پس زمینه سیاه است این گلِ کوچک بامدادی را
پس زمینه سیاه است دلهای همین سیچهل سال پیش عاشقان را
این جا هم
یک مشت خرت و پرت مانده و
بساطی خنزر پنزری
گزلیکی دسته استخوانی و گلدان شکستهی راغه و
چند جنس بنجل دیگر
ما ماندهایم و
این دریچۀ کوچک!
#اقبال_مظفری
https://t.me/joinchat/AAAAAEKCF61dHmskkML-UA
ما ایرانیان ارادت خاصی به اهل قبور داریم امامزاده ها ، مردگان خودمان ، کوروش ، شاملو ، حافظ هر که می خواهد باشد باید قبری پیدا کنیم تا گریه کنیم ، گرامی بداریم یا حتی جشن و شادی بگیریم ما ایرانیان اسطوره پرستیم فرقی ندارد چه گوارا باشد یا رضا شاه یا هیتلر یا لیونل مسى ما ایرانیان دست تمام مغلطه گران را از پشت بسته ایم به اعراب می تازیم چون 1400 سال پیش بر ما تاخته اند با این استدلال هندی ها ، مصری ها ، یونانی ها و ترک ها باید دشمن خونی ما باشند چون بارها به ایشان حمله کردیم ، سرزمین هایشان را تصاحب و غارت کردیم یا آلمان ها باید از انگلستان و آمریکا متنفر باشند چون در جنگ دوم بر اثر بمباران شهرهای درسدن ، هامبورگ ، مونیخ و کلن دومیلیون آلمانی به طرز فجیعی کشته شدند طوری که بیش از نود درصد جمعیت درسدن بر اثر بمب های فسفری در آتش جزغاله شدند .
تاریخ پر است از جنگ ها و تلفات انسانی و نیز صلح ها و مراودات ملت ها. اگر جنگی در گرفته این مردم بودند که بر اثر تحریک اصحاب قدرت از خود رشادت نشان دادند و هزینه اش را پرداخته اند و در روزگار صلح همین مردم برادروار در کنار هم زیسته اند شخصیت های تاریخی ، سیاسی ، مذهبی با طرح دشمنی مردم را از یکدیگر هراسانیده اند کورش یا عمر برای ما چه تفاوت دارد منشور حقوق بشر جناب کورش چه حقه ایست؟ کسی که به بابل و مصر حمله می کند مگر جز برای کشورگشایی رفته است؟! نکند تصور کرده اید آن استوانه کذایی را به آن ها نشان داده و آن ها آن را با آلت پادشاهشان به قیاس گذاشته و گفته اند : این بهتر است؟! شمایانی که از کین اعراب به باستان گرایی روی آورده اید بروید و تاریخ را بخوانید تا ببینید امثال مزدک ( اولین سوسیالیست تاریخ) و مانی را همین اصحاب گفتار نیک ، کردار پیک و بی بی گشنیز سلاخی کردند بروید و بخوانید چگونه سه هزار مانوی را در خمره های روغن جوشان زنده زنده سوزاندند تا دین پاک ( زردشت) همچنان پاک بماند! حالا ما در سده بیست و یکم بیائیم و نبش قبر کنیم و به چیزی که نمی دانیم ایمان بیاوریم؟! و چه استدلال مضحکیست که چون هزاران سال پیش ما از اولین تمدن های تاریخ بوده ایم و با تاخت و تاز اعراب به قهقرا رفته ایم حالا باید آن تمدن را زنده کنیم؟! با چه؟! تمدن با علم و اقتصاد و آزادیست که شکوفا می شود نه با افتخار به ارزش های هزاران سال پیش.
می گوئید وطن پرست هستید کدامین وطن؟! وطنی که به جائی رسیده است که دیگر کرد و ترک و عرب و بلوچ خود را متعلق به آن نمی دانند و آواز جداسری سر داده اند؟ وطنی که اعضایش در جهان به خشونت شهره اند و با همین سفارت نوردی ها و توهین به اعراب حتی تیم فوتبالش حق میزبانی ندارد؟ توهین به قومیت ها و ملت های دیگر در کدام قسمت این استوانه نگاشته شده؟ مایی که ناممان سیدعلی است و نام پدرمان یدالله و یک قرن مورد هجوم اسکندر و یونانی و عرب و ترک و مغول و افغان و روس و ... قرار گرفته ایم چگونه دم از آریایی بودن می زنیم؟! گیرم ما آریائی دست نخورده و بکر از فضله پدرانمان ما را چه حاصل؟ چه گلی به سر این وطن زده ایم؟ مائی که برای دانشمندان خارج نشینمان کف می زنیم که ببین ایرانی چه کرده آقا به پیر به پیغمبر به اهورا نیسان آبی که او ملیتش را تغییر داده نه به کشوری که در آن زیست می کند بلکه ملیت او جهان است او در این بازی ما جایی ندارد ، با آویزان شدن از شخصیت ها برای خودمان اعتبار نتراشیم.
به ابزورد بپیوندید
https://telegram.me/joinchat/Bev08jvSuFlZGzq0QAKCbQ
امشب حُناق گلوها نفس گیر و خشک است
با سُرفههای بریده ، بریده
از شاخههای شریفِ شکسته، شکسته
امشب، هناسۀ دل کومهها، سرد
با راهدیدی ز مه، کور بسته.
نه باغ را حرمت سبزِ یک دم شکفتن
نه برگ را فرصت ترس تاراج باد خزانیست
چونان تتاران که بردند و کشتند و ... رفتند
پاییز چید و درو کرد
باغ و بهار و بر و برگ ما را
زان پس زمستان و چندین زمستان دیگر...
امشب مسیحای روح کسی ، باز
در وادی غربت و غم
میخواندم با نوایی چه دلگیر:
آن رود جاری که روزی
نامش برای من و تو زندگی بود
خشکید و لای و لجن ماند
زان آرزوهای بس دور، اما دل انگیز
وان سوروسات بسی رنج پارینه برده
لعنت برای تو، حسرت به من ماند!
زمستان یک هزار و سیصد و پنجاه و شش
#اقبال_مظفری
https://t.me/joinchat/AAAAAEKCF61dHmskkML-UA
مرا که حالم از این بخت بی ستاره گرفته
ببر کنار خود ای از جهان کناره گرفته!
مرا که حوصله ی صحبت و مصاحبتم را
شب مطوّل دیلاق بی قواره گرفته
لحاف پنبه ای ات ای خدا! دریده شد آیا؟!
که آسمان مرا ابر پاره پاره گرفته؟
رفیق راه منی در طریق ذوق و تغزّل
بیا که راه مرا خیل خار و خاره گرفته
نمی رسد به بلندای گیسوان سیاهت
که شانه را لب من، نائب الزّیاره گرفته
میان مصحف پیراهنت مگر چه نوشته ست؟!
که خوب٘ آمده هر کس که استخاره گرفته؟
نگاهی از سر مهر این غریب غم زده را بس
تو یک اشاره کنی، او دوصد اشاره گرفته
زمین تفته ام امّا تو آن گلی که سر آخر
شکفته در من و از خون من عصاره گرفته
بترس از آه زمین خوردگان که خرگه خورشید
گرفته آتش اگر از همین شراره گرفته
چه جنگ ها که به آخر رسید و عاقبت الامر
پیاده تیغ و سپر از کف سواره گرفته
چه ها چه ها که نکردی! چه ها چه ها که ندیدم!
دلم بهانه ی دیدار را دوباره گرفته
چه نقشه ها که برایت کشیده است! کسی که
برایت از گل و گیلاس، گوشواره گرفته
به دست شاعر این شعر کار می دهد آخر...
...صراحتی که ز چشم تو استعاره گرفته
برای دوست عزیزم، علیاشرف درویشیان
شکر خدای را که در راه افتاده است و از راه نیفتاده!
ابو سعید ابوالخیر
هنوز هم
بیبهار و سرخی شوخِ انار و این همه شبهای تارو
قصههای روزگار
میگذرد فصلهای سرد و غم انگیز انتظار...
سلسله در پای گذشتند
عاشقان شرزۀ تکبیر گوی
قافلۀ سرخِ سوری ومنصوری هم.
از سرِ گلشاخههای جوان ریختند
غنچههای ناشکفتۀ آن تابستان نیز
یکسره در پای علفهای هرزۀ پاییز...
پای پر از آبله افتاده به ره بیقرار
باز هم از چاله و چاه آمده کژمژ به راه
لیک نیفتاده ز ره راهوار
بر سر راهش همه جا کُشتههای بی شمار
در افقش گردۀ خاکستر است و
کِشتههای بی برو گمچالههای دیگرو
شبهای تیره تر.
آه... چه بس خوشه خوشه انار دلش
سرخ نترْکیده، سپس دانهدانه نپاشیده بر این داغزار
هیچ دریغا که هیچ نشانی نه از نشانهها و
وعدۀ افسانهها و
هیچ نه تاویلِ آیههای اساطیر...
باز همان روزنِ تاریک و زمزمۀ باد و نوحه و فریاد
باز همان روز و همان روزگار
باز همان مرد
بالبانِ دوخته میخواند در ذکر یار!
تهران – 19/11/1388
#اقبال_مظفری
https://t.me/joinchat/AAAAAEKCF61dHmskkML-UA