**
دیدم میان خلوت مرداب های دور
نیلوفر شکفته ی آبی
چشم انتظار تابش خورشیدوار توست.
دیدم غزال منتظر دشت های سبز
چشم انتظار رایحه ی مشکبار توست.
ای چهره ی شکفته ی بیدار
دیدم میان جلوه ی موج و سکوت آب
در بستر بهار
صدها هزار شاخه ی تر
بی قرار توست.
https://t.me/mayektashakeri
به دشت آرزوی من
شقایقی شکفته بود
که ازلبان سرخ او .شراب عشق میزدم
چه گویمت چه گویمت
که دوره ی جوانی ام .دوباره بازگشته بود!
که ناگهان.
زغارتِ شکوفه چینیِ خزان
دلم زدشت.کنده شد
به ناکجافکنده شد!
خراب شدبهشت من
فغان زتنگچشمیِ خزان سرنوشت من!
# شبدیز
نمیبارد این ابر
نمیغرّد آن رعد
نمیتوفد این باد
نمیپاشد از هم چرا خانه را سیل؟
نمیدِرّد این سینه را خشم، اندوه، فریاد؟
گلو را چهسان بغض
نمیگیرد از عقدۀ کورِ بیداد؟
در آیینهای چشمدرچشم
کسی با من اینگونه عمریست
شب و روز در خامُشی میزند حرف
نه از آنچه رفتهست نامی
نه زآینده ردّی نشانیست
بر این دشتِ خاموش
قدم در قدم میشود گم
ز ما و بَسی همچو ما جای پا در پسِ برف!
از این وحشتآلوده ایام
من اما نمیلرزدم دست
نمیرنجدم جان، نمیسوزدم دل
نمیجنبدم سر، نمیریزدم اشک
دلِ سنگ اما
به سردِ ستوهِ دلم میبرد رشک!
تهران- 1386/2/16
#اقبال_مظفری
https://t.me/joinchat/AAAAAEKCF61dHmskkML-UA
نگاه اندیشمندان و نخبگان سرزمین ما به بهار طبیعت و زیبایی های آن نگاهیست سخت کمال طلبانه و آرمان گرایانه بدون پرداختن به خود بهار. یعنی فرصتی گذرا برای دم غنیمت شمردن و حذر از این که مبادا خزان عمر در رسد و این بزم گذرا را به غارت برد.گواه این مدعا نقاشی های مینیاتوری (نگارگری) و خاصه اشعار سبک هندی ست .
در این نقاشی ها بیشتر تداعی ها و ذهنیت خالق اثر بدون رعایت پرسپکتیو و تناسب ابعاد اشیا ترسیم می شود مثلا سرو نماد اعتدالست بدون کمترین اعوجاجی و بلبل گویای ترنم و دلدادگی و غنچه بلااستثنا گویای حجب و در پرده بودن است.
در شعرها نیز اگر شاعر تصویری می سازد عناصرش فقط در استخدام رساندن مقصود شاعر است:
چو گل گر خرده ای داری خدا را صرف عشرت کن /که قارون را غلط ها داد سودای زر اندوزی
یا
مرا ز سیر چمن غم ترا نشاط رسد/که تو پیاله و من داغ لاله می بینم
یعنی حتی در وصف طبیعت نیز ردپای اضطرابها و کابوسهای های شاعر دیده می شود. نگرانی هایی که ریشه ای تاریخی دارد، در سرزمینی که هیچ چیز پایدار نبوده و نیست و شوکت و اقبال در حکم حبابی زود گذر است که به واسطه خشم سلطان خودکامه یا هجوم اقوام غارتگر به طرفه العینی به فلاکت و افلاس بدل می شود.
به نظر بنده حقیر این بینش نوعی فرار از حقیقت وسواس آمیز نیست . بازتابی از آمال و آرزوهای سرکوب شده ایست که ریشه در تاریخ محنت آلود و پر مشقت این سرزمین غمگین دارد و سایه های ترس آن هنوز در ذهن ما ته نشین شده است.
مهرش اندازهی آسمان بود؛
پلهپله مرا برد بالا؛
دستهای پدر نردبان بود.
#صفیه_قومنجانی