سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

شعری از ویکتور خارا /بر گرفته از کانال ابزورد




همانند بسیاری دیگر،

من عرق‌ریختن آموختم،

نه فهمیدم که مدرسه چیست

و نه دانستم بازی چه معنا دارد.


در سپیده‌دم،

آنها مرا از رختخواب بیرون کشیدند

و در کنار پدر

با کار بزرگ شدم.


تنها با تلاش و پشتکار

به‌عنوان نجار و حلب‌ساز

به‌عنوان بنا و گچ‌کار

و به‌عنوان آهنگر و جوشکار

سخت کوشیدم. 

آی پسر! چه خوب می‌شد اگر من

سواد می‌داشتم و آموزش می‌دیدم،

زیرا که در بین تمام عناصر

انسان یک خالق است.


من خانه‌ای بنا می‌کنم.

یا جاده‌ای می‌سازم.

من به شراب مزه می‌دهم.

من دود کارخانه را بلند می‌کُنم.

پستی‌های زمین را مرتفع می‌کُنم.

ارتفاعات را مُسخر می‌کُنم.

و به‌سوی ستارگان می‌تازم.

و در انبوه جنگل، کوره راه باز می‌کُنم.


من زبان آقایان را آموختم.

و همین‌طور زبان مالکین و اربابان را

آن‌ها اغلب مرا کُشتند

چرا که من صدایم را علیه آن‌ها بلند کردم.


اما من خود را از زمین بلند می‌کنم

زیرا که دستانی مرا یاری می‌دهند،

زیرا که من دیگر تنها نیستم

زیرا که ما اکنون بسیاریم




چند نکته/محمد رضا شفیعی کدکنی


حرف های روزمره را تبدیل به سطرهای پلکانی می کنند و آن را شعر منثور یا شعر سپید می نامند!

.

.

.

.

.

در هر پدیده‌ی هنری که از نمطِ عالیِ خود باشد، بی‌گمان، حالتی پارادوکسی وجود دارد: عبور از محال، رفتن به سوی دست نایافتنی‌ها، پذیرفتن و در عین حال نپذیرفتن.

در یک کلمه: آزادیِ مطلق، در کمالِ تقید!

یعنی همان (سهل و ممتنع)


قدما این اصطلاحِ (سهل و ممتنع) را با تأملِ بسیار و نبوغ خود شکل داده‌اند و در هیچ زبان دیگری در حوزه‌ی بوطیقا کلمه‌ای که دقیقا برابر #سهل_و_ممتنع بتواند قرار بگیرد وجود ندارد.


تی اس الیوت می‌گوید:

«#شعر خوب شعری‌ست که هر کس آن را بخواند بگوید من هم اگر می‌خواستم بگویم، همین را می‌گفتم، اما از عهده‌ی آن بر نمی‌آمدم»


در جوهرِ تمامِ شاهکارهای هنری، این پارادوکسِ دست یافتن به محال وجود دارد: اجتماعِ نقیضینِ «آزادی و تقید»

 از یک سوی پذیرفتنِ اصول و لوازمِ ساخت و صورت‌ها و آنچه «#فرم» را سامان می‌دهد، و از سوی دیگر، عبور در کمالِ آزادی.

هرچه موانع بیشتر باشد و عبور از این موانع آزادتر انجام شود، ما به جوهر هنر نزدیک تر خواهیم بود.

شعرِ #حافظ، بهترین نمونه‌ی عبور از موانع است و رسیدن به آزادی.


شعرِ رشیدِ وطواط که سرشار از صنایعِ بدیعی‌ست، عبور از موانع هست اما رسیدن به آزادی در آن وجود ندارد، فقط جان کندن برای سامان دادنِ صنایع بدیعی‌ست. ساختنِ فرم‌های مرده است. فرم هایی که عبور به سوی هیچ‌گونه آزادی در آن‌ها وجود ندارد. 

از سوی دیگر، نقطه‌ی مقابل رشید وطواط، «چیزها»یی‌ست که در عصرِ ما، در روزنامه‌ها به عنوانِ شعر یا شعر منثور یا #شعر_سپید، صفحات تمام مطبوعات را در نیم قرن اخیر پر کرده است: رسیدن به آزادی، آزادیئی که مثلِ خاکِ راه جلو پای هر متکلمی وجود دارد.


هر کس بتواند چند جمله فارسی بنویسد، بی هیچ‌گونه عبور از مانع.

یعنی حرف‌های روزمره را تبدیل به سطرهای پلکانی کردن و گفتن مثلا که:


من ابرها را تماشا می‌کنم

ابرها هم مرا تماشا می‌کنند


و اینگونه عباراتِ روزمره را شعر نامیدن.

راستی اگر این‌ها شعر است، پس چه چیزی شعر نیست؟

.

.

_____________

محمد رضا شفیعی کدکنی

رستاخیزِ کلمات 

نشر سخن

صفحه‌های ۲۴۲ و۲۴۳

.

https://telegram.me/shafiei_kadkani

پیاله موهوم/محسن صلاحی راد





ستاره‌ها را هر صبح دانه می‌کردم

مگر تو پرده‌درِ بی‌بدیلِ شب باشی

و آسمان و زمین

                        یکسره

                                سریرِ تو باشد...


نمک به زخم که نه

به این پیالۀ موهومِ پُرستاره بپاش

مگر خیالِ گرفتارمان فغان گیرد

مگر حدیثِ من و تو

                             دوباره

                                      جان گیرد.




تهران، ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۳

یادگار/شهناز رجب زاده




از تو مانده یادگار

تیک تاک ساعت مچی

در سکوت نانجیب روزگار...




ای صبح/محمد جلیل مظفری




ای صبح صبح حوصله کن زود است!

شب تازه دارد از نفسِ شرق می‌وزد

شرم ستاره قلبِ فلق را 

خون کرده است


بگذار شب دوباره شود، آری

بگذار 

          این شعر تازه را

از تنگنای قافیه برهانم

بگذار شب

سرشار از ستاره شود 

                                    باری...!


آنگه بیا

نورِ پلشت و پلیدت را

از چشمِ آفتاب

بر هر چه هست و نیست

                                        قی کن


سرتاسر زمین و زمان را

تا بیکران

با پایِ آفتاب

                          طی کن.


خرداد1396