سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

زلزله و زندگی/ مهدی عاطف‌راد


[دخترک سازش را از زیر آوار زلزله بیرون کشیده است.]

 

ساز زندگی میان دستهای تست، نازنین!

نغمه‌ای بزن

با تمام شور و شوق کودکانه‌ات

و نشان بده که زندگی نمرده است

و هنوز مهد زادن است و زیستن، زمین.

 

ساز زندگی میان دستهای تست، باش پاسدار آن.

خوب و محکمش نگاه‌دار

و اجازه‌اش نده که سرنگون شود و بشکند

یا که از نفس بیفتد و صدای گرم و روشنش شود خموش.

نازنین! صدای ساز تو نوای دل‌نشین زندگی‌ست.

بی‌نواختن دمی نمان.

 


 

[مادر زلزله‌زده بر گیسوان دخترش شانه می‌زند.]

 

زندگی ادامه دارد و بدون وقفه پیش می‌رود.

زلزله نمی‌تواند از ادامه داشتن

بازداردش

یا که سد شور زیستن

با تمام قدرت مخرب و مهیب خود شود.



نقدی برخواب گنجشک‌ها/ سعید سلطانی طارمی

 


یکی از زمینه‌هایی که نیما یوشیج در آن نو آوری کرده است ایجاد ساختار عمودی در شعر فارسی است پیش از نیما شعر فارسی از این نعمت محروم بود. نخستین بار نیما بود که در شعر فارسی تولید قطعه‌ کرد. قطعه به عنوان شعری که جزء و کل درآن در یک هماهنگی و وحدت به سر می برند؛ پیش از آن قطعه یکی از قالب‌های شعر فارسی است اما ساختار قطعه هم مثل سایر انواع شعر فارسی تابع قافیه است. از این نظر معماری قطعه هم در درجه‌ی اول شکل افقی دارد منظور ما اینجا از قطعه ، شعری است که در آن مصراع ها و قافیه ها به صورت عمودی با هم ارتباط دارند و در ساختار کلی آن زبان و انسان ـ به عنوان محتوا – وجهان بیرون در یک درهم تنیدگی فرمال به سر می‌برند. اگر شعری تمام عناصر مربوط به شعر نیمایی را داشته باشد ولی فاقد وحدت شکلی باشد شاعرش نمی‌تواند ادعا کند که اثری نیمایی خلق کرده است چرا که این اساسی‌ترین ممیزه‌ی شعر نیمایی است. از این نظر شعرهای بسیاری از شاعران بزرگ و کوچک وجود دارد که چون از نظر فرم و ساختار عمودی دچار اشکال هستند نمی توان آن ها را کاملا شعر نیمایی تلقی کرد. به شعر زیر توجه کنید.
کلاغ
روی شاخه‌ها شکوفه کرده است
چروک خورده باغ.

کجاست حس تازه‌ای
که باغ را رفو کند
انارهای پیر را
بشوید و اطو کند؟

کجاست حس تازه‌ای
که کنده‌های خسته را
دوباره قلقلک دهد
ملاحتی به خنده‌های بی نمک دهد

از این دریچه
-هرچه هست
نیست جز جنازه‌ای
کجاست حس تازه‌ای؟
( کنده/ 11،12)
اعلام فصل پاییز در بند اول بسیار بجا، و موجز است. حضور انبوه کلاغ ها در پاییز باغ به شکوفه کردن تعبیر شده است و این شکوفه کردن، هم با خود کلاغ ها در تنش و تضاد است و هم با پاییز. شکوفه کردن با چروک خوردن هم که در مصراع بعدی می‌آید در تضاد قرار دارد در حالیکه کلاغ‌ها روی شاخه ‌ها شکوفه کرده‌اند،"باغ چروک خورده است"اگر شکوفه‌کردن، جوانی را القا می‌کند در عوض، چروک خوردن دلالت بر پیری دارد. پس، فصل، فصل پیری است و همین پیری است که آرزوی "حس تازه" را در وجود شاعر بیدار می‌کند. حس تازه‌ای که کهنه‌گی و ژنده‌گی باغ را رفو کند و انارهای پیر و پاییز زده را بشوید و اتو کند یعنی نو و جوان سازد نوعی نوستالوژی بهاری و آرزوی تغییر، ذهن شاعر را تسخیر می‌کند. این بند دوم در واقع گسترش یافته‌ی‌ مصراع "چروک خورده باغ" است بخصوص وقتی قرار است "انارهای پیر را بشوید و اتو کند" یعنی چروکیدگی و کهنگی باغ را درمان کند، فصل دیگری آرزو می شود تا نکبت فصل جاری را جارو کند و از عرصه‌ی باغ دور سازد. بند سوم هم ادامه‌ی بند دوم است گرچه میتوانست نباشد، چون نبودنش به محتوا و ساختار شعر آسیبی نمی‌زند . البته بودنش هم خارج از ساختار شعر نیست. در این بند هم شاعر همان چیزی را آرزو می‌کند که در بنددوم آرزو می کرد آرزوی اینکه حس‌تازه‌ای بیاید و کنده‌های خسته را قلقلک دهد. قلقک، خنده ایجاد می کند و خنده در کنده همانا شکوفا و تازه شدن آن است. در بند چهارم است که شاعر موقعیت خودش را به عنوان ناظر باغ مشخص می‌کند او از دریچه‌ای به باغ می‌نگرد باغی که همه‌ی مظاهر زندگی در آن از بین رفته است یک باغ خزانی یا زمستانی که از نظر شاعر، نه باغ که جنازه‌ای بیش نیست.
این یک شعر نیمایی کامل است. وزن، قافیه، زبان و معنا در یک در هم تنیدگی به وحدتی رسیده‌اند که ساختار شعر را تشکیل می دهد. و شعر را بی‌نیاز از عناصر زاید می‌سازد
در کتاب خواب گنجشک ها از سید علی میرافضلی شعرهای زیادی هستند که اینچنین دارای ساختار و معماری‌اند. شعرهایی مثل:"تعریف،خواجه‌ی هری،شعر کلاغ،هِر، دقیقه، بی‌واژه،خش‌خش‌ها،ایستگاه آخر، غبطه و....
طبعا شعرهایی هم هستند که ساختار آن ها کامل نیست . بخصوص وقتی شعرها از حد معینی طولانی تر می شوند ساختار کلی آن ها از هم می پاشد نمونه ی این شعرها "نماز واپسین" است. این شعر شروع درخشانی دارد اما از بند سوم گسل های ساختاری آن آغاز می شود و تا آخر ادامه پیدا می کند. هرکدام از بندهای آن می تواند زیبا و نیرومند تلقی شود اما این بندها که هرکدام می‌تواند یک شعر یا قسمتی از یک شعر باشد، نه تنها فاقد ارتباط ارگانیک هستند بلکه از هرنوع رابطه از جمله رابطه‌های ذهنی و حسی بی‌نصیب اند.
لهجه‌ام از عشق می‌آید
حرف‌هایم بوی غربت می‌دهد امشب

سنگ ها از کوه می‌ریزند
کوه اما همچنان کوه است
درد دل‌هایی که در آیینه با خود می‌کنم
درمان دردم نیست

یک نفر با تیغ در جان من افتاده‌است
عشق دارد می‌چکد بر خاک
نعره‌ام در چاه می‌پیچد عزیز من
شعر پژواکی‌ست خون‌آلود.

تو چه میدانی که با روحم چه‌‌ها کردیّ و باران هم
آه، یاران هم....
(نماز واپسین / 61، 62)
همان‌طور که ملاحظه می‌کنید، می‌شود بند اول و دوم را به عنوان آغاز شعر پذیرفت و امیدوار بود که در بند های بعدی هم ارتباط این دوبند دیده شود هم روابطی که بر کل شعر حاکم است تا با درک وحدت حاکم بر ساختار آن، هم خواننده درک زیبایی کند هم شعر ابعاد مختلف معنایی‌اش را به نمایش بگذارد. در این شعرمثل این است که پای آهو و دم سنجاب وبدن شیر و پر طاووس و سر گنجشک را به هم پیوند زده‌اند. هرکدام از این اندام‌ها به جای خود زیبا هستند اما از ترکیب آن ها چه نصیب خواننده می شود؟ یک هیکل انداموار و هماهنگ یا هیچ؟ شعرهای "تفأل، جامانده، زبان معیار، قیچی، صندلی خالی، تیشه‌ای در قاب"، از این زمره‌اند در بعضی از این شعرها گویی شاعر متوجه هست که بندها فاقد ارتباط منطقی و حسی هستند منظورم از ارتباط حسی آن است که شعر ممکن است ارتباط منطقی بیرونی نداشته باشد ولی در نهایت حس واحدی را به خواننده القا می‌کند که موجب لذت و زیبایی‌است به طور نمونه برخی از شعرهای فروغ فرخزاد بخصوص شعر "ایمان‌بیاوریم به آغاز فصل سرد" در جاهایی چنین فرمی دارد. به هرحال شاعر در بعضی شعرها متوجه هست که بندها ارتباط منطقی و حسی ندارند برای همین بین بندها علاوه بر فاصله، سه نقطه هم قرار داده است. به شعر "زبان معیار" از این دسته توجه کنید:

آخرین مغز بادام
دام تلخی‌ست
سنگ‌های تهی‌مغز ما را.
...
خنجرت از ملاقات یک اعتماد قدیمی می‌آید
زخم من
حرف‌های صمیمی بلد نیست
...
لهجه‌ام قاف دارد
چارصد فرسخ از مرز معیارتان آن طرف‌تر.
...
در خیابان این شهر مجنون
بوی لیلا نمی‌آید از دودکش‌ها
...
های!
ای عروض شکسته!
متن ناشسته‌ی من
هیچ شرحی به‌جز عرض پوزش ندارد
...
می‌تکانم دلم را
بوی گنجشک خواهد تراوید
در مشام درختان.
(زبان معیار / 94، 95)
اگر این تکه‌های مستقل ازهم، تحت یک نام و با یک تاریخ در پایان شعر منتشر نشده بودند، می شد هرکدام از آن ها را شروعی خوب برای یک شعر مستقل به حساب آورد.
میرافضلی اما شعرهایش را با زبانی روان و تغزلی می‌سراید و تا جایی که ممکن است از به همخوردگی و ناهنجاری‌های نحوی پرهیز می کند شاید همین امر زبان او را جذاب و تاثیرگذار کرده است چیزی که می‌خواهم به این گفته اضافه کنم و حیفم می‌آید نگویم این است که او جای کلمه را می‌شناسد و هر کلمه را درست درجایی که باید باشد قرار می‌دهد و همین امر زبان او را از عادی بودن به سوی فوق‌العاده بودن می‌کشد.
می نشینی روبروی من
ای دوچشم روشن مرموز!

تنگ آبی هستم و دلواپس این ماهی قرمز
یک قفس با یک دو مرغ عشق
بوی خون دارد زبان گرداندنت
برگرد لب‌هایی که معصومند
خیرگی‌هایت مرا بیچاره خواهدکرد.
چند نوبت بردمت از خانه
تا پی گم کنی
راز مرا
وین خاطرات خوب نا ایمن

باز از من زودتر در خانه می‌آیی
می‌نشینی روبروی من
ای دوچشم خیره‌ی روشن!
(هر /31 و 32)
چیزی که شاید بشود به عنوان یک نقطه ضعف در زبان میرافضلی مطرح کرد بسامد بالای تعدادی از واژه‌هاست واژه هایی مثل عشق، ماه،آینه،کلاغ،گنجشک و... برای نمونه در این کتاب از واژه‌ی ماه هیجده بار و از آینه و آیینه نوزده بار استفاده شده است. گنجشک هم واژه‌ی محبوب شاعر است که در نام دو کتابش هم از آن استفاده کرده است:"خواب گنجشک‌ها و گنجشک ناتمام" گنجشک ظاهرا نشانه و نماد هرچیز خوب و دلنشینی است که با عشق و شادی نسبت دارد و کلاغ در نقطه‌ی مقابل آن است با آن نقش اسطوره‌ای که جابه جا مورد اشاره است.
این روز‌ها
خوابم پر از گنجشک‌های رفته برباد است
..........
گنجشک پرکشید و
کلاغی فرونشست
..........
هرچه گنجشک بلد بودم
از شاخه پرید.
.........
می‌تکانم دلم را
بوی گنجشک خواهد تراوید
در مشام درختان.
.........
گنجشک از شاخ درختان چکه می‌کرد
و...
به هرحال این زبان زیبا محملی ست برای بیان اندیشه‌های شاعر که بیشتر در فضای های ذهنی سیر می‌کند و کمتر تن به واقعیات می‌سپارد و وارد عینیات اجتماعی می‌شود. اگر هم جایی به طرف پدیده‌های عینی می‌رود، عینیات را دستاویز بیان امور ذهنی می‌کند. از این زاویه او به غزل‌سراها نزدیک‌‌تر از نیماست.البته این گفته دلیل نمی‌شود بر این که در شعر او نمی‌شود به لحظه عینی و اجتماعی برخورد کرد. در واقع در شعر او لطافتی وجود دارد که حتی از گربه و چاقو که نماد خشونت هستند خشونت زدایی می‌کند
خسته از لحظه‌های بی‌گنجشک
گربه از شاخه می‌پرد پایین
...............
نوک چاقوی تو دلباخته‌است
به سپیدار دلم
و چه اشعار قشنگی بلد است.
چنین توصیفی از خشونت می‌تواند مخالفان برحقّی داشته باشد . یکی دیگر از ویژگی‌های زبانی او ضمن حفظ اصول نحو زبان هنجارگریزی است که آشنایی‌زدایی می‌کند.این آشنایی زدایی در اغلب جاها دلنشین و فوق‌العاده است.
- فردا هزاران ماه از رویای من تعبیر خواهد شد.
-حال تمام پنجره‌هایم گرفته است
- کلاغ روی شاخه ها شکوفه کرده است.
- مرهمی امشب فراهم کن که باروت و نمک باشد.
- ساعت از تکرار سرریز است.
ده‌ها مورد از این نوع را می‌توان در شعر او نشان داد اما حیفم می‌آید به نکته‌ای اشاره نکنم . در این زبان دقیق و روشن که او دارد گاهی بی سلیقگی‌هایی به چشم می‌خورد موارد این بی‌سلیقگی‌ها بسیار کم است اما هست. علتش عدم آشنایی نیست یلکه علتش پذیرش عیب به بهای هنری شدن زبان است که در برخی موارد جواب نداده است. مثلا صورت منفی افعال مستمر و ملموس در زبان فارسی استفاده نشده است. برای نمونه وقتی می‌گوییم: "داشتم می‌رفتم" درست است ولی صورت منفی آن یعنی، "داشتم نمی‌رفتم یا نداشتم می‌رفتم" را فارسی زبان مصرف نکرده چون اصولا از نظر معنایی قابل درک نیست که "داشتم نمی‌رفتم" چه چور عملی می‌شود. به هر حال میرافضلی صورت منفی آن را در شعری به کار برده است من معتقدم با اشراف این‌کار را کرده است ولی از مواردی است که جا نیفتاده:
تکلیف روشن است
ای‌کاش!داشت سربه‌سر من‌ نمی‌گذاشت
من ته کشیده‌ام.
(عقربه / 83)
به هرحال خواب گنجشک‌ها دریچه‌ای است به یک ذهنیت عمیقا تغزلی و غنایی که مدرن‌ترین پدیده‌ها را به عرصه‌ی توصیفی تغزلی دعوت می‌کند با خوندن شعری این نوشته را به پایان می‌بریم.

بدبخت کوه

کوه با هیمنه‌اش
راست چون خواب‌گزاری‌ست کهنسال
که غمگین به نظر می‌آید
جاده یک خواب عمیق است
که بر ذهن زمین می‌گذرد
جاده یک زخم عتیق است
که دمی از تپش‌خویش نمی‌آساید
بلکه صدها سال است
کوه این منظره را می‌پاید:
جعبه‌هایی که روانند مدام
ره‌نوردان خوابند
خواب‌ها بیدارند
خواب‌هایی که از آمال زمین سرشارند
ای بسا خواب که تعبیر به جز مرگش نیست
ای بسا خواب که شیرینی‌اش آلوده‌ی صد گونه شرنگ است به کام
ای بسا خواب که جز روح نمی‌فرساید
رهروی در طلب مقصد خود در سفر است
مقصدش پشت سر است:
کفش‌هایی که – به پندار – زمین می‌ساید.

بلکه صدها سال است
جاده یک خواب عمبق است
که جز باد نمی‌پیماید
کوه،
غمگین به نظر می‌آید.

(1) بدبخت کوه، کوهی‌ست بلند در مسیر رفسنجان - سرچشمه

رولان بارت /هنر ،نقد، مولف/درج حسین سعیدی



بارت در سال 1968 مقاله کوتاهی را با عنوان" مرگ مولف" به چاپ رساند که سر وصدای اندکی کرد اما در سال1977 با ترجمه انگلیسی دوباره به چاپ رسید ومخاطبان زیادی را به خود جلب کرد وتبدیل به مقاله ای معتبر شد اما نکاتی از این مقاله: ((... بارت مدل رومانتیک را از سه جنبه عمده مورد نقد قرار می دهد: 1." تولد خواننده باید به بهای مرگ مولف صورت پذیرد": 2. " متن بافتی از نقل قول هاست که از مراکز فرهنگی بیشماری اقتباس شده اند": 3. " زبان است که سخن می گوید، و نه مولف" : • شما نمی توانید بدون آنکه ایده ای را از پیش به صورت نشانه ها دریافت کرده باشید دارای آن ایده باشید. شما نمی توانید تفکری بی زبان داشته باشید. •بنابراین زبان فعال است: سخن می گوید. نشانه ها به جای آنکه منفعلانه، آینه معانی باشند،آنها را تولید می کنند. (ص271) ... به بیانی دیگراین تمامی فرهنگ است، و نه "مولف"، که سخن می گوید. بدین ترتیب معنا از یک خلا به سمت یک نشانه حرکت نمی کند...تلخیص:کیان کیانی

"مرگ مولف"

"چنین به نظر می رسد که همیشه در انتها ایستاده است...صدای شخصی واحد،یعنی مولف،که در گوش ما راز می گوید" رولان بارت

امروزه در حوزه های متعددی (ادبی،هنری و...) از "مرگ مولف" سخن بهمیان می آید. انگیزه من از تلخیص وتدوین مطالب ذیل از کتاب"پست مدرنسیم" نوشته ؛ گلن وارد؛ آن است که چند روز گذشته در نشت نقد ادبی ای شرکت کرده بودم که مخالفان وموافقان ایده" مرگ مولف" وقتی به بحث می نشتند نقطه مشترکی داشتند وآن اینکه وقتی به تمامی نکاتی که عرضه می داشتند دقت می کردی می توانستی به یقین بگویی که نهموافقان ونه مخالفان هیچ یک حتی یک مقاله کوتاه هم در باره "مرگ مولف" نخوانده اند، از جمله خود من؛ لذا این مقاله را از دل کتاب گلن وارد بیرون کشیده ام تا من ودیگر دوستان به رسم توانایی دیرینه ایرانیان که در باره همه چیز حتی بدون خواندن یک مطلب درباره آن اظهار نظر می کنند حداقل این گستاخی همراه با خامی نباشد خلاصه کلام.... (( آنچه که اغلب مفهوم مدرنیستی تالیف خوانده می شود،امتدادی از رمانتیسیسم است.رومانتیسیسم بنا به تعریفی سهل انگارانه جنبشی در فلسقه وهنر اروپای قرن هجدهم ونوزدهم بود. رومانتیسیسم با کمک گرفتن از این ایده که جهان خارج به نوعی ساخته(یا حداقل جداناشدنی از) ذهن است، خود ِ فردی را رفعت بخشید وبه تمجید از قدرت های خارق العاده خیال پرداخت... بر طبق این دیدگاه رومانتیک،نقش مناسب هنر،بازتاب دادنارتباط هنرمند با واقعیت"درونی" و" بیرونی" است. وظیفه هنر مند این بود که به درون تجربه رخنه کرده ودر آن مشارکت جوید وآن را تولید کند(ص262) ...این ایده ها فرض را بر این می گذارند که هنر مند حامل حقیقت واصالت است ومی تواند از طریق نیروی بینش هنرمندانه،این حقیقت واصالت را به بینندگان آثار خود منقل کند...(در این بینش)معنایهنر اساسا دارای مسیری یک طرفه است که از هنرمند واز طریق اثر هنری اش به خواننده انتقال می یابد. بنابراین در نگاه رومانتیک (و به اصطلاح عقل سلیم) به تالیف ،اعتقاد بر این است که می توان از طریق معانی یافته شده در متن مستقیما به خاستگاه های آن در درون مولف دست یافت... چنین به نظر می رسد که همیشه در انتها ایستاده است...صدای شخصی واحد،یعنی مولف،که در گوش ما راز می گوید.(صص4ـ263). )) (کمی تحمل کنید بیشتر دستگیرتان خواهد شد). بارت در سال 1968 مقاله کوتاهی را با عنوان" مرگ مولف" به چاپ رساند که سر وصدای اندکی کرد اما در سال1977 با ترجمه انگلیسی دوباره به چاپ رسید ومخاطبان زیادی را به خود جلب کرد وتبدیل به مقاله ای معتبر شد اما نکاتی از این مقاله: ((... بارت مدل رومانتیک را از سه جنبه عمده مورد نقد قرار می دهد: 1." تولد خواننده باید به بهای مرگ مولف صورت پذیرد": ایده عادی درباره نحوه عملکرد معنا فرض را بر این می گذارد که سه گام برداشته می شود. ابتدا،مولفی دارای ایده، تجربه، احساس یا حالتی ذهنی است...این وضعیت نزدیک به آن چیزی است که لحظه الهام می نامیم. ثانیا مولف با دستکاری رسانه ای خاص، الهام خود را به معنا تبدیل می کند. به بیانی دیگرالهام وی به صورت نشانه هایی(واژگان،انگاره ها،ومانند اینها) در می آید.ثالثا این نشانه ها معنای مورد نظر مولف را انتقال می دهند ومخاطب می تواند به خوانش آن بپردازد.ازطریق خوانش کامل نشانه ها می توان به معنای مورد نظر مولف دست یافت. این مدل معنا، فرض را بر این می گذارد که مولف در مرکز اثر قرار دارد ومنبع مسلط معناست. متن صرفا ظرفی است که مولف معانی خود را در آن می ریزد. بنابر این زبان تنها حامل معناست. نقش خواننده به عنوان مفسر متن در اصل این است که معنا را دریافت کند ونه اینکه آن را خلق نماید... بارت در جای دیگری از مقاله خود اشاره دارد که( وحدت یک متن نه در خاستگاه،بلکه در مقصد آن نهفته است.) یک متن تنهاتوده به هم ریخته ای از نشانه هاست تا آنکه خواننده ای

از گرد راه فرا می رسد وآنها را به هم پیوند داده وبه آنها انسجام می بخشد شایع ترین شیوه جفت وجور کردن،چنانکه خواهیم دید در قالب مولف است اما دلیلی وجود ندارد که فرض را براین بگذاریم که حتی لازم است چیزی از انسجام درباره یک متن وجود داشته باشد شما با نادیده گرفتن آنچه بارت مفهوم "جباریت" نابغه می داند، به نشانه ها آزادی بیشتری برای بازی می دهید، وخواننده را رها می سازید تا به ابداع معانی جدیدی بپردازد. بنابراین "مقصد" یکمتن،لحظه خوانده شدن آن است. البته هیچگاه تنها یک مقصد وجود ندارد ومولف کنترل بسیار محدودی(اگر داشته باشد) بر این امر دارد که متن به کجا رود ومردم با آن چه کار کنند.(صص7ــ265). 2. " متن بافتی از نقل قول هاست که از مراکز فرهنگی بیشماری اقتباس شده اند": ... بارت به ما یاد آور می شود که هر متنی صرف نظر از اینکه مولف آن ابتدا در چه زمانی به تفکر درباره آن پرداخته است ، می تواند در زمان ها ومکان ها ی مختلف وجود داشته باشد. یک متن در تاریخ، جغرافیا وفرهنگ حرکت کرده، وپیوسته در طی مسیر خود معانی جدیدی را جمع آوری و در معانی قدیمی تجدید نظر می کند(ص266)... میشل فوکو در کتاب خود،باستان شناسی دانش(1969) می نویسد: ( مرزهای یک کتاب به هیچ عنوان روشن نیست: ورای عنوان، خط اول ونقطه پایان، ورای صورتبندی داخلی آن... کتاب در نظامی از ارجاعات به کتاب های دیگر ومتون وجملات دیگر گرفتار آمدهاست... کتاب صرفا ابژه ای نیست که شخص در دست می گیرد... وحدت آن متغییر ونسبی است). بارت با عاریت گرفتن واژه، از معاصر دیگر خود ژولیا کریستوا وضعیت متون توصیف شده توسط فوکو را " بینامتنیت" می نامد. یک راه درک این اصطلاح این است که آن را همانند محیطی برای متون بدانیم که مولف در آن به کار می پردازد ومطالب را از آن می گیرد. ایده اصلی مولف هر چه باشد، شرایط معینی باید وجود داشته باشند تا این ایدهها " حادث شوند". یکی از جنبه های مهم این شرایط ، این واقعیت است که متن وی، و حتی تمایل به تولید آن، در رابطه با تعداد وسیع دیگر متونی که عمدتا مربوط به مولفانی دیگر هستند، به صورت اجتناب ناپذیر وجود داشته باشند. بنابر این هیچ متنی در خلا واقع نیست وتنها خود گویه نمی کند. مولفان باید ایده های خود را از جایی دریافت کنند وخوانندگان تنها در پرتوآنچه که قبلا دیده اند، می توانند به خوانش متون بپردازند.(صص8ـ267)... بینامتنیت:... به عنوان مثال همگی ما می توانیم صفحات موسیقی ای را به خاطر بیاوریم که ارجاعاتی را به موسیقی هایی از زمان ها ومکان های مختلف ترکیب کرده اند. طراحی مد نیز می تواند با وسعتی هر چه تمام تر،ایده هایی را از هر نقطه تاریخ یا جغرافیای لباس بگیرد... از آنجایی که تمامی این موارد" برگرفته از مراکز فرهنگی بیشماری هستند" آنها را می توان شکل های هنری بینامتنی شمرد...در تمامی تالیف ها، هرقدر هم که کوچک باشند،ما از مجموعه وسیعی از کد ها، قواعد وتاثیرات بهره می گیریم...بنا به گفته بارت یک متن تنها بدین دلیل به جمع آوری معنا می پردازد که(کاملا با نقل قول ها، ارجاعات،بازتاب ها وزبان های فرهنگی در هم تنیده شده است) یک متن هم ردپاهایی از متون پیش از خود را بر روی خویش دارد، وهم به گونه ای شکل یافته است که ما به هنگام خوانش آن دایره المعارفی از ارجاعات را که از مشارکت در فرهنگ با خود به همراه آورده ایم، مورد استفاده قرار می دهیم. خوانش یک متن با دانش ها وانتظارات حاصل از "چشم اندازبینامتنی" ما میسر می شود...))(صص270ـ268) 3. " زبان است که سخن می گوید، و نه مولف" : در مقدمه مطلب ذیل باید گفت:((... ساختار گرایی ونشانه شناسی مدعی هستند که معانی نشانه ها بسیار فراتر از تمایل فردی هستند. این دیدگاه برای حوزه های هنر و ادبیات بسیار حائز اهمیت است ، زیرا که این دیدگاه مدرنیستی و رومانتیک را، که آثار منحصر به فرد واصیل هنری را آفریده اقدامات فردی یک شخص با استعداد ونابغه می داند به زیر سوال می برد(ص152)...ساختار گرایی افراد را صرفا کانال ها یا منتقل کنندگان معانی اجتماعی می داند ما به هنگام بیان حال خود آرمان هایی را نا خود آگاه وبدون آنکه از پژواک های وسیعتر آنها آگاهی داشته باشیم،تکرار می کنیم...))(ص155) (( این عبارت سوم شاید رادیکال ترین ادعا در مقاله بارت باشد. آنچه که بارت می گوید ادعایی است علیه دیدگاه مسلم انگاشته شده که ایده ها به صورت خود انگیخته در ذهن مولف شکل می گیرند، چنان که گویی از نا کجا آباد می آیند، وبه صورت ثانویه صرفا در قالب واژگان یا دیگر نشانه ها در می آیند. این دیدگاه متعارف نشان می دهد که قلمرو خاصی از ایده ها پیش از زبان وجود دارد وما فقط آزادانه بهترین نشانه ها را برای بیان آن ایده ها بر می گزینیم. از منظر بارت در اینجا دو مشکل عمده وجود دارد: • شما نمی توانید بدون آنکه ایده ای را از پیش به صورت نشانه ها دریافت کرده باشید دارای آن ایده باشید.

شما نمی توانید تفکری بی زبان داشته باشید. • بنابراین زبان فعال است: سخن می گوید. نشانه ها به جای آنکه منفعلانه، آینه معانی باشند،آنها را تولید می کنند. (ص271) ... به بیانی دیگراین تمامی فرهنگ است، و نه "مولف"، که سخن می گوید. بدین ترتیب معنا از یک خلا به سمت یک نشانه حرکت نمی کند. نشانه معنا است.(ص272). ******* خلاصه: تالیف مرده است(یا باید بمیرد) زیرا: • مولف برای مطالعه در دسترس نیست؛آنچه که ما در پیش روی خود داریم مولف نیست، بلکه متن است. • هیچ مولفی نمی تواند تفاسیر متنوعی را که مردم از متن او ارائه می دهند، تحت کنترل در آورد. شما نمی توانید " تعدد معانی"(polysemy) متن را محدود سازید. • واژگان خارج از خواسته های مولف، معانی را به وجود می آورند، ومولف نمی تواند زبان را در کلیت آن "مهار سازد". • ایده خلاقیت یک نوع رمز آمیز کردن هنر است؛این ایده معانی اجتماعی وسیاسی را از هنر می گیرد. پست مدرنیست ها منکر آن نیستند که مردمانی در جهان وجود دارند که به هنگام نوشتن ، نقاشی، فیلم سازی ومانند اینها گرایش هایی دارند. آنها از ما می خواهند که در اعتمادی که به آنها داریم تجدید نظر کنیم(272). نقد ها: • بدون مولف چنین تلقی می شود که یک متن"صرفا" یک متن است به بیان دیگر، چنین برداشت می شود که یک متن تنها ترکیبی آزاد وسیال از واژگان وانگاره هاست است. بنابر این علی رغم برخی از ادعا های فوق،"مرگ مولف" را می توان بسیار ضد تاریخی وغیر اجتماعی دانست. • شما با یاد آوری اینکه چه کسی یک متن را تالیف کرد است می توانید آن متن را به شرایطی که ابتدا در آن شکل گرفته است بازگشت دهید. شما بدون دانستن چیزی درباره" کیستی،کجایی وچه هنگامی" متن نمی توانید درک درستی از آن داشته باشید. • به دور انداختن شخصیت مولف اهمیت سیاست هویت را ازمیان می برد. این امر سوالات مهم مربوط به اینکه متن بیانگر آراء کدام هویت های اجتماعی است را نفی می کند. مطمئنا مهم است که به عنوان مثال مولف سفید پوست است یا سیاه پوست، مذکر یا مونث، همجنس باز است یا عادی ، اما "مرگ مولف" این موضوع را از میان بر می دارد. • مولفان اغلب می توانند مدل های مهمی را برای هویت یابی یا الهام گرفتن مردم فراهم آورند. • اگر گرایشها نا مربوط باشند، ومعنا غیر قابل کنترل باشد،ما دیگر سعی نمی کنیم چیزی بگوییم(ص3ـ272). )) متن فوق از کتاب" پست مدرنیسم" نوشته گلن وارد؛ به ترجمه علی مرشدی زاد، نشر قصیده سرا1384 انتخاب وتلخیص شده است

خیس می سوزیم/مرتضی دلاوری


 کودکی زیر طاق پریشانی‌ام
                         خانه دارد
آبرویی اگر هست...
کودکان آبروی زمین‌اند

 

جمعه
سردردهای قدیمی
زخم‌ ناسور انگشت‌هایم
سور و ساتی‌است کاکا
دردسر می‌پرستیم...

 

شهر خالی‌ست
شهریاران به پژواک آیینه مشغول
مرده‌ها سروران زمین‌اند
مرگ بر مرگ!

 

جمعه‌ی غسل‌های مکرر
باغ پیشانی‌ات میوه داده‌ست
ای مخنث‌ترین جلوه‌ی آفرینش

 

جمعه‌ی جنگ‌های قدیمی
یک‌نفر قلب ما را به بازی گرفته‌ست
توپ در کن برادر!
دربی عشق و مرگ است هر روز

 

ایلیا را در آیینه بگذار
            فرقی ندارد
خطبه‌ را بارها خواندم امشب
زیر بارانی از بغض
توی طوفانی از بهت
زیر تیزآب گریه
در نگاهی که برقی ندارد
خیس می‌سوزم ای عشق
خالصم کن
آه...انگار تنها
روح همام پاک است

 

حاملان شب و بوسه را داغ کردند
نارسولان پشمینه...
بگذر
پا به ماهم برادر
باردار نسیمی که گیسوی آیینه را زیر و رو کرد
آنگاه
در من درآویخت

 
 

آه ای قمصر کودکی‌ها
فصل خواب و گلاب است اینک
روسری‌ از سر غنچه وا کن
باز بگذار
بوی عطر محمد بیاید

 
 

شهر خالی است
شهریاران به پژواک آیینه مشغول
یا ابالفضل
کاش ما را نبیند
وزنه‌بردار خیکی

 

گنده‌لاتان شهر تو را آزمودیم
بوسه‌ای نذر ما کن

 

آی درویش!
آب، آیینه‌‌ات را کدر کرد
باد بادام آورد
زندگی، رنگ ما را به دریا چپانده‌ست

 

کاشکی یک صدا... (یک مسلسل)
کله‌ام را به جایی بکوبد
فاعلن فاعلن فاعلن فع

 


گوشه، دسته، دماغه، دهانه
آی جان دارد این شعر
چشمه اما غریب است

 

ضجه کافی‌ست
باز گیسو پریشان کن ای عشق
تنها کچل‌ها
طرفدار آه و کلاه‌اند

 

آرمان‌های بربادرفته
چپ‌روی‌های هم‌راستا با تفلسف!
خوب من
راهبرد! من این است:
خوب باشم

 


عشق، ما را به بازی گرفته‌است
باز هم تو
زخم روحت در آواز قنّاسه‌ها مرد
روح من درد دارد
کرخه پاکم نکرده‌ست

 

کاشکی یک نفر..(یک نفربر)
روی قلبم شیاری بسازد
زخم‌ها بی‌شمارند

نوذر پرنگ /محمد رضا راثی پور


هر وقت باد موهایم را


آشفته می کند

یاد تو می کنم

چون شانه طلایی من یادگار توست


با نوذر پرنگ یا همان تقی حاج آخوندی ۱۳۱۶-۱۳۸۵ از طریق  کتاب ارزنده از پنجره های زندگانی که توسط محمد عظیمی تالیف شده بود و حاوی مجموعه ای گزیده از آثار غزلسرایان معاصر بود آشنا شدم که البته با توجه به گرایش من به شعر نیمایی جندان نظرم را جلب نکرد.بعدها از طریق جناب جمشید علی زاده شاعر فاضل تبریز که کتاب فرصت درویشان را در اختیار من گذاشت با گوشه ای از توانایی های این شاعر محجوب و توانا آشنا شدم.

نوذر پرنگ به یقین بنده حقیر یکی از شخصیتهای بارز در غزل و شعر نیمایی بود که متاسفانه به جایگاهی که حقش بود نرسید و بدلیل جو آشفته بازاری  که کماکان بر فضای ادبیات معاصر حاکم است مورد فراموشی قرار گرفت.

مشخص شعرهای نوذر پرنگ تخیل قوی و تصویرسازی های تازه ایست که حکایت از استقلال زبانی شاعر دارد و کمتر شباهتی به شعر شاعران هم عصر شاعر دارد:


گیاهی خواب می بیند که در باد

پلنگی از درختی ناگه افتاد

فتاد اما به روی آهویی خرد

که سیل خون تمام دشت را برد 


آثاراولیه نوذر پرنگ ته مایه هایی از سبک هندی دارد که حتی مرحوم اخوان ثالث به آن اشاره می کند :


آرزو کی همنشینی با دل ما می کند

عاقل از همصحبت دیوانه پروا می کند

خصم را نوذر مراد از دست بوشی صلح نیست

تیر دارد چون کمان و قد خود تا می کند


نوذر پرنگ بعدها در عین حفظ هندسه غزل قدمایی سعی می کند تصویرهای امروزی را جایگزین تصویرهای مستعمل کند و همین به شعر او نوعی تشخص می دهد :



این قلم دیریست در جهل مرکب مانده است

کو ید بیضا و انگشت ورق گردان تو


شعرهای نیمایی نوذر مجال وسیعی برای تاخت و تاز توسن طبع این شاعر فراهم می کند و توانایی این شاعر بزرگوار را نشان می دهد:


آخرین بار که مجنون می رفت

شب ایوائی بود

شبی از سلسله ی شبهای سبز عتیق

-های مجنون برگرد

برگرد!



مجنون بر گشت

و نگاهش یک بار دیگر

پرده خیمه باران را بالا زد

و به اطلال زیبائی عالم نگریست

-هااای مجنون ...

ماه گلگون بلندش را

از تیرک سبز آخور صحرا وا کرد

و



در شب بادیه گم شد مجنون!


شعرهای نیمایی مرحوم نوذر از حیث استحکام کلام و فرم کم از کار شعرای تراز اول نیمایی ندارد اما با توجه به عدم حضور جدی شاعر در عرصه شعر نیمایی این زاویه از توانایی های این شاعر ارزنده مغفول مانده است.

به نظر بنده حقیر سبک و شیوه نوذر پرنگ و تجربه او در نگرش انتزاعی به محیط پیرامون قابل ادامه و امتداد است و هنوز رهروانی  علاقه مند می طلبد تا در این مسیر گام فرسایی کنند.مشکل شعر امروز ایجاد نوعی گسست بین مطالبات جامعه و مشغله ذهنی هنر مندان است.اگر در این بازار آشفته بساط معرکه گیران و چشمبندان رونق دارد دلیلش از یک سو عدم گیرایی جامعه است و از سویی دیگر بی رغبتی آفرینندگان ادبی به مطرح شدن که برایشان حکم پر طاووس را دارد.