سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

بهار 99 / سعید سلطانی طارمی



هر سال، خشکی داشتیم و فقر و استبداد

با این همه بویت که می پیچید 

در کوچه های شهر.

انگار که دیوانه های خاک

زنجیر ها را پاره می کردند.

و از رگان ریشه ها با یک تهاجم، راست

می آمدند آنجا که لازم بود

و ناگهان شب یا سحرگاهی

در شکل لبخندی که در آواز خود جاریست

از شاخه ها پرواز می کردند

                            توی دهان باد

آنگاه در فریادهای پچپچی آزاد

تکرار می کردند

سالی که خشکی داشتیم و رنج و استبداد

دیدی از ایران رفت؟

دیدی بهار آمد؟ 


امسال را اما  بهار ما

با الکل و وایتکس از سمت شمال ترس

می آید و لبخندهایش زیر ماسکی چرک 

خواندن نمی دانند 

از ترس این ویروس اهریمن صداشان را

سوی دهان خود نمی خوانند.


با این همه دروازه های زندگی باز است

در حال مرگی سخت هم باشی

وقتی بهار آید 

باور کن آغازجهان و فصل آواز است

                            26/12/98

اورا به خاک نخواهم سپرد/ سعید سلطانی طارمی

      



    در سوگ دوست عزیزم دکتر فریبرز رئیس دانا



ایستاده در دور دستِ پیراهن

جنازه ای تابان

که زنده تر از هابیل 

                    فریاد می زند:

فرزندان من!

عدالت را

و عشق به آزادی را

هرگز به خاک نسپارید.


ایستاده در دوردست ترین نقطه ی کفن

جنازه ای تابان 

که زنده تر از هابیل 

             با شکسته های سرش آواز می خواند:

فرزندان من!

امید را که ریشه ی هستی

و زندگی ست

هرگز به خاک نسپارید.


و من

در فلاتی که صبحش از نفس افتاده

و خورشیدش در تبی دراز می سوزد

به کلاغی که خود را به خاک می سپرد 

گفتم:

 زحمت نکش.

آموزه های تو 

               دیگر به کار نمی آیند.

و من  

او را به آب نخواهم سپرد

به آتش نخواهم سپرد

به باد نخواهم سپرد

حتی او را

به خاک نیز نخواهم سپرد.


بهار پشت در است

او را 

  در جلگه های خاطر بی مرگم

                          خواهم کاشت

تا زندگی،

امید

       و آزادی

از رنگ های تازه ی گل هاش

                      سر برزنند.

                                       27/12/98

صبور باش / محمد جلیل مظفری


صبور باش گلم!

شنیدم از نفسِ سردِ بادِ اسفندی

که صبحدم می‌خواند

به گوشِ بادیه‌ها:

"دوباره فصل تغزل، دوباره موسمِ شعر

دوباره فرصتِ باران و پرسه و بوسه

دوباره نوبتِ گل می‌رسد ز راه آری:


به گوش باش گلم!

که عنقریب خبر می‌رسد ز چاوُشان

زمان بیداری


اسفند 1398

#محمدجلیل_مظفری 


http://t.me/barfitarinaghosh

گلخند / هومن گلهو

در جاده تبِ روند و آیندی نیست

در شهر سرٍ پیام و پیوندی نیست

از کوچه بهار رد شد و دست تکاند

بر روی لب پنجره گلخندی نیست.


#هومن_گلهو


@h_golhoo

برای صدای پای بهار / پیام سیستانی


در مسیر دشت رنگ و رو پریده رود تازه واردی ست

رود تازه واردی که تا دلت بخواهد از خیال ماهیان پر است

ماهیان بی تعارفی که رود تازه وارد از حضورشان کسل نمی شود

مثل باغ نونوار خوش سلیقه ای که از حضور گل

مثل چشمه ای که بیشه از حضور صاف و ساده اش

مثل دل که از شمردن دقایقی که با تو بوده است


عشق در گمان زندگی شبیه رود تازه واردی ست

رود تازه واردی که از صمیم دل رفیق لحظه های دشت رنگ و رو پریده است 

دشت رنگ و رو پریده ای که خاطرات رنگ و روپریدنش به دم دمای رنگ و رو پریدن من و پرنده می رسد 

رود تازه واردی که رقص می کند ریا نمی کند

بوسه می زند حیا نمی کند

از کسی شنیده ام که او جوان تر از جنون و زندگی ست

همچنین شنیده ام که اندکی مسن تر از صفای نامه های عاشقانه است


تا رسیدنت پرندگان دست و لب گزیده ی درخت بی خیال تازه قدکشیده را شماره می کنم ، قبول ؟

خم به ابروی دلت میار

زیر سایه ی درخت بی خیال تازه قد کشیده حال بی نهایتی ست

زندگی مجال بی نهایتی ست




پیام سیستانی