دو جمجمه ی خواب آلود
چشم گشوده اند به تماشای رهگذرانی ناشناس
برساخته در دیوار ی باستانی.
*
درکوچه ی اقاقیا و طاقدیس ها
زیتون کاران شعر لورکا می نوشند
دست دردست رقصندگان فلامنکو.
*
بر سنگفرش صبور
سُمضربه ی اسبها را می شمارند
کناردکان عتیقه فروشی
سپاهیان صلیبی
پوشیده در زره ای ازعلوفه ی خشکیده
و تن پوشی پلاستیکی.
*
گردشگرانی که نه بوی دریا را می شناسند
نه بادهای مدیترانه را می نوشند
مشتی شادی دردهان می اندازند.
*
کنارقلعه ای که هنوز ازدیواره هایش
نغمه ی عود درگوش درختان آویخته ،
سربازان عرب غنج می زنندومی نوشند شراب اسپانیارا
در آغوش می کشند اندام زنان کاتالان را
شکرمی کنند از نعمت های بهشتی
و می گذارند سوسمارهای حجاز آسوده بمانند..
*
باد می پراکند ترانه اش را
روی زیتون زار
صخره عکس می گیرد ازاندام های خیس
شانه خالی می کند قلعه ی سنگی
و کوچه های جیرونا
می مکند شهد گل های مریم را.
سایه می ریزد روزبرسنگفرش کوچه ی باریک
یهودیان و ترسایان
مسلمانان و بوداییان
بی خدایان و خداباوران
هیچیک بی پاسخ نمی گذرند از گذرگاهی صلح آمیز
چهارمردسنگی بر ستونی ایستاده اند
با تفنگ و لبخند
مباداعطراین همه عشق را دوباره بربایند
آنان که ازبرهوت خون و جنون می گذرند
شبیخون می زنند
و مرغان مگس خواراز ترس شان
بال و پر می خشکانند..
اسپانیا-کاتالونیا-جیرونا
جولای 2017
شرح عکس: تندیس یادبود مبارزان اسپانیایی که فرانسوی ها و انگلیسی ها را از کشورشان بیرون کردند(به نقل از راهنمای سفرمان به جیرونا)
من زبان سنگ را با لهجه هایش می شناسم
واقفم بر هر کنایه
من زبان جوی را با نغمه هایش می شناسم
واقفم بر استعاره
صد فسون اما زبان آدمی را
آه حتی یک دریغ از یک اشاره
ای بسا آدم که گوید صبح و منظورش شب است
شعبدهبازی آدم گوییا در این لب است
در حالت کلی انسان ها به دو دسته تقسیم می شوند:
عده ای که نگاه می کنند و درک می کنند.
عده ای که نگاه می کنند و از درک عاجزند.
شاید تعریف اول برای هنرمند درست تر باشد ولی باید از این موضوع آگاه باشیم که هنرمند علاوه برمنابع زمینی و ارتباط حسی و تعامل با آن ها به منبع دیگری از کمال و فهم متصل می باشد که موجب می شود یک هنرمند با سایر انسان ها متمایز شود. یک هنرمند خودخواه است، خودخواهی و غرور هنرمند را باید در آن لحظه که مشغول خلق یک اثر است در چشمهایش مشاهده نمود. یک هنرمند همیشه فقیر است، شاید او زندگی شاهانه ای داشته باشد اما او تشنه ی کمال، کشف و انتقال نشانه ها و معناهای آفرینش است. هنرمند یک مبارز انقلابی است، او روحیه تجدد خواه و ساختار شکن دارد و هدف او این است که با شکستن سنت ها و گاه ترمیم و پیوند آن ها به هم دریچه ای از شعور و آگاهی را به جامعه ی بشری بگشاید. برای هنرمند اصلا مهم نیست که اثری را که آفریده مورد پذیرش مردم است یا نه؟ و این به خاطر غرور و تعصب بیش از اندازه اش می باشد در عین حال که او خود را هیچ کس می داند. هنرمند شهرت و دوامش را از راه نفوذ در مردم دارد نه با تبلیغات توخالی و گذرا. مهم نیست هنرمند چه لباسی بپوشد بلکه وجود اوست که به لباس شخصیت و ارزش می دهد. هنرمند عشق است و تنها زیبایی را دوست ندارد بلکه او به زشتی ها هم عشق می ورزد چون او می خواهد واقعیت ها را نشان داده و با عشق خود آن ها را بپوشاند. هنرمند تحمل پذیرفتن حرفی از روی اجبار را ندارد و اگر کاری را به او تحمیل کنند افسرده می شود. او همیشه در اداره کردن زندگی خود دچار مشکل است و نیازمند حمایت دیگران. هنرمندان اندازههای متفاوتی دارند بعضی غول پیکرند و بعضی کوچکتر...
شاملو میگفت: هنرمندان را سلسله جبالی بدانید که بعضی قلههای آن از ابرها بیرونند، بالاترند؛ اما همواره باید یادمان باشد که هنرمندان وجودی معصومانه و کودکانه دارند. اگر همه اینها بود و بیش از اینها آنگاه ممکن است که او را بشناسیم….
در آخر برای اینکه هنرمند شوید باید حس دیوانگی درون خود را بیدار کنید تا بتوانید در مقابل عادت ها و رفتارهایی که شما را از انجام کارهای مخالف خواسته هایتان باز می دارد بایستید….
برای هنرمند شدن هیچوقت دیر نیست.
به قول لئوناردو بیکن : هر هنرمندی در ابتدا مبتدی بوده است.
نام کتاب:بلاغت تصویر
نام معرف:فریبا نادری معرفی: دکتر محمود فتوحی نویسنده کتاب ،کوشیده است فن تصویر گری در سبک های شعری،طرح وتفاوت مبانی واصول آن ها آشکار شود. برای کسب این هدف،بحث بر مدار سبک های شعری فارسی ومطابقه ی آن ها با مکتب های اروپایی می گردد.در هر بخش پس از بحث در باره ی مبانی وسبک شعری از ماهیت تصویر آن سبک ،کارکرد تصویر ،مبانی معرفتی آن ونیز جایگاه آن در بافت شعر سخن گفته می شود. در خلال مباحث کتاب به روشنی در می یابیم که مبانی معرفتی وزیبایی شناسی تصویر در هر سبک از اساس با دیگر سبک ها متفاوت است. مراد از مبانی معرفتی،فلسفه هستی شناختی وشیوه نگرش به جهان و اشیاء وروش تحلیل است.ناشر،انتشارات سخن می باشد
... هنر ِنگارش،همبسته ی تنها شیوه ی حکومتی ست که درآن،نگارش معنایی دارد، و دموکراسی اجتماعی ست . چون یکی به خطر افتد،دیگری نیز درمعرض خطراست .همینقدر کافی نیست که باقلم از آنها دفاع کنند.روزی می آید که قلم مجبور به توقف می شود،و آنگاه باید نویسنده اسلحه برگیرد. بدینگونه ،از هرراهی که به اینجا آمده باشید،و مبلّغ هر مرام و عقیده ای که باشید، ادبیات شمارا به میدان نبرد می افکند.نوشتن به نوعی خواستن ِ آزادی ست. اگر دست به کار آن بشوید، چه بخواهید،چه نخواهید،درگیر و متعهدید. از "ادبیات چیست؟" ص 140 ژان پل سارتر ترجمه ی (ابوالحسن نجفی-مصطفارحیمی)
.... در این زمانه ی بی رحم به روزگاری که اسباب شکنجه دم دست همه ی احمق ها و همه ی دیکتاتورها و همه ی آدم های اماکن مذهبی ست ، همه مثل هم اند ، و همه مثل هم بر آنند تا بدعت گذاران را به راه بیاورند .... روانه ی زندان هامان می کنند خرد خرد می کشندمان چرا که ما نشانه هایی هستیم که خواب هایشان را بر می آشوبیم .... وقتی خبر مرگ آن هیولا خبر مرگ آن جانور خونخوار رسید همه خندان خندان پای می کوبیم .. ازکیل مپاهله له ترجمه : ع. الف. بهرامی. سطرهایی از یک شعر بلند.
شعر ،
لخته لخته ی خون شاعر است؛ تراشه های استخوان و اشک رگ های بریده ی اوست؛ شهوت انگیخته ی طنابی ست که در انتظار نفر بعدی، در میدان شهر تکان می خورد؛ چکاندن ماشه است به انجام حکمی-یقینی است که تردیدی را فتح می کند.-
شعر ، شعاع نوری است که از روزنی به سلول یک زندانی می تابد؛ گاه دستانت را تکان می دهد تا جرینگ جرینگ زنجیری که تو را به بردگی برده است بهتر بشنوی.
شعر خوب نفس می کشد، خون دارد، لمس می کند، می شنود؛ با "بندک" واکس می زند،با " لیلا " قالی می بافد، با "حیدر " تبر می زند...
شعر خوب شلاق می زند نه این که عسس بگیر باشد و به دامن رکاکی های چاله میدانی پناه برد که شاعر داروغه ای نیست که قداره و ششلول ببندد.
شعر خوب بر سنگفرش خیابان، گرسنه می خوابد؛ امید می بخشد و مانند مردان آزادی شهید می میرد.
محمد رضا حسینی مود