سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

نق زدن " یا " نقد کردن "!/ادوارد سعید



وظیفه روشنفکر،  “ نقد نهادهای قدرت ” است.

یک اصل مهم که در طول تاریخ در عرض جغرافیا به اثبات رسیده، این است که قدرت بدون نقد فساد می آورد.


اخلاقی ترین آدم ها هم وقتی در بالای پلکان قدرت بنشینند، اگر به طور جدّی با نظارت و نقد کنترل نشوند، دچار “خودشیفتگی” می شوند و پس از این به باتلاق “ ایدئوکراسی” فرو می غلتند( یعنی “مذهب حافظ قدرت” ) و پس از آن هرچه بر دیگران مکروه و حرام است، بر “سلطان” مباح می گردد!


به همین دلیل در جامعه، روشنفکر نقد می کند و نقد می کند تا نهادهای قدرت “سالم” بمانند.


یکی از ویژگیهایی که روشنفکر را از “ روشنفکرنما ” یا همان “روشنفکر مآب” جدا می کند این است که روشنفکر مآب “نقد” نمی کند، بلکه “نق می زند”. 


نقد کردن کار آسانی نیست.

شما برای نقد کردنِ مدیریّتِ یک سیستم، لازم است تاریخچه و گردش کار این سیستم را بدانید، آمار و ارقام مربوط به این سیستم را مرور کنید و با فرآیند تجزیه و تحلیل اطلاعات آشنا باشید.


پس نقد کردن تخصّص و مهارت و صرف وقت و انرژی می خواهد، امّا شما می توانید راجع به هر چیزی "نق بزنید" بدون اینکه کمترین وقتی صرف مطالعه و پژوهش آن موضوع کرده باشید!


“نق زدن” یک فرایند “هیجان مدار” است. یعنی ما با "نق زدن" آرام تر می شویم، خشم و غم  خود را با دیگران در میان می گذاریم و “دردِ دل” می کنیم، امّا “نقد کردن” یک فرایند “مسأله مدار” است.


ما هنگام نقد، خودمان را سبک نمی کنیم، بلکه مساله را “حلّاجی” و زیر و رو می کنیم.


“نق زدن” مخاطب تعریف شده ای ندارد، کافی است گوش مفت بیابی، آن وقت می توانی شروع به نق زدن کنی، ولی نقد کردن، مخاطب تعریف شده ای دارد. مخاطبِ روشنفکر پیش از همه، نهادهای قدرت هستند و سپس کارشناسان، گروه های ذی نفع، رسانه ها و سایر نقدکنندگان.


نقد کردن علاوه بر نیاز به دانش و مهارت و صرف وقت و انرژی، نیاز به شهامت و شجاعت دارد، شجاعتِ پرداخت هزینه!


شما می توانید در هر میهمانی که می نشینید و هر تاکسی که سوار می شوید "نق بزنید"، کسی کاری به کار شما ندارد! ولی اگر نقد خود را برای نهادهایِ قدرت و رسانه ها ارسال کنید، باید آمادگی پرداخت هزینه را هم داشته باشید. بنابر این یکی دیگر از ویژگیهایِ "روشنفکران" که آنانرا از "روشنفکرمآبان" جدا می کند،“ شجاعت ” است.


البته اینجا لازم است راجع به گروهی از روشنفکران توضیح دهم که کار سخت تری در پیش می گیرند و آن آگاه سازی توده هایِ مردم است.


کسی که قرار است توده های مردم را آگاه نماید، از یک سو باید دارای دانش و مهارت نقد باشد و از سویی باید بتواند با زبان غیرِ تخصّصّی سخن بگوید. این کار شبیه “بند بازی” است. اگر کمی تخصّصّی تر سخن بگوید، مخاطبانش سخنش را نمی فهمند و اگر کمی عوامانه تر سخن بگوید، به سرعت دچار “پوپولیسم” یا  "عوام زدگی" می شود!


بسیاری از روشنفکران که به این قلمرو پا گذاشتند یا از اینطرف یا از آنطرف فرو افتادند، با اینحال این قلمروِ پُر خطر را نباید خالی گذاشت، چرا که با خالی گذاشتن این قلمرو، جا را برایِ “پوپولیستهایِ واقعی” باز می کنیم یعنی کسانی که به جایِ نوشتن کلمه “مار” ،شکل “مار” را طراحی می کنند.


ویژگی مهم روشنفکران این است که تشکّل و شبکه سازی می کنند، روشنفکر اهل انزوا و در خود فرورفتن نیست. او از جامعه قهر نمی کند و ناامید نیز نمی شود، چراکه از ابتدا هم توقع تغییراتِ دراماتیک نداشته است. "روشنفکرمآبها" ناامید و سرخورده اند.


شاید برخی از آنها روشنفکرهایی بوده اند که توقعِ زیادی از مردم و جامعه داشته اند، آنان به دنبال “اتوپیا” یا همان "مدینه فاضله" بوده اند، و ناکام مانده اند.


روشنفکر به حرکت دائمی و پله پله اجتماع امیدوار است، بنابراین تماسش را با جامعه حفظ می کند و تیم و تشکّل می سازد. منظور از تشکّل، محفل نیست، بلکه نهادهایِ مدنی است، نهادهایِ مدنی شناسنامه دار که به طور دائمی رشد می کنند و با جامعۀ بیرون از خود ارتباط برقرار می کنند، اثر می گذارند و اثر می پذیرند.


منبع: کتاب  روشنفکر کیست؟ روشنفکری چیست؟

نویسنده: "ادوارد سعید " متفکر و منتقدِ فلسطینی"

گنج/توکل بیلویردی




در پای تریبون که ندارد شنوایی

در حال سخن گفتن  و فریاد کشیدن

اثبات نماید هدف کوچک خود را 

انگار که آنان که گرفتار سکوتند

وابسته این پرت و پلایند


در پای تریبون 

اکسیژن و وقت است که هر دم شود اتلاف

ای کاش که اندیشه شرف داشت به بیهوده شنیدن

هرچند که مستلزم رنج است

اما 

آبستن گنج است

گنج/توکل بیلویردی




در پای تریبون که ندارد شنوایی

در حال سخن گفتن  و فریاد کشیدن

اثبات نماید هدف کوچک خود را 

انگار که آنان که گرفتار سکوتند

وابسته این پرت و پلایند


در پای تریبون 

اکسیژن و وقت است که هر دم شود اتلاف

ای کاش که اندیشه شرف داشت به بیهوده شنیدن

هرچند که مستلزم رنج است

اما 

آبستن گنج است

داد هم /لا ادری

من به داد تو

تو به داد من

ما به داد هم دگر نمى رسیم

قصه هاى خوب دور هم

مال روزگار دور بود

این خیال خوش، خیال همدلى

یک خیال، آرزو، عبث، حباب 

یک خطاى دید یا

بازى شکست نور بود

روزهاى ساده ى گذشت و اعتماد

روزهاى خوب کودکى گذشت

آن زمان که هدیه ها مداد رنگى و

برگ خشک لاى صفحه ى کتاب بود

آن زمان که دردها و غصه ها

حرف هاى هم کلاسى و

نمره ى علوم و دینى و حساب بود 

آن زمان دگر گذشت و رفت

آن حباب هم شکست و ریخت

روزگار، روزگار قلب هاى قلب

روزگار رنج و حسرت است

روزگار میله هاى خاردار دور هر حیاط

روزگار قفل و بست هر در و دهان و فکر

روزگار آهن و بتن

روزگار نامه و کتاب برقى و

بوسه ى مجازى است و خنده هاى یک ورى

روزگار، روزگار فاصله

روزگار، روزگار بُعد و غربت است

پلاک/محمد علی شاکری یکتا




این کوچه ها پلاک ندارند

اما برسردرِ قدیمی یک خانه

نامی نوشته است

که روزگارعاشق باران هم

پاکش نمی کند.