سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

وقتی تو نیستی/ زهرا ابومعاش

وقتی تو نیستی ،

پروانه ها به پیله ی خود باز می روند

گلهای باغ ِ دل همگی خشک می شوند


وقتی تو نیستی ،

قطب شمال می شود این سرزمین دل

نبض حیات می رود از آب و خاک و گل


وقتی تو نیستی ،

انبوه ابرهای سترون در آسمان

تاریک می کنند جهان را .. زمین ، زمان.


وقتی تو نیستی ،

شوقی برای خنده ی باران نمانده است

از شعر جز دو بیت پریشان نمانده است.

.

.

.

وقتی تو نیستی ،

این بار ... نه ، تو هستی و باران و آفتاب

پایان شعر من شده رنگین کمان ناب..

سراب/نسیم محمد جانی


آن روز عاشورا 
هاشور زد بر تشنه کامی ها 
سیر از سراب آرزو ماندند
کفتارهای کوفه ی دنیا.

پدر/مریم صابری


من کیستم؟!من چیستم؟!
من...
نام مرا جانم پدر ،از کودکی ،مریم بنامید
هر روز با نورش به گل هایم صفا داد
درس وفا و عشق را با هم به ما داد
با دست های پینه بسته کار می کرد
گنجشک -روزی بود و اما
هر لحظه ممنون خدا بود
این را به ما هم یاد می داد
اینگونه ما را آب و نان داد
با دست های خسته اش بال و پرم داد

اکنون کجایی ای پدر تا که ببینی
از بعد تو بر ما چه رفته است؟!
من مریمت بودم و اکنون...
گلبرگ من خشکیده در گلدان جانم
هر لحظه ای در حسرتم،بی بر گ و بارم

حالا ببین...
این انتظار لعنتی بامن چه کرده است؟!
چشمم به در مانده که شاید...
شاید به روزی ،روزگاری
از سینه ی اسطوره ها بیرون بیاید
شاید دوباره نور او بر برگهای من بتابد
روزی که من از آفتاب چشم هایش
تازه گردم
آن روز من شادم که ناگاه،
با بوسه بر دستان او آباد گردم
از رنج غم آزاد گردم.

رویا/ مهسا زهیری



نمی دانم تو می دانی دلم تنهاست 

نمی دانم تو می دانی برای دیدنت تنگ است 

تو حتی اشک هایم را نمی بینی

 

نمی بینی هوای چشم من این روز ها غمگین و بارانیست 

نمی بینی دلم سرد و زمستانیست 

نمی بینی خدا دیگر سراغی از نگاه من نمی گیرد

برایم با تو بودن مثل یک رویاست

 

نمی خواهی بدانی من دلم تنهاست ؟

چند شعر/ماریا کرم نژاد

لحظه‌های تلخ می‌آیند،

روزهای سخت می‌زایند.



دردهایی هست...

گفتنش شاید،

سالهای مانده را...!



 اما...!


شاید از  ای‌کاش گفتن‌ها‌ی تکراری  

از هراس و حسرت و افسوس. 

از  من و تو  از  تو و من‌ها و  بیزاری ، 

  

در سکوتی نرم و بی‌سودا 

تن بیاویزم به جان  شعله‌ی مهتاب.


ای دریغ روزهای رفته‌ی تقدیر !

ای تب شبگیر !

در سکوت من شریک لحظه‌هایم  باش !


ای شریک روزهای رفته‌ی اندوه ! 

ای شریک روزهای مانده‌ی لبخند!


#ماریا_کرم_نژاد


گاهی برای همچو منی  تنگ می‌شود

آن سنگ‌دل

 که جا شده در قعر سینه‌ات.


آن وقت اگر که شد، 

به نگاهی و خواهشی

بنشین به خواب بی‌رمق چشم‌های من



داغ مرا

 به دل سرد گونه‌هات 

بنشان که 

سرخ نشیند به  رنگ‌ها....

این  رنگ‌های شب‌زده‌ی خسته و عبوس


نه حرف..

نه گلایه و

 نه ، ناله ای،

 فقط

لب بر لبم گذار و مرا تا ابد ببوس.


#ماریا_کرم_نژاد


من همان ماهی که عمری هست

در  سراشیب  شبی بن‌بست

مانده در تردید.


گر بمانم 

غوطه در اندوه ، در تاریکی این تنگ می‌میرم. 


گر نمانم

 تنگ ، تنها می‌شود با خاطرات من.....


کاش می‌شد می‌خزیدم در تن مرداب .

بی‌که با  رویای دریا  جان بیاویزم.


یا رها با موج‌های بی‌حواس مست، 

می‌نشستم بر لبان صخره‌های دور 

گر چه تنها

گرچه تن مهجور،


حرف‌های تازه می‌گفتم .

شعرهای تازه می‌خواندم .


قسمت هر ماهی تنها 

شاید اما تُنگ 

شاید اما ، سایه‌ی مرداب یا 

 موجی به جان بی‌تاب ،


هر جه هست اما  هوای تازه می‌خواهد  تب این خواب.    


یا بسوزد پای بست  ماندگی‌ها را

یا به سبز خواهشی

رازینه‌ها  از نو بیاراید.


#ماریا_کرم_نژاد


ای خاطرت عزیز! 


گاهی میان این همه احوال بی‌حواس

این غصه‌های بسته‌ی  تاریک ریز ریز.

از بیکران فاصله‌هامان عبور کن.

گاهی ظهور کن به  تماشای  باغ من.


این سبز بی بهار

این بی‌بهار مانده ، به مانداب فصل‌ها

در وقت روزگار...




شاید نشد که در سفری همسفر شویم

ای خاطرت عزیز !

 هرگز نخواه بعد همه خنده‌ها که بود،

 از های‌های گریه‌ی هم 

 بی‌خبر شویم.


#ماریا_کرم_نژاد


خو ابم نمی‌برد .

خوابم نمی‌برد .

از های‌های سرخ قناری دلم پر است.


با کفش‌های کهنه و یک بال بی‌قرار

تا آسمان  کوچک این کوچه می‌خزم.


بن بست می‌شوم.

در گوشه‌ی حرم سرخ  عشق تو

پابست می‌شوم.


تا کی شود که دو بال شکسته را

این تو به توی قفس‌های خسته را

در آسمان نگاهت رها کنم.

تا کی دوباره تو را  ای شکوه من !

  از نو بنا کنم.


#ماریا_کرم_نژاد


در این گریز ناگزیر

از آسمان شبی بگیر

تمام سهم بودنت. 

تمام نه ،

.که ناتمام مانده‌ای  اگر نخوانده‌ای حدیث عشق را ...


و عشق

 ناگزیر تر ز رفتن است.

تمام ، رفتن است ، نارسیدن است. 


از آسمان چشم تو

همیشه خون چکیدن است.


دویدن و 

دویدن و 

دویدن است.


#ماریا_کرم_نژاد


هرگز نشد که بگویم تو را ....چه حیف !

هرگز نشد که بدانی مرا ....چه حیف !


عمری اگر که بود به دیدار من بیا .


من در سکوت زمزمه‌ی نهر کوچکی،

تکرار می‌شوم ، و دچارم به رنگ تو.


پنهان رنگ‌های همه عاشقانه‌ها.

تنها رگی که در تن و جانم دویده است.

تا من رسیده است...!


#ماریا_کرم_نژاد