگاه مخ، که عضوی است که هر از چندگاهی باید به آرایشگاه برده شود. اصلا اهمیت سر برایشان در آن است که رستنگاه موی سر است.


این ﻋﻮﺍﻡ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﭼﻨﺪ ﺟﻮﮎ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺳﺮﺷﺎﺭ ﺍﺯ ﺗﻮﻫﯿﻦ ﻫﺴﺘﻨﺪ، برای ﺩﻭﺳﺘﺎﻥشان ﻣﯽﻓﺮﺳﺘﺪ، ﻣﯿﺰﺍﻥ ﻫﺰﯾﻨﻪ ﺗﻮﻟﯿﺪ ﻋﻮﺍﻡ ﺩﺭ ﮐﺸﻮﺭﻫﺎﯼ جهان سوم ﺍﺯ ﻫﺮ ﻫﺰﯾﻨﻪﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮ، ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻫﺰﯾﻨﻪ آﻣﻮﺯﺵ ﻭ ﭘﺮﻭﺭﺵ ﻭ ﺑﻬﺪﺍﺷﺖ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺳﺖ.


ای کاش ما عوام نباشیم!!!

هفت شعر کوتاه از دفتر " زمزمه هایی به وقت شستن آسمان"/محمد علی شاکری یکتا


***

1

**

صدای ریزش تیر آهن

در نیمه های شب.


رنگ از رخ درخت پریده ست.


2

**

سربازهای صفحه ی شطرنج

دلریسه می روند

وفتی که شاه می افتد

در زیر پای پیل.


3

**

می شود تشنه تر بود.

کوزه های سفالی

مهربانند.


4

**

صدای دیدنی این پرنده می خواهد

ترانه های زمین را به آسمان بدهد.


5

**

ستاره ای

به تماشای شهر خواب˚ زده

کناره های افق

ایستاده ،

می خندد.


کجاست چتر نگاهم؟

کمی قدم بزنم.

بوی نور می بارد.


6

**

از هاله ای که دور سرش بود

فهمیدیم

این حقه بازمعجزه اش را

با قتل عام جنگل و انسان

اثبات می کند.


7

**

گله در آغُل خویش

خواب می بیند

خواب یک مرتع سبز.


زوزه ی باد و صدای گرگان

لا به لای تن شب می لغزد.