سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

شاعر و درک مقتضیات زمان/محمد رضا راثی پور

وقتی می گوییم شاعر نو سرا باید مقتضیات زمانه اش را بداند و بر آن اساس گام بردارد ممکن است از سوی گروهی جزم اندیش که جز آرمانهای انعطاف ناپذیر خویش چیزی نمی بینند به کاسبکاری و بازار یابی متهم شویم.از دید این خیال بافان مایی که از مواضع و دیدگاههایمان با تغییر زمان عدول می کنیم ،مبلغان کالائی هستیم که با عوض کردن رنگ و لعاب می خواهد به هر قیمتی که باشد مشتریان را راضی کند .اما سوال ما اینست که آیا بی وجود مشتریان و همان مخاطبان که روز به روز با سرسختی و انعطاف ناپذیری هایمان تعدادشان کم می شود نیازی به ارائه و عرضه این کالای فرهنگی احساس می شود یا نه.وقتی فلسفه وجودی شعر بطور  تنگاتنگی به مخاطب گره خورده ، چه کراهت و نکوهیدگی وجود دارد که پسند مخاطب هم در نظر گرفته شود؟

زمانی نکوهیدگی وجود دارد که ما  به نیازهای مخاطب بی توجه باشیم و فارغ از درگیری های ذهنی نسل معاصر مشغول دنیای انتزاعی خود باشیم.اینجاست که گسست احساس می شود و نتیجه این اختلال ارتباط جز بی رونق تر شدن کالای فرهنگی ما نیست.

اصولا آشنایی با  مشغله های ذهنی و اضطرابها و تشویشهای نسل امروز نیاز به درکی والا دارد که در سایه تذهیب و تزکیه و پرهیز از ابتلائات آدمهای حقیر سود و زیان اندیش بدست می آید تا در این آیینه صیقل خورده حقیقت با همه عظمتش بازتاب یابد و جز این متصور نیست.وقتی رابطه هنر مند و مردم دوطرفه است.

در صورت بی انگیزگی و انفعال ما میدان دست هوچیان و مردم فریبان پوپولیست می افتد که در ورای حرفهای به ظاهر ساده و خیرخواهانه ، جز به ایجاد جامعه ای مطیع و منقاد و خاموش کردن چراغ اندیشه فکر نمی کنند.

نمی شود همراه با مردم نبود و در رنجهای روزمره شان شریک نشد اما دلهایشان را تسخیر کرد.

انتظار س.س.طارمی




چراغ روشن است 

چراغ روشن است و خانه منتظر. 

تو از کدام سیب می خوری؟

 دو سیب صبر روی سینی من است 

 دو سیب بی قرار روی سینه های تو


 تو از کدام سیب می خوری؟

 هزار سیب اشتیاق روی سینی من است. 

هزار سیب امتناع در دهان تو. 


من و تو از ازل به سیب تشنه بوده ایم

 من و تو از ازل بهشت را گناهکار دیده ایم 

چراغ روشن است و خانه منتظر 

بیا

برجسته سازی مصراع چهارم رباعی/ سید علی میر افضلی:



با آنکه خماریم و خراب چشمش

یک پلک نرفتیم به خواب چشمش

مستیم و خراب از شراب چشمش

انگور شود هر که ببیند ما را.


جلیل صفربیگی


کتاب کم حجم «هزج» سروده جلیل صفربیگی (تهران، فصل پنجم، 1392)، با 57 رباعی، نقطه عطفی در کارنامه شاعری این رباعی سرای مطرح روزگار ما به شمار می‌رود. آنچه در این کتاب بیشتر مورد توجه قرار گرفته، بازی‌های زبانی و واژه‌سازی‌های بدیع و غریب شاعر است. کتاب، با رباعی بالا آغاز می‌شود که پیشنهاد تازه‌ای دارد برای برجسته نمایی مصراع چهارم رباعی.

می‌دانیم که رباعی پارسی در آغاز حرکت خود، بیشتر مبتنی بر چهار قافیه بود. یعنی هر چهار مصراع رباعی قافیه داشتند. از اوایل قرن ششم، رباعی‌سرایان به سمت رها کردن قافیه مصراع سوم رباعی رفتند و بعد از 70 ـ 80 سال، این فرم قافیه‌بندی، به شکل رایج و مقبول تبدیل شد. در مورد دلایل این تغییر سبکی، بحث جامعی نشده است. ولی به نظر من، دو دلیل عمده در آن نقش داشته است: نخست، سهولت در امر سرایش رباعی، و دوم، و مهم‌تر از همه، برجسته سازی مصراع چهارم بود. با حذف قافیه مصراع سوم، درنگی در ریتم رباعی ایجاد می‌شود که حالت انتظار مخاطب را برای شنیدن مصراع چهارم، تشدید می‌کند. این برجسته‌نمایی تا‌ آنجا پیش رفت که مصراع چهارم، به مهم‌ترین بخش رباعی تبدیل شد و حالت کلیدی پیدا کرد. بسیاری از شاعران، تمام اهتمام‌شان این شد که دنبال یک مضمون جالب و غافلگیر کننده بگردند که در مصراع چهارم رباعی کارسازی کنند و برای آن سه مصراع دیگر تدارک ببینند. یعنی، اول مصراع چهارم را می‌گفتند و می‌گویند و بعداً به مابقی شعر می‌پردازند. به عبارت دیگر، نقطه اوج رباعی، آن زبان‌زد الهام گونه و آن وِرد اصلی شاعر، در مصراع چهارم تجلی یافت. این شگرد، هنوز هم بعد از قرن‌ها، اصلی‌ترین شیوه ساخت و سرایش رباعی است.

رباعی بالا، پیشنهاد دیگری را برای برجسته‌سازی مصراع چهارم ارائه داده و آن، ترک قافیه در مصراع چهارم و قافیه دار کردن مصراع سوم است؛ به عبارت دیگر،‌جابجا کردن مصراع سوم و چهارم . با همگون شدن موسیقی سه مصراع اول که با آوردن ردیف تشدید هم شده است، وقتی با یک مصراع ناهمگون از لحاظ موسیقایی مواجه می‌شویم، احساس می‌کنیم وارد فضای تازه‌ای شده‌ایم که مملو از رهایی است. مصراع چهارم در این شیوه قافیه بندی،‌ حس مخاطب را از فشار و فشردگی موسیقایی رباعی، می‌رهاند. این تجربه هنوز در ابتدای راه است و باید مورد محک و ارزیابی دقیق اهل نقد و نظر قرار بگیرد. ولی امکان جدیدی پیش روی رباعی‌سرایان امروز ما قرار می‌دهد. در رباعیات صفربیگی، این اولین و آخرین رباعیی است که وارد این فضای جدید شده است.

شاعر همشهری من علی حیدری زاده، در آخرین مجموعه شعر خود که زیر چاپ است، بدون آنکه از تجربه صفربیگی اطلاع داشته باشد، رباعیاتی آورده که آنها را «رباعیات دو خوانشی» نامیده است و مبتنی بر همین ظرفیت جابجایی قافیه‌ه؛ و در اصل، جابجایی مصراع‌های سوم و چهارم است:


گفتم که بخوان، شعر من اعصاب نداشت

جز حوصله‌ قصّه‌ احزاب نداشت 

افسوس قنات شعر من آب نداشت

باید بروم زباله‌ای جمع کنم!

..

در شهر شما، خنده زوری می‌کرد

در مرگ قنات ده، صبوری می‌کرد

مردی که در این شهر سپوری می‌کرد

یک عمر کشاورز دهی زیبا بود.


البته این کار باید با دقت و هوشمندی صورت گیرد. هر مصراع چهارم بی‌قافیه‌ای، نمی‌تواند این بار سنگین را بر دوش کشد. در این شیوه، نقش ردیف بسیار مهم است و رباعیات فاقد ردیف، اثرگذاری کمتری دارند.

●●


"چهار خطی"

https://telegram.me/Xatt4.

مرکب خوانی با گلوی زخمی تهران/محمدعلی شاکری یکتا






از باد های آهکی این هوا گذشت

دُرنای پیرکه روزی

درآرزوی دیدن دریا بود.

دریا گمان نبرد که می سوزند

انبوه ماهیان

درشعله ای به وسعت اقیانوس.

*

دیروز 

تقویم سال های کبیسه 

آتش گرفت 

آتش که جاودانگی اش را 

از باد و خاک و آب می دانست

آتش نشان که جان ودلی شعله وار داشت

می خواست بگذرد 

آتش امان نداد.

*

تهران به سرفه های مکررعادت کرد

و با گلوی زخمی خود

 فریاد زد : آتش! آتش!

آتشبار شلیک شد 

آتش نشان به گمانش 

دشمن همین نزدیکی است

مثل سیاوش از تنِ آتش گذشت و مُرد

تهران دوباره با گلوی زخمی 

فریاد بر کشید : آتش! آتش!

 شاید که مردمان مجازی

تک سرفه های خونی اش را

باور کنند

وسرفه های مکرر 

در وسعت فلات طنین انداخت

داروغه خواب بود و خواب های خوشی می دید

و من گزارش امروزم را

 ازقارقارکلاغی شنیده ام 

 که خبر می چید

 از پرونده های فوق سری 

از روزنامه های فوق سری 

از چاپخانه های فوق سری 

از خنده های  فوق سری 

زیرسکوت هق هق مردم


*

آتش فرو نشست

واین گزارش روزانه 

همراه باد و ضجه و خاکستر

درسال یکهزاروهجرت خورشید 

از سرزمین مادری ام

ناتمام ماند.

بعد سالی چند .../سیدمرتضی معراجی



بعد سالی چند گفتم 

                     با ورق فالی بگیرم باز


دست بردم 

             لا به لای خرت و پرت سالهای پیش

زیر انبوهی ز گرد و خاک



جُستم آن هم صحبتان

                         یاران دیرینم

رازداران خموشِ

                    لحظه های ِ تلخ و شیرینم


نیّتم را باز گو کردم نشستم

                               یک به یک چیدم کنار ِ هم

خشت و خاج و پیک و دل ها را


شادمان بودم که پی در پی بدون بند

راست می شد کار

هر ورق می خورد با دیگر ورق پیوند


*****


بعد چندی زیر و رو کردن

عاقبت را هم چو آغاز آرزو کردن

باز مثل ِ سالیانِ پیش



راه ها بسته

              دست و فکر و چشم ها خسته

تیر ِ امّیدم به سنگ آمد

آسمانم تیره شد

                 دنیا به تنگ آمد


یک به یک بر داشتم باری ورق ها را

                                            ـ تا که بگذارم به جای ِ خویش ـ

دیدم امّا نیست

در میانشان «آس ِ دل » پیدا



راستی گر آن ورق هم بود

در می آمد فال ِ من آیا ؟

7/9/64


a