سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

گل حسرت/محمد جلیل مظفری


در خرابین دلم

جغد صد غصه به تن رخت عروسی کرده است

خالی از هیچم و سرشار از پوچ

نه به آوازی دلخوش

                       نه به سازی مأنوس

لیک از بام سحر تا خود شام

جغد شوم و کوری

درسراپردۀ این ویرانه˚

به خیالش با ناز-

- میدهد سر آواز

 

دیرگاهی است کسی

پای نگذاشته بر خلوت خاموش دلم

مرگ میموید در چشمانم

 

همه تن خسته ام از بودن خویش

نتوانم دیگر

بار این عمر کشیدن بر دوش

 

روزها برفی و سرد

وشبان تیره و سرشار از درد

چه بگویم ؟

                 شاید

سهم باغ من از این گردش هر سالۀ فصل

                                       آخر ِاسفند است!

و در این خاک تن آلوده به یأس

رویشی نیست بجز؛

                    شاخه های گل زرد ِ  حسرت

 

در هجوم شب تاریک و زمستانی عمر

خیره در آیینه ای مینگرم

واپسین ساعت آلوده به این بودن را.

لیک میخواند جغد˚

در خرابین دلم

زمستان 89

نگاهی به زندگی قیصر امین پور/از سایت آیات غمزه




قیصر امین‌پور هرچند همیشه از مصاحبه گریزان بود؛ اما رسانه‌ها هیچ‌گاه از نامش نمی‌گذشتند. امروز هم خبرها با او شروع شد؛ اما این‌بار خبر، خبر رفتن بود...

به گزارش ایسنا، قیصر امین‌پور «دستور زبان عشق» را سرود و از دنیا رفت.

او آخرین مجموعه‌ی شعرش را مردادماه به‌دست علاقه‌مندان رساند. این آخری‌ها کارهای چاپ‌نشده‌ی سیدحسن حسینی را به سرانجام رساند و هنوز قرار بود کلیات حسینی فقید زیر نظر او منتشر شود؛ اما...

این شاعر و استاد دانشگاه حدود ساعت 3 بامداد امروز سه‌شنبه هشتم آبان‌ماه در حالی‌که چندماهی بود 48ساله شده بود، پس از تحمل سال‌ها درد و بیماری بر اثر ایست قلبی درگذشت.

امین‌پور چند سال پیش عمل پیوند کلیه انجام داده بود و چندی قبل نیز یک جراحی قلب را پشت سر گذاشت.

عضو پیوسته‌ی فرهنگستان زبان و ادب فارسی شامگاه گذشته در پی احساس درد به بیمارستان دی تهران مراجعه کرد؛ اما دیگر بیماری را تاب نیاورد و همان‌جا چشم از دنیا فروبست.

آثار قیصر امین‌پور

«دستور زبان عشق» (1386)، «تنفس صبح» و «در کوچه‌ی آفتاب» (1363)، «آینه‌های ناگهان» (1372) و «گل‌ها همه آفتابگردانند» (1380) از مجموعه‌های شعر این شاعر برای بزرگسالان هستند. «گزینه‌ی اشعار» او هم در سال 1378 منتشر شد.

همچنین «توفان در پرانتز» (نثر ادبی) و «منظومه‌ی ظهر روز دهم» (برای نوجوانان) (1365)، «مثل چشمه، مثل رود» (برای نوجوانان) (1368)، «بی‌بال پریدن» (نثر ادبی برای نوجوانان) و «گفت‌وگوهای بی‌گفت‌وگو» (1370)، «به‌قول پرستو» (برای نوجوانان) (1375)، و «سنت و نوآوری در شعر معاصر» (1383) از دیگر آثار امین‌پور هستند.

نگاهی به زندگی قیصر امین‌پور

به گزارش ایسنا، قیصر امین‌پور دوم اردیبهشت‌ماه سال 1338 در گتوند خوزستان متولد شد. تحصیلات ابتدایی را در زداگاهش گذراند و دوره‌ی راهنمایی و دبیرستان را در دزفول سپری کرد. سال 1357 در رشته‌ی دامپزشکی دانشگاه تهران پذیرفته شد؛ ‌اما یک سال بعد، از این رشته انصراف داد و به دانشکده‌ی علوم اجتماعی همین دانشگاه رفت.

در همان سال در شکل‌گیری حلقه‌ی هنر و اندیشه‌ی اسلامی با افرادی چون سیدحسن ‌حسینی، سلمان هراتی، محسن مخملباف، حسام‌الدین سراج، محمدعلی محمدی، یوسفعلی میرشکاک، حسین خسروجردی و... همکاری داشت (گروهی که بنیانگذاران جوان حوزه‌ی هنری نام گرفتند و بعدترها چهره‌هایی چون سهیل محمودی، ساعد باقری، محمدرضا عبدالملکیان، عبدالجبار کاکایی، فاطمه راکعی و علیرضا قزوه نیز به آنان پیوستند). البته هشت سال بعد یعنی در سال 1366، به‌همراه بسیاری از هم‌دوره‌یی‌هایش، از حوزه‌ی هنری خارج شد. از دیگر نهادهایی که قیصر امین‌پور در شکل‌گیری آن‌ها نقش داشت، به تشکیل دفتر شعر جوان در سال 1368 می‌توان اشاره کرد.

او در سال 1363 مجددا رشته‌ی تحصیلی خود را تغییر داد و در رشته‌ی زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران به تحصیل مشغول شد؛ تا این‌که در سال 1369 تحصیل در دوره‌ی دکتری این رشته را آغاز کرد و دفاع از رساله‌ی پایان‌نامه‌اش ـ با راهنمایی دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی و همکاری دکتر اسماعیل حاکمی و دکتر تقی پورنامداریان ـ با عنوان "سنت‌ و نوآوری در شعر معاصر" در سال 1376 انجام شد.

دکتر امین‌پور که تجربه‌ی تدریس در مقطع راهنمایی را در فاصله‌ی سال‌های 1360 تا 1362 در کارنامه‌ی خود داشت، از سال 1367 نیز به تدریس در دانشگاه الزهرا (س) پرداخت. اما شروع تدریس او در دانشگاه تهران به سال 1370 برمی‌گردد.

امین‌پور مدتی نیز به فعالیت‌های مطبوعاتی اشتغال داشت.
 

یک رباعی

1)

  ای غم ، تو که هستی از کجا می آیی؟
هر دم به هوای دل ما می آیی

 

باز آی و قدم به روی چشمم بگذار
چون اشک به چشمم آشنا می آیی!

2)

لحظه های کاغذی
خسته ام از آرزوها ، آرزوهای شعاری
شوق پرواز مجازی ، بالهای استعاری

 

لحظه های کاغذی را، روز و شب تکرار کردن
خاطرات بایگانی،زندگی های اداری

 

آفتاب زرد و غمگین ، پله های رو به پایین
سقفهای سرد و سنگین ، آسمانهای اجاری

 

با نگاهی سر شکسته،چشمهایی پینه بسته
خسته از درهای بسته، خسته از چشم انتظاری

 

صندلی های خمیده،میزهای صف کشیده
خنده های لب پریده ، گریه های اختیاری

 

عصر جدول های خالی، پارک های این حوالی
پرسه های بی خیالی، نیمکت های خماری

 

رو نوشت روزها را،روی هم سنجاق کردم:
شنبه های بی پناهی ، جمعه های بی قراری

 

عاقبت پرونده ام را،با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزی ، باد خواهد برد باری

 

روی میز خالی من، صفحه ی باز حوادث
در ستون تسلیتها ، نامی از ما یادگاری

 

3)

ای از بهشت باز دری پیش چشم تو
افسانه ای است حور و پری پیش چشم تو

 

  صورتگران چین همه انگار خوانده اند
زیباشناسی نظری پیش چشم تو

 

  باید به جای نرگش و مستی بیاوریم
تصویرهای تازه تری پیش چشم تو

 

  "زاین آتش نهفته که در سینه ی من است " 1
­خورشید شعله ... نه، شرری پیش چشم تو

 

  هر شب ز چشم تو نظری چشم داشتیم
دارد دعای ما اثری پیش چشم تو؟

 

  چیزی نداشتم که کنم پیشکش ، به جز
دیوان مختصری پیش چشم تو

 

 

 

 

4)


ای فرصت نسیم برای وزندگی 
پروانه ی پرنده برای پرندگی

 

  ای اهتزاز روح به بوی نسیم دوست

امکانِ دل برای تکان و تپندگی

 

 

  لیلایی تو را همه مجنون کوه و دشت:

بادِ دوندگی و غزالِ رمندگی

 

  در بند خویش بودن معنای عشق نیست

چونانکه زنده بودن ، معنای زندگی  

 

غرقِ عرق ز دست دلِ سرکش خودم

شرمندگی است پیش تو اظهار بندگی

 

5)

 

 
مبادا آسمان بی‌بال و پر بار
مبادا در زمین دیوار بی‌در

مبادا هیچ سقفی بی‌پرستو
مبادا هیچ بامی بی‌کبوتر
 

 

6)

در این زمانه هیچ‌کس خودش نیست

کسی برای یک نفس خودش نیست

همین دمی که رفت و بازدم شد

نفس ـ نفس، نفس ـ نفس خودش نیست

همین هوا که عین عشق پاک است

گره که خود با هوس خودش نیست

خدای ما اگر که در خود ماست

کسی که بی‌خداست، پس خودش نیست

دلی که گرد خویش می‌تند تار،

اگرچه قدر یک مگس، خودش نیست

مگس، به هرکجا، به‌جز مگس نیست

ولی عقاب در قفس، خودش نیست

تو ای من، ای عقاب ِ بسته‌بالم

اگرچه بر تو راه ِ پیش و پس نیست

تو دست‌کم کمی شبیه خود باش

در این جهان که هیچ‌کس خودش نیست

تمام درد ِ ما همین خود ِ ماست

تمام شد، همین و بس: خودش نیست

 

7)

 

دیری‌است از خود، از خدا، از خلق دورم

با این‌همه در عین بی‌تابی صبورم

پیچیده در شاخ درختان، چون گوزنی

سرشاخه‌های پیچ‌درپیچ غرورم

هر سوی سرگردان و حیران در هوایت

نیلوفرانه پیچکی بی‌تاب نورم

بادا بیفتد سایه‌ی برگی به پایت

باری، به روزی روزگاری از عبورم

از روی یکرنگی شب و روزم یکی شد

همرنگ بختم تیره رختِ سوگ و سورم

خط می‌خورد در دفتر ایام، نامم

فرقی ندارد بی‌تو غیبت یا حضورم

در حسرت پرواز با مرغابیانم

چون سنگ‌پشتی پیر در لاکم صبورم

آخر دلم با سربلندی می‌گذارد

سنگ تمام عشق را بر خاک گورم

8)

ای آرزوی اولین گام ِ رسیدن
بر جاده‌های بی‌سرانجام ِ رسیدن

کار جهان جز بر مدار آرزو نیست
با این همه دل‌های ناکام ِ رسیدن

کی می‌شود روشن به رویت چشم من، کی؟
وقتِ گل نی بود هنگام ِ رسیدن؟


دل در خیال رفتن و من فکر ماندن
او پخته‌ی راه است و من خام ِ رسیدن

بر خامی‌ام نام ِ تمامی می‌گذارم
بر رخوت درماندگی نام ِ رسیدن

هرچه دویدم جاده از من پیش‌تر بود
پیچیده در راه است ابهام ِ رسیدن

از آن کبوترهای بی‌پروا که رفتند
یک مشت پر جا مانده بر بام ِ رسیدن


ای کالِ دور از دسترس! ای شعر تازه!
می‌چینمت اما به هنگام ِ رسیدن

9)

طرحی برای صلح
 
طرحی برای صلح (1)

کودک

با گربه‌هایش در حیاط خانه بازی می‌کند

مادر، کنار چرخ خیاطی

آرام رفته در نخ سوزن

عطر بخار چای تازه

در خانه می‌پیچد

صدای در!

ـ «شاید پدر!»


طرحی برای صلح (2)


شهیدی که بر خاک می‌خفت

چنین در دلش گفت:

«اگر فتح این است

که دشمن شکست،
چرا همچنان دشمنی هست؟»

طرحی برای صلح (3)

شهیدی که بر خاک می‌خفت

سرانگشت در خون خود می‌زد و می‌نوشت

دو سه حرف بر سنگ:

«به امید پیروزی واقعی

نه در جنگ،

که بر جنگ!»
 

10)

دستور زبان عشق
 
دست عشق از دامن دل دور باد!
می‌توان آیا به دل دستور داد؟


می‌توان آیا به دریا حکم کرد
که دلت را یادی از ساحل مباد؟


موج را آیا توان فرمود: ایست!
باد را فرمود: باید ایستاد؟


آنکه دستور زبان عشق را
بی‌گزاره در نهاد ما نهاد


خوب می‌دانست تیغ تیز را
در کف مستی نمی‌بایست داد
 

 11)

از این
 
نه از مهر ور نه از کین می نویسم
نه از کفر و نه از دین می نویسم

دلم خون است ، می دانی برادر
دلم خون است ، از این می نویسم


بگذار بگویمت

این دل به کدام واژه گویم چون شد
کز پرده برون و پرده دیگر گون شد

بگذار بگویمت که از ناگفتن
این قافیه در دل رباعی خون شد


ای عشق

دستی به کرم به شانه ی ما نزدی
بالی به هوای دانه ی ما نزدی

دیر است دلم چشم به راهت دارد
ای عشق ، سری به خانه ی ما نزدی
 

12)

اگر دل دلیل است
 
سراپا اگر زرد و پژمرده ایم
ولى دل به پائیز نسپرده ایم

چو گلدان خالى لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ایم

اگر داغ دل بود، ما دیده ایم
اگر خون دل بود، ما خورده ایم

اگر دل دلیل است، آورده ایم
اگر داغ شرط است، ما برده ایم

اگر دشنه دشمنان، گردنیم
اگر خنجر دوستان، گرده ایم

گواهى بخواهید، اینک گواه
همین زخم هایى که نشمرده ایم!

دلى سر بلند و سرى سر به زیر
از این دست عمرى به سر برده ایم
 

13)

نان ماشینی
 
آسمان تعطیل است

بادها بیکارند

ابرها خشک و خسیس
هق هق گریه ی خود را خوردند
من دلم می خواهد

دستمالی خیس

روی پیشانی تب دار بیابان بکشم

دستمالم را اما افسوس

نان ماشینی

در تصرف دارد

......

......

......

آبروی ده ما را بردند!

گتوند-تابستان57

 

14)

روز مبادا!
 
وقتی تو نیستی
نه هست های ما

چونانکه بایدند

نه بایدها...

مثل همیشه آخر حرفم

وحرف آخرم را
با بغض می خورم

عمری است

لبخندهای لاغر خود را

دردل ذخیره می کنم:

باشد برای روز مبادا!

اما

در صفحه های تقویم

روزی به نام روز مبادا نیست

آن روز هرچه باشد

روزی شبیه دیروز

روزی شبیه فردا

روزی درستمثل همین روزهای ماست

اما کسی چه می داند؟

شاید

امروزنیز روزمبادا

باشد!

وقتی تونیستی

نه هست های ما

چوانکه بایدند

نه بایدها...

هرروز بی تو

روز مباداست!
 

15)

غزل دلتنگی
 
هر چند که دلتنگ تر از تنگ بلورم
با کوه غمت سنگ تر از سنگ صبورم

اندوه من انبوه تر از دامن الوند
بشکوه تر از کوه دماوند غرورم

یک عمر پریشانی دل بسته به مویی است
تنها سر مویی ز سر موی تو دورم

ای عشق به شوق تو گذر می کنم از خویش
تو قاف قرار من و من عین عبورم

بگذار به بالای بلند تو ببالم
کز تیره ی نیلوفرم و تشنه ی نورم 
  
 
قیصر امین پور
 

نیما ، نیمای بیچاره ! /سعید سلطانی طارمی

 

 

 

از حافظ که بگذریم تصور می کنم امروزه نیما بیش از هرشاعر دیگری مورد توجه اهل ادب در کشور ماست. منتقدین، محققین، تحلیلگران ادبی حتی کتابسازان در این سال ها به سراغ نیما می روند و از نام و شهرت او برخورداری می یابند. آثار منتشر شده علاوه بر حوزه ی شعر و اندیشه­ ها،  زمینه­ های نقد و تحقیق ، حتی حواشی کار او را نیز در بر می­گیرد . نفس این امر بسیار عالی و باعث خوشحالی است اما در میان افرادی که به سوی کار او روی آورده‌اند از تحلیلگران برجسته و محققان آزموده وبعضا تازه کار و ناشی تا کتابسازان سوءاستفاده­ گر دیده می‌شوند. محرک بیشتر این افراد حضور بی نظیر نیما در فضای ذهنی جامعه است. من نمی­دانم ذهن جامعه­ ی ایرانی چند مصراع یا سطریا قطعه از شعرهای نیما را ضبط و ثبت کرده­ است ولی اطمینان دارم حجم آن­ها نسبتی با این شهرت بی نظیر که نصیب او شده­ است ندارد. بسیاری از نویسندگان و منتقدین هم در جهت ارضای کنجکاوی تاریخی مردم ایران نسبت به او اقدام به نوشتن می­کنند و بعضی از این نوشته­ ها چنان ابتدایی و ناشیانه­ اند که انسان حیرت می­کند چگونه ناشر حاضر شده­است که چنان کتابی را منتشر کند و گاهی چنان نسبت­هایی به نیما می­دهند که انسان شاخ در می­آورد. این نسبت­ها گاهی او را به عرش اعلی می­رسانند و گاهی به فرش ادنی می­کشانند مثلا فرض کنید که شاعری در بزرگداشت احمد رضا احمدی او را از نزدیکترین شاگردان نیما معرفی کند یا کسی نیما را برجسته ترین حافظ شناس بداند یا دیگری دل به حال شعر مدرن فارسی بسوزاند که شاعرش در نهایت می رسد به اینجا که بسراید:


" کاش بودم باز دور از هر کسی  / چادری و گوسفندی و سگی" و....


این روی آوردن به نیما تا آنجاست که شاعرانی که شعرشان نسبتی با نیما ندارد خودرا مجریان اصلی توصیه­ های نیما می­دانند و شعر خودرا ادامه­ ی شعر نیما تلقی می­کنند. یا جایزه به نام او می­گذارند و در جریان جایزه­ شان تنها شعری که به حساب نمی آید شعر نیمایی است. واقعا چرا؟ چرا کسانی خود را به نیما سنجاق می­کنند ولی حتی به یک توصیه­ ی او در شعر عمل نمی­کنند یا جایزه به نام او می­گذارند ولی در آن شعر نیمایی را شرکت نمی­دهند؟

از دهه­ ی هفتاد گروهی از شاعران که به شدت به دموکراسی و آزادی خواهی و ضدیت با هر گونه استبداد حتی در عرصه­ ی متن تظاهر می­کردند و همه­ ی جریان­های خارج از خود را به استبداد و مطلق گرایی و تعصب متهم می­ کردند رفتار عجیبی در پیش گرفتند. به این ترتیب که با قبضه کردن صفحات شعری نشریات روشنفکری موجود، فقط به شعرهایی فرصت انتشار دادند که در چارچوب بینش آنان سروده می­شدند و با بستن راه بر سایر نحله‌های شعری بخصوص نیمایی و شاملویی سیاست ترویج نوع خاصی از شعر را پیش بردند و به این ترتیب شاعران جوان را مجبور کردند برای انتشار شعرشان به راه و رسم آنان روی بیاورند و کار را به جایی رساندند که دهه­ ها را به خود منحصر کردند و شعر خودرا "شعر دهه­ ی هفتاد " نامگذاری کردند و دهه هشتاد را هم در جریان دارند در اجرای این سیاست، تجربه­ ی صفحات شعرمجله­ های فردوسی و تماشا را پیش چشم داشتند

و به این ترتیب شعر­های دیگر و سلیقه­ های شعری دیگر را از حوزه ی تاریخ راندند و هیچ فکر نکردند که دموکراسی خواهی  نوآورانه­ شان دقیقا یک آپارتاید شعری است. آیارتایدی که قصد دارد نوع خاصی شعر را بر دوش تاریخ سوار کند و برای رسیدن به مقصد باید نیما هم مصادره شود. نیمایی که تهی از فکر و بدعت گذاری و تشخص خود باشد به همین دلیل باید روش و بینش شعری مورد نظر به دامن نیما سنجاق  شود.

 

آسیب دیگری که متوجه نیما شد در این سالها، این بود که توجه جامعه به او موجب شد که کسانی که دست اندر کار انتشار آثار نیما بودند . تمام ماترک معنوی اورا بدون توجه به کیفیت بعضی آثار، در دسترس عموم قرار دادند در نتیجه دیوان نیما آمیزه­ای شد از شعرهای سنتی ضعیف، متوسط و گاهی قابل توجه در کنار شعرهای مدرن متوسط ، خوب و عالی . و این آمیزه صرفا به زیان نیما تمام شد تا جایی که زبان طاعنان را نسبت به او دراز کرد طوری که بعضی ها به خود اجازه دادند او را به بیسوادی و نا آشنایی با زبان کلاسیک فارسی متهم کنند.

از این دیوان 707 صفحه ای که آقای طاهباز در انتشارات نگاه  به چاپ رسانده اند کمتر از 290صفحه به شعر آزاد نیما اختصاص دارد بقیه ی صفحات را به شعر کلاسیکی اختصاص داده اند که اگر نیما زنده بود بی تردید نود درصد آن ها را دور می ریخت. یا بایگانی می کرد.

گویا در دنیا چنین معمول است که وقتی یکی از بزرگان عرصه ی هنرو اندیشه و علم درمی­گذرد اهل فن آثار باقی مانده را بررسی می­کنند و آنچه را که قابل انتشار است جدا می­کنند باقی یادداشت­ها و دستنوشته­ها و طرح­ها را جداگانه طبقه بندی کرده به کتابخانه­ای که موردنظر متوفی بوده یا مرکزی که مخصوص چنین اسنادی است می­سپارند تا در دسترس دانشجویان و محققان باشد. ضمنا با دقت هم نگهداری شود. اگر بنا باشد هر جمله یا شعری را که شاعر و نویسنده قلمی می­کند در دسترس عموم قرار گیرد هیچ شاعر و نویسنده­ای دارای حیثیت سالم نخواهد بود.

من در پاکی نیت منتشرکنندگان تتمه­ ی آثار نیما هیچ شکی ندارم آنان بخصوص آقای شراگیم خان یوشیج صرفا به قصد روشنگری و بدون هرگونه چشم داشت دنیایی و اخروی، زحمت تنظیم آثار را بر خود هموار می­کنند اما این روشنگری­ها گاه و بیگاه مورد سوء استفاده­ ی اغیار قرار می­گیرند و این سوء استفاده­ های احتمالی سبب می­شوند که منابع آن­ها مورد سرزنش و گله قرار گیرند.

 

نمونه ی این نوع انتشارات نشر یادداشت های روزانه ی نیما است که گویا نیما یک بار آن ها را از بین برده بوده است و در سال 1329 دوباره آن ها را جمع آوری و باز نویسی کرده است. مهمترین ویژگی این یادداشت­ها لحن عصبی آن­هاست که نشان می­دهد نیما یادداشت­ها را در شرایط عادی نمی­نوشته­ است. من تصور می­کنم او به این وسیله خشم و ناراحتی خودرا خالی می­کرده و با نوشتن آن­ها به آرامش می­رسیده. به همین دلیل هم هست که به تنظیم دوباره­ ی آن ها می­پردازد و تا آخر ادامه می­دهد . انتشار این یاداشت­ها که از دقت لازم هم برخوردار نیستند نیما را فردی بسیار بدبین ، تنگ نظر ، بدخواه و غرغرو معرفی می­کند که به جز یکی دونفر با تمام دنیا سر دشمنی و عناد دارد در حالی که پیش از این مردم چنین شناختی از او نداشتند. انتشار این یادداشت­ها شبیه آن است که کسی را با پیژامه به خیابان بفرستند و همه­ ی کج و کولگی­های پنهان اندام­هایش را به نمایش بگذارند و با اینهمه انتظار داشته­ باشند مردم همچنان او را ملکه ی زیبایی بدانند. واقعا به روشن شدن چه چیزی کمک کرده است انتشار این یادداشت­ها ؟

 

مرد در گوشه­ ی خود نشسته و دلخوری­هایش را با کاغذهایش در میان نهاده­است . حالا پنجاه سال بعد از مرگش پنهان­ترین وجه وجودیش را به تماشا گذاشته­اند و چهره ی او را که دارد وارد حوزه ی خیال و اسطوره می­شود  به کوچه­ های خاکی قضاوت­های آلوده  کشانده­اند. این دفتر یادداشت و نه دهم آثار کلاسیک اوهمراه تمام اسناد مربوط به او  باید به مرکز ذی صلاحی مثل کتابخانه­ ی ملی یا کتابخانه­ی مرکزی دانشگاه تهران سپرده می­شد تا در دسترس محققان و دانشجویان باشند. به این ترتیب از بروز برخی مشکلات که آرام آرام در اطراف نام او شکل می بندد جلوگیری می شد.

نمونه ی جالب این مشکلات در حال شکل گیری تاریخ تولد نیما است که آقای طاهباز آن را 1276 نوشته اند در حالی که شراگیم خان آن را 1274 ذکر می کنند و 1276 را تاریخ تولد لادبن می دانند[یاد داشت های روزانه ی نیما ص 199]  خود نیما هم 1315 قمری برابربا 1897 میلادی را اعلام می کند که برابر 1276 شمسی است . البته می شود این مشکل را با مراجعه به شناسنامه ی نیما حل کرد حال آن که بعضی هاله­ ها که در حال شکل گیری هستند کیفیت افسانه ای بیشتری دارند.

در این میانه آن که مورد ستم قرار می­گیرد نیما یوشیج است که گاه از محبت­های نابه­ جا، ریاکارانه و هدفمند افراد آسیب می­بیند و گاه از غرض ورزی­های مخالفان تحقیر شده­ اش.  ما هم در این میانه متوجه نیستیم که با رفتار خود آب به آسیابی می­ریزیم که گردش آن منحصر به مبهم و مشوب کردن چهره­ ی نیماست. در این میانه دارندگان اسناد نیما  -  فرهنگستان زبان و مرکز اسناد – معلوم نیست به چه دلیل اصل  یا نسخه­هایی از آن­ها را در اختیار محققان و نیماشناسان نمی­گذارند تا آنچه به نام او منتشر شده­است یک بار دیگر به وسیله­ی کسانی دیگر بررسی و غلط گیری شود تا دیوان کم غلط و پاکیزه ای از نیما در دسترس عموم قرار گیرد و علت وجود مغایرت­های شعرهایی مثل "مرغ مجسمه" روشن شود و  بعضی شعرها مثل "پی دارو چوپان" مورد بازبینی و تدقیق قرار بگیرند و از این وضعیت پادرهوا نجات یابند.

امروز وظیفه ی موکد ما آن ست که تلاش کنیم پیش از آن که دیر شود دیوان نیما را از غلط های احتمالی بپیراییم و با تثبیت صورت صحیح آن ها از ورود اشتباه های رایج که معمولا حاصل بی دقتی مردم زمانه است جلو گیری کنیم   

                   

 

 

    

بر ایوان چراغی نیست/سیروس نوذری/امین فقیری



خودش می گوید : شعر من همه تلاشی ست برای حرمت نهادن به سکوت گریز از کلمات و نگفتن آنچه به ناچار می گویم.

آیا سیروس نوذری قصد دارد که سکوت را بشکند و کلمه ها را از محاق در آورد، آیا اینکه چیزی به سکوت ناخواسته اضافه نماید.شعرهایش هرچند دم از افسوس و پوچی و بیهودگی و خستگی ها و نا امیدی ها می زند اما باز هم کورسویی درخشان از امید در نا امیدی ها را با کمی دقت احساس می کنیم.

*سر انجام کاغذی سفید می ماند / نا نوشته / برمیز

این شعر کاملاً مفهوم فلسفی زندگی را نشان می دهد. بسیار نوشته و سروده اند که عاقبت به "هیچ" رسیده اند. در شعرهای خیام و حتی یکی دو رباعی از ابن سینا این مفهوم را می بینیم (( از حاصل ایام چه طرف بربستم.هیچ)) این مسأله همیشه صاحبان اندیشه را بخود مشغول داشته است.

و از این دست تعدادی از شعرها به مرگ به طور مستقیم اشاره دارد.

* به خاک افتاد / گنجشک / با هزار برگ پاییز

* زیر لب چه می گوید پیرمرد / دقت مرگ 

* برف / بر شوره زار / کفن کم آمده انگار

* مشت خاکی به جای خواهم گذاشت / به قدر بنفشه ای / که بفشانی

*فقط یک نام از او / او که خاموش / درون تاریکی

مفهوم همدمی با مرگ – مرگ آگاهی یا شیفتگی به سوی نیستی و عدم نسبت در این دفتر از دفاتر دیگر اشعار نوذری کمتر است – چهارده شعر ، به شعرهایی که در نا امیدی ها و خستگی ها سروده شده اند یا اگر پوچی و بیهودگی و فاجعه را در این ژانر به حساب بیاوریم براحتی در می یابیم که اکثر شعرهای دفتر از این دست هستند؛

* چه تاریک است جهان / نکند پروانه ای هستم / درون پیله ای

پرا شاعراز جهان جز زجر و تاریکی نمی بیند . چه کسی می تواند این همه فجایع را را بر ذهن و روح تجمل کند و این چنین است که شاعر خودش را در جهانی غیر از زندانی می بیند. انگار که مثلاً به دنیا نیامده است و دنیایی که احاطه اش کرده است دیوار است و دیوار و مجبور است در پیله ای تنهایی خود بپوسد!

* به چشم نمی آید اندوه / چیزی شبیه کوه

شعر درخشانی است. اگر نظامی می سراید: (( مرا بگذار با این کوه اندوه )) در نیم بیت دوم از خورشید توقع طلوع دارد : (( در آ خورشید مانند از پس کوه )). نوذری در قرن 21 این توقع را ندارد چرا که قرن ، قرن فاجعه هاست . "اندوه و غم قلب های مردم را از هم دور می کند . هر زمان اندوه زده نسبت به هم فجایع بیشتری را انجام می دهند" (نقل به مضمون)، حالا نوذری فقط گفته است که اندوه چیزی شبیه کوه است. چون می داند اگر کوه برگُرده کسی قرار گرفت دیگر قدرت تفکر و حرکت از او سلب می شود.

* سحر شده انگار / وقت مرگ گفت / مادرم

این شعر اندوه زار است. حکایت  و تداعی سالها مهربانی است. علاوه بر جذابیت مرگ، گونه ای امید را هم همزمان منتشر می کند. آیا واژه سحر نوعی رباعی از رنج زندگی نیست!؟ و به تعبیری دیگر امید به زیستن چند صباحی دیگر و در نهایت نا امیدی را در روح شاعر ( فرزند ) دو چندانی می کند.

* چیزی که در این دفتر سخت به چشم می آید این است که نوذری هایکوی وارداتی را بمی و ایرانی کرده است. دیگر به اصول و تقطیع بندی هایکویی پای بند نیست. او کلمه را در اسارت فرمی خاص نمی پسندد. بدین خاطر است که شعر بالا خودش می تواند یک بیت از یک غزل پنهان در روح شاعر باشد که با صرفه جویی تمام به گفتن همین سطر بسنده کرده است. در زیر پوست این شعر نا امیدی وحشتناکی نهفته است. شاید کوره های آدم سوزی همینطور گلبرگها را می سوزاند و گرده هایی که برای کشتن اشتیاق دارند.

* بر ایوان چراغی نیست / بتاز / با پاییز

این شعر حکایت قلبم است که اوج نا امیدی ست . دستور ویرانی آنهم از طرف شاعر – تاریکی در تاریکی:

* غروب به انتهای دره رسیده یا بوی پیر

این شعر همه چیز دارد و از طرفی فاجعه را فریاد می کشد. نگارنده حدود 20 شعر را جزو این ژانر می بیند، هرچند که نا امیدی – یأس فلسفی هم خودش یک فاجعه است.

* چگونه است رؤیاهاش / کور مادرزاد

* بر چه نشیند غبار / اگرچه هیچ نمانده باشد

* باد پاییز / برگزینم اندوه تازه را

* تا ابد پشت آینه پنهان / تکه ای دیوار

*آغوش گشوده مترسک به دیدار هیچکس

* غروب / چه ها که ندارم به همدمی / کلاغ سیاهی

بسیاری از سطر های یأس فلسفی – سوال – چرایی را با خود یدک می کشند. حیرانی بهترین واژه ای است که می توان نسبت به شاعر مختص برگزید. چرا اینگونه و چرا آنگونه ، نه!

* خفته رو به دیوار / جهان اندوه در قفاش

* کی فرو افتاده برگ / نه باد می داند / نه سپیدار

* در آغاز گریه بود / هان که یاد نمی آری

* هیچ در جهان نمانده / مگر همان که نگفتیم

* پیر می شویم با خرت و پرت های اتاق / کوه / با سنگ پاره هاش

* به من بسپار جهان را / تا رهاش کنم

* باد است که خاک ما به صحرا برده ست

محمد رضا راثی:

جای عشق در 294 شعر کوتاه نوذری کجاست ؟ چرا نوذری پرهیز دارد؟ چون اندیشه های قصری او را مشغول داشته . این همه اندوه – این همه فاجعه – نا امیدی و ترس – مرگ آگاهی آیا جایی برای عشق می گذارد؟ و چه شعری که با طنز برابر است. بی گمان نوذری هنگام این شعر رنگ گونه هایش به خوبی نسشته است.

* زنگ خانه را زدم / گریختم / به شصت سالگی

وآیا این رو شعر هم رنگ و بوی مهرورزی را دارد؟

* به خوابم آمد کلاغ / بیدارم نکرد و رفت

* کنار آتشم / با همیمه ای به انتظار

بوی طنز هم از پنج شعر به شام می رسد، آیا توقع شاعر از شعرش همین بوده است. به تمسخر چه کس – چه چیز ؟

* تاق / استوار / بر تار عنکبوت

* سرفه ای می کرد و بیدار شد / با او هزار کلاغ

* تند باد پاییز / تالاب سر رفت و آب از سرم

* کنار آتشم / به روشنی می بینم / سیاهی شب را

* تنها نشسته جن / در سیاهی سرداب / با گریه هایش

جان شعر نوذری جان اشیاست. جان تصویر است. بسیاری از شعرها، ما را به مهمانی طبیعت می برد. تا بلویی را برابر ما می گشاید و از ما توقعی  جز لذتی بصری ندارد. اما نه ، این چنین نیست. در پس و پشت بعضی از این اشعار هایی اندوهان جهان خانه کرده است.

* چه می بینید که ما نمی بینیم / اسب / در سیاهی اصطبل

* بر میهنش باز می گردد مرد افغان / با سهره ای / در قفس

* از هم عبور می کنند / سر به سر هم می سایند / مورچه های خاموش

* بنفش های غروب / در نگاه ما / در نگاه زاغ

* نشان زمین بید / نشان جهان / باد

* ناسور / زخم مادیان / شب بلند زمستانی

* مّد شامگاه / سر در آب فرو برده / صخره ای

* آغوش گشوده مترسک به دیدار هیچکس

* سبز سبز برگهایش / خرزهره ی سفید / امسال هم گل نداد

هر شاعری دلبستگی هایی دارد. عاشقانه به آنها می اندیشید بگو نه اینکه نمی تواند – خود را از دست آنها رهایی بخشید. نوذری در این چنین است  واژه هایی ذهن او را مشغول می کند، نه در این دفتر. مثلاَ می توان شعرهایی که در آن کلاغ می زید در یک دفتر جداگانه به چاپ می رساند.برای نمونه:

* برف – تمام روز نیافتمش / روی برف ها / کلاغ مرده را

* کلاغ – شامگاه به لانه نیامد کلاغ / چرا؟

* مرگ – زیر لب چه می گوید پیرمرد / وقت مرگ

* اندوه – باد پاییز / برگزینم اندوه تازه را

* صخره - ایمن ترین پناه جهان / کنجی میان صخره های مه آلود

* مترسک – به نام می خوانمش / پاسخ نمی دهد مترسک جالیز

* غبار – این دستمالی برای شک نیست / از میز غبار می روبد

* بید - آن جا چه می کند / بید / فراز تپه ی باد خیز

* باد - به صحرا رسید باد / از آن جا / به هیچ

* مادر – چه می دانست مادرم / برهنه مانده / بر سنگ غسالخانه 

*برگ – پناه جیرجیرک پاییز / برگی که باد ربودش

* دیوار – رمبیده / بی اختیار / دیوار

* آیینه – نگاه کن / رو آیینه تنها نیست دیوار روبرو

* گنجشک – بهار...بهار.../ از آن گنجشک یک کم است انگار

* ماه – روشنایی ماه / ضجه می زند زنی آن دورپا

* چراغ – با چراغ زاده شد / سایه ای / تکیه داده به دیوار

* غروب – بنفش / بنفش های غروب / رنگی برای ابد

* سرو -  بالیده سرو / ترک خورده سنگ / بر گور دوست

* هیچ – خالی میان رنگ ها / جایی برای هیچ بگذار

* پاییز – همین دو برگ مانده از پاییز / نشان ما / برابر دنیا


 امین فقیری     

شیراز 20/11/1395


#نشر_ماه_باران 

@MahbaranPub

افسانه آفرینش/سعید سلطانی طارمی




خاک بود و باد و

                   آب و

                            من.


خاک خواب بود

خوابِ خشک و خالی تَرَک‌زده.

در خیالِ خواب‌های او

نطفه‌ی جوانه‌ای نمی‌وزید.


باد بود و خواهش روندگی، شوندگی.

خواستن بدون بودن زمینه‌های معتبر

آب خوردن است از سراب‌.

زندگی‌ست در سراچه‌های خواب.


باد روی تپه‌های مرده ایستاده بود.


ناگهان

آب آمد و خیال خواب‌های خشک خاک خیس شد

خیس‌ها جوانه زد

و جوانه آفتاب را دمید


باد ایستاده بود و کم کمک هوای مبهم روندگی

در سرش کمانه می‌کشید


یادم است صبح بود یا نبود

باد بی‌اراده راه را گرفت و بی‌هوا وزید.

شکل‌های غیرثابت منظمی

 مثل واقعیتی که در خیال می‌دمد 

روی انحنای تپه‌های خاک کشف شد.

من هنوز سرد بودم و خموش

و تصوری نداشتم از آتشی که در نی‌ام زبانه می‌کشید.


آه،

برق چشمهای تو

از کدام هیچ سو  

زیگزاگ زد در آسمان ابر و باد و ماه؟

تا من از پس هزار سال انتظار سرد، ناگهان

شعله‌ور شدم.



و بدین نمط

ما چهار مرده در تناقضی همیشه متحد شدیم

و جهان به سیب خود رسید.

                        21/6/92 زنجان