سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

عقاید محترم/محسن الوانساز/ کانال ابزورد


خرافات دشمن یک ملت است تاریخ انسان عرصه کشمکش علم و خرافات بوده است و چه جنگ ها و کشته ها که از این باورها بیرون نیامده است. وقتی ذهن ملتی آلوده به خرافات می شود ظرفیت پذیرش ستم در آنها ایجاد می شود و نیز آزادی از آن جامعه رخت بر می بندد  و چه بخت برگشته ایم ما مردمان ایران که طی قرون متمادی به جای پیشرفت و خردورزی خرافاتمان از شکلی به شکل دیگر تغییر می کند و این گونه می شود که برای گل نخوردن بر دروازه می شاشیم بادمجان را اولین میوه ولایت مدار می نامیم ( این که از کی بادمجان جزئی از میوه ها شده بماند!) ابلهی که خود را حکیم می نامد می گوید مسواک زدن دندان ها را خراب می کند ، احمقی دیگر با اشعار مولانا انرژی درمانی می کند و اعتقاد دارد غیر از ما موجودات دیگری به نام غیرارگانیک وجود دارند  ، نادانی دیگر اعتقاد دارد تمام اتفاقات کره زمین را یک سازمان مخوف هدایت می کند و روی اسکناس دنبال سرنخ می گردد. یک روز بر اثر بارندگی نقشی روی دیوار می افتد و فردا مردم گریه کنان می گویند معجزه اتفاق افتاد است ، روزی دیگر همه می خواهند سر قبر یکی از شاهان گذشته بروند و جشن بگیرند و خدا نکند به هر کدام از این حضرات بگویی بالای چشمت ابروست که یا مرتد و ضد ولایت می شوی و همدست آمریکا و صهیونیست و یا طرفدار حکومت و ساندیس خور و مواجب بگیر از حضرات و قلم به مزد! و فریاد اعتراضت را توهین به عقایدشان می نامند آقا تو را به همان مقدساتتان این عقایدتان را در خلوت خودتان داشته باشید احترام به عقیده مغلطه است چرا باید به عقیده ای مضحک احترام بگذاریم؟ اگر احترامی وجود دارد تو آن را به وجود آورده ای و مرا مجبور می کنی به مزخرفاتت احترام بگذارم اگر صحبتی پیرامون منافع مشترک انسانی مان داری اگر مدعی هستی درد بشر را با روشی زمینی و آزموده شده التیام می بخشی من به تو گوش می دهم اما از من نخواه به آنچه تو آن را عقیده می نامی احترام بگذارم عقایدت را بگذار در خانه ات زیرا اگر قرار بود به عقیده همگان احترام بگذارم باید به داعش و طالبان هم احترام بگذارم چون عقیده دارند که با کشتن من به بهشت می روند اگر پدر من به عقیده حکیم روان پریش احترام می گذاشت و به من واکسن نمی زد الان زنده نبودم تا با تو در مورد احترام به عقیده صحبت کنم. به هر چه می خواهی عقیده داشته باش اما این عقاید را در خانه ات نگاه دار هر خرافاتی که دوست می داری انتخاب کن ، با دوستان خیالی ات سخن بگوى ، بیماری ات را آن طور که دوست داری درمان کن ، هر شیرینی و شکری که دوست می داری تناول کن صبح به اجنه صبح بخیر بگو خودت را در هر پوششی که می خواهی کفن کن فقط تو را به مقدساتت مرا رها کن عقاید تو برای من تهی از معناست و فاقد هرگونه حس احترام ، برای حفظ حریم عقایدت آنها را در خانه بگذار ، در خانه بگذار ، در خانه بگذار....


وابسته/ سید علی میر افضلی




به تو وابسته ترم

از شعاعی که به خورشید و

                     شرابی که به تاک 


عشق هرگز نه غروبی دارد

نه سکونی در راه

نه رسوبی در خاک. 





آن رود جاری/ اقبال مظفری



امشب حُناق گلوها نفس گیر و خشک است

با سُرفه‌های بریده ،‌ بریده 

از شاخه‌های شریفِ شکسته،‌ شکسته

امشب، هناسۀ دل کومه‌ها، سرد

با راهدیدی ز مه، کور بسته.

نه باغ را حرمت سبزِ یک دم شکفتن

نه برگ را فرصت ترس تاراج باد خزانی‌ست

چونان تتاران که بردند و کشتند و ... رفتند

پاییز چید و درو کرد

باغ و بهار و  بر و برگ ما را

زان پس زمستان و چندین زمستان دیگر...



امشب مسیحای روح کسی ، باز

در وادی غربت و غم

می‌خواندم با نوایی چه دلگیر:



آن رود جاری که روزی

نامش برای من و تو زندگی بود

خشکید و لای و لجن ماند

زان آرزوهای بس دور، اما دل انگیز

وان سوروسات بسی رنج پارینه برده

لعنت برای تو، حسرت به من ماند!


زمستان یک هزار و سیصد و پنجاه و شش

#اقبال_مظفری



باران تاول / سعید سلطانی طارمی



در کارخانه ها

ابر براده در هیجان است

و صافی سیاه نمی داند

باید کدام خس خس سنگین را 

لاجرعه سرکشد.


در کارخانه ها 

باران تاول آب نمی نوشد

باران تاول عشق نمی ورزد

باران تاول از ریه ها رد نمی شود

او تابع جریانی ست

که با نسیم پاک کننده

و حس ارغوانی آگاهی 

همسو نیست.


تو 

آن سوی زلف های بلندت هستی

و حس نمی کنی

در کارخانه ها 

ابر براده در هیجان است 

و بارش مداوم تاول 

 باران را 

انکار می کند.

                          ۲۱/ 2/88

داغ لعنت خورده / اقبال مظفری


 برای  #نریمان_سالاری


در این باغی که از دلمردگی رو در خزانی جاودانی داشت

در این گلشن

که روز و روزگارش، برگ و بارش آفتِ  بادِ خزانی داشت

در این سرحد ویرانی

که شاید از سواد ِ شومِ  او روزی

سواری یا چه می‌دانم

به غیرت رهگذاری بگذرد سر در هوای شهر و  آبادی

چه نارس چیدمت ای داغِ  لعنت خوردۀ رؤیای آزادی.


ولی ای گلبنِ سرخ ردا پوشیده از داغِ دلِ  یاران

نجیب خانگی،‌ سر برده زیر سایبانِ غم

فشرده جان و تن در حجله از مکر و فریب ِ‌ینگی عالم

تورا من با یقین از بهترین، ‌والاترین سرشاخه‌های آرزو چیدم

و پیچیدم به پودِ همسرشتی، تارِ ‌همزادی

وبا پیراهنی از مخمل سرخِ شقایق‌ها

نهان کردم تورا در لابلای خاطراتِ خود

برای آن مبادا روز  دورِ هیچ کس نام و نشان او نمی‌داند

اگر حتی دم مرگ و 

به حسرت،‌ گوش با بانگِ جرس باشم

وگر در کنجِ دلگیرِ قفس باشم

به سودای جلیلِ در شب لعنت سحرکاران

به یاد سربلند همچو خود از خویش بیزاران

بلند و بالغ و بالا/ فراخ و فرخ و والا

چنان چون در گلو وامانده فریادی

تو را پرواز خواهم داد

تو را ای داغِ لعنت خوردۀ رؤیای آزادی.


تهران- بهمن ماه 1393

#اقبال_مظفری


https://t.me/joinchat/AAAAAEKCF61dHmskkML-UA