سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

رد درد / جواد شیر دل




چهل سال است در این روستا فصل زمستان است

درون واژه هایم ردِ پای درد پنهان است


فرو خواهد نشست این گرد و خاکی را که می بینید

به روی نیزه ها معلوم خواهد شد که قرآن است


نیاور باد بوی یوسف و پیراهنش را چون

دوباره دوره پیراهن خونینِ عثمان است


به جنگ شیخ با خودکار رفتن کار دشواری ست

که او بر پرچمِ میزِ اتاقش عکسِ میزان است


جنوبی هستم و با درد و رنج و غم گلاویزم

همیشه سهم ما گرد و غبار و مرگ و بحران است


بگو با کدخدای روستای ما بپا خیزد

بگو با کدخدای خوابِ ما برخیز طوفان است


دوباره مادرم فهمید دارم شعر میگویم

سراسیمه دعا میخواند و سر در گریبان است


#جواد_شیردل 


@javadshirdel58

سهم شما / محمد علی بهمنی



امسال نیز  یکسره سهم شما بهار

ما را در این زمانه چه کاریست با بهار


از پشت شیشه های کدر مات مانده ام

کاین باغ رنگ کار خزان است یا بهار


حتی تو را ز حافظه گل گرفته اند

ای مثل من غریب در این روزها ، بهار


دیشب هوایی تو شدم باز این غزل

صادق ترین گواه دل تنگ ما بهار


گلهای بی شمیم به وجدم نمی کشند

رقصی در این میانه بماند تا بهار



jorenoosh

بعضی ها / مصطفی علوی


دریغ از عمر که طی شد به پای بعضی ها

چقدر مسئله دارد حنای بعضی ها


چنان به قطع و یقین حرف میزنند،انگار

که در بهشت رزرو است جای بعضی ها


کسی به حضرتشان اقتدا نخواهد کرد

اگر که رو بشود ماجرای بعضی ها


زمین و جنگل و دریا و کوه را خوردند

چه می کشد وطن از اشتهای بعضی ها


به آسمان که نه،تا سقف هم نخواهد رفت

اگر بساط ریا شد دعای بعضی ها


گرانتر از دوسه تا عقد و یک عروسی است

مراسمِ شبِ هفتِ عزای بعضی ها


به در زدم که به دیوار هم بفهمانم

و برخورَد به تریجِ قبای بعضی ها



 #مصطفی_علوی

@moalavi


وعده / سالار عبدی



از بمیرانه ترین حالت یک بُغض ،  پُرم

تا به کٍی دوره بیفتم ، غمتان را بخورم!?


 می نشینم پس دلمردگی مغرورم

تیر هایی که نشاندی به دلم ، می شمرم


تو مرا دست اجل دادی و رفتی به سفر

به غریبانه ترین گریه ، تو را می سپرم


مرغ بخت تو پرید از سر تقدیرم و رفت

اجل است اینکه نشسته ست به پشت شترم


دل بُریدی و مرا وعده به توفان دادی

 کار من نیست که از عاشقی ات دل ببُرم




پاتوق ناب شعر و موسیقی

@abdiisalar

بهار / محمد ابرغانی




نازنین است سحرگاه که با نغمه گنجشکی شاد

خواب را از تن تو می گیرد

و در آن روشنی نور و نثار

دوست داری که سر شاخه بیداری

نغمه ای ساز کنی

نغمه ای مایه دلگرمی این خلق ملول


نغمه ای تا به بلندای بهار