سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

بی تو / مرتضی نور بخش

بیا ببین تو جهان بدون نورم را 

شفا نداده غبارت، دو چشم کورم را 


به زخمِ خویش ،مدارا چگونه باید کرد

غمت شکانده سبویِ دل صبورم را


بیا ببین که چه مانده ز من به جز بغضی 

که کرده خرج تو پیشِ همه ، غرورم را


نمیتوان دگر از جای خویش برخیزم 

گرفته داغِ تو از من تمامِ زورم را 


تو رفته ای و منم زنده مانده ام بی تو 

ببخش پایِ بزرگیِ خود قصورم را…




#مرتضی_نوربخش_م_نگاه

همزاد / عابدین پاپی

فکر می کنم

آخرین صندلی این اتوبوس همزاد من است

اما او یک روز جلوتر از من به دنیا آمده است

و یک روز جلوتراز دنیا رفته است

ای وای 

گویا من به ایستادن سرپا دراتوبوس عادت دارم

به مانند 

نشستن بر خیابانی که به آن عادت دارم

همین ها را با خود و درخود تکرار می کرد 

 دقیقن همین ها را 

و بعد سوار اتوبوس محله شد

و گفت:

من زندگی را از کسی نیاموختم

ا زکسانی آموختم که آن ها هم از کسی چیزی نیاموخته بودند!

و چنین است که هر صبح سوار اتوبوس محله می شوم

و هر شب صندلی ها را با خود به خانه می برم

من از بچگی عاشق صندلی بودم

 صندلی های کلاس 

صندلی های سینما و صندلی های هواپیما

اما نه آکادمیک وبازیگرشدم و نه خلبان

و نمی دانم چرا همیشه بعد از شام شب

سرم را با یک دستمال مشکی می بندم

گویا مشکی رنگ خانه ی ماست

 رنگ موهای زنی است 

که وقتی متولد شد

موهایش سفید بودند!

همین ها را با خود می گفت وازاتوبوس پیاده شد

نشست و با خود درفکر فرو رفت 

او می گفت :

زندگی من مثل تو نیست 

مثل اوهم نیست

اما مردم ما ، مادرزادی موهایی سفید دارند!

و نابه هنگام

عقربه در یک چشم به هم زدن چرخشی خورد

و ناگهان هر چیزی جای خود را به دیگری داد

من در سن یک سالگی پیر شدم 

و او در سن هزار سالگی جوان شد!

عابدین پاپی

تهران 5/12/97

از دفتر شعر: شبیه ویرانگی یک زن

مرثیه ای به قافیه ی کشک ، در سوگ زنده یاد اسماعیل خویی / احمد افرادی

@literature9


سروده کدکنی راجع به وداع اسماعیل خویی را خواندم. اولین واکنشم چنین بود:

این مرثیه نیست، ابراز بیزاری یک اُمل نکره است از جان آزاده ای که با بیدرکجا و سختیها کنار آمد اما در همسایگی خلیفه اهرمن نماند تا به خرافه و خفت و خواری روزگار بگذراند. حرف و سروده خویی در شعر نوروزانه، کام همگان باد روا کام شما نه، شامل حال کدکنی هم میشود بخاطر این "مرثیه" سرایی. برای او و این سقوطش حتا تاسف نمی خورم.



--------------------------------------------------------------------------

دیرگاهی است که دکتر شفیعی کدکنی ، بر تخریب بزرگان فرهنگ و اداب معاصر ایران قلم تیز فرموده اند. یک چند علیه شاملو، اظهار لحیه کرده اند ، سپس درستیز با نیما یوشیج افاضات فرمودند ، و امروز، به سوگسرودی !! در تخفیف زنده یاد اسماعیل خویی ، به مجاهده برخاسته اند.


گاه هست که تغییر نگاه منتقد به این شاعر و آن دانشور، منشاء ادبی دارد. به این معنا که سنجشگر( در پیوند با یافته ها و دریافت های متأخر، و یا نوع نگاه امروزین اش) از ارزیابی گذشته اش (در مورد سوژه ی مورد بحث) فاصله می گیرد. گاه هم هست که بعضی ابتلائات بشری!! ( ضعف ها و حقارت ها و فرصت طلبی ها و... ) در تغییر موضع منتقد دخیل است. 


به نظر من پروپاگاند ادبی جناب دکتر شفیعی کدکنی علیه شاملو، نیما و ( اخیراً ) زنده یاد اسماعیل خویی، چیزی در ردیف « نان به نرخ روز خوردن» و در طلب عافیت، «دعای حرز جواد» به بازو بستن است. 

مرثیه ی جناب ایشان ، در سوگ زنده یاد اسماعیل خویی، چیزی از این قماش است : 


شعر است و به زبانی توجیه و تفسیر پذیر؛ آن هم از سوی منتقدی «بَلَد راه» و آشنا با « پشتک و وارو زدن» های ادبی ، که از قضا ، « توفان خنده ها» ی روشنفکران را ، باربار تجربه کرده است. این است که  در سرودن این مرثیه !!( مآل اندیش و محتاط ) « دَررو» ها را باز می گذارد، تا در ربط با وقاحت مستتر در این شعر!! ، راه های گریز را نبسته باشد.


جناب شفیعی کد کنی ، در آغاز ِ « مرثیه »!!( به کوتاه سخن) شاعر را « شمیم ِ» ( بوی خوش ِ) در گذر از بستر« گل سرخ» تعبیر می کند، اما، « گرامی داشت» شاعر را، بیش از این ، نه ضرور می بیند و نه معهود! پس ، بی درنگ ، نقب ذهن اش به « جوی لجن زار» گشوده می شود : 


شمیمی که از روی برگِ گُلِ سرخ

گُلی سرخ

افتاده در جوی

جوی لجن‌زار


 (  پرسیدنی است: « لجن زار» که خود اسم مرکب و به معنای «باتلاق ، گل و لای فرورونده» است، چگونه می تواند « جوی » و در گذر باشد؟ )


باری، آشکار است که « باغ»، ایران و « دیوار» ، مرز اش است. این را هم گفته باشم که « گل سرخ» ، هم می تواند مصداقی از « ایران »باشد و هم اشاره ای به « باور سیاسی» سال های ماضی شاعر، و حتی خود ِ شاعر.


به هر حال ( به تعبیر جناب شفیعی)  آن « شمیم» ( یعنی زنده یاد اسماعیل خویی) ، هرچه از « باغ » و « دیوار» و آن « برگ گل سرخ » ( ایران) فاصله می گیرد ، به « لجن» آلوده می شود و ... « تبه می کند هستی اش را» : 


سفر می‌کند تا درِ باغ و آن سویِ دیوار

به هر لحظه کز برگِ گُلِ می‌شود دور

تَبَه می‌کند هستی خویشتن را


بعد از این لجن پراکنی ، جناب شفیعی کدکنی است و همان « راه گریز» و « توجیه » و « تفسیرشاعرانه» ، برای پوشاندن « شناعت» مستتر در شعر!! و جفایی که بر زنده یاد اسماعیل خویی رفته است :


این که شاعر (اسماعیل خویی ) در لذت ِ « بخشش » و عفو توده‌ی مردم ، « جان تباه شده » و « تهیدستی» اش را، هرگز به «یاد»  نمی‌آورد  و...! یعنی  کشک  !! 


ولیکن چه پروا

چنان مست در لذّتِ بخشش است او

که هرگز فرایاد نارد

تباهیِ جان و

تُهی دستیِ خویشتن را

همان پوید و

جوید او

مستیِ خویشتن را.


--------------------------------------------------------------------------


آن سوی دیوار

[ مرثیه‌ای برای اسماعیل خویی ]


شمیمی که از روی برگِ گُلِ سرخ

گُلی سرخ

افتاده در جوی

جوی لجن‌زار

سفر می‌کند تا درِ باغ و آن سویِ دیوار

به هر لحظه کز برگِ گُلِ می‌شود دور

تَبَه می‌کند هستی خویشتن را

ولیکن چه پروا

چنان مست در لذّتِ بخشش است او

که هرگز فرایاد نارد

تباهیِ جان و

تُهی دستیِ خویشتن را

همان پوید و

جوید او

مستیِ خویشتن را



#محمدرضا_شفیعی_کدکنی 

۵ خرداد ۱۴۰

@fbahadorvand  از کانال

مرثیه ای به قافیه ی کشک ، در سوگ زنده یاد اسماعیل خویی/ احمد افرادی



سروده کدکنی راجع به وداع اسماعیل خویی را خواندم. اولین واکنشم چنین بود:

این مرثیه نیست، ابراز بیزاری یک اُمل نکره است از جان آزاده ای که با بیدرکجا و سختیها کنار آمد اما در همسایگی خلیفه اهرمن نماند تا به خرافه و خفت و خواری روزگار بگذراند. حرف و سروده خویی در شعر نوروزانه، کام همگان باد روا کام شما نه، شامل حال کدکنی هم میشود بخاطر این "مرثیه" سرایی. برای او و این سقوطش حتا تاسف نمی خورم.



--------------------------------------------------------------------------

دیرگاهی است که دکتر شفیعی کدکنی ، بر تخریب بزرگان فرهنگ و اداب معاصر ایران قلم تیز فرموده اند. یک چند علیه شاملو، اظهار لحیه کرده اند ، سپس درستیز با نیما یوشیج افاضات فرمودند ، و امروز، به سوگسرودی !! در تخفیف زنده یاد اسماعیل خویی ، به مجاهده برخاسته اند.


گاه هست که تغییر نگاه منتقد به این شاعر و آن دانشور، منشاء ادبی دارد. به این معنا که سنجشگر( در پیوند با یافته ها و دریافت های متأخر، و یا نوع نگاه امروزین اش) از ارزیابی گذشته اش (در مورد سوژه ی مورد بحث) فاصله می گیرد. گاه هم هست که بعضی ابتلائات بشری!! ( ضعف ها و حقارت ها و فرصت طلبی ها و... ) در تغییر موضع منتقد دخیل است. 


به نظر من پروپاگاند ادبی جناب دکتر شفیعی کدکنی علیه شاملو، نیما و ( اخیراً ) زنده یاد اسماعیل خویی، چیزی در ردیف « نان به نرخ روز خوردن» و در طلب عافیت، «دعای حرز جواد» به بازو بستن است. 

مرثیه ی جناب ایشان ، در سوگ زنده یاد اسماعیل خویی، چیزی از این قماش است : 


شعر است و به زبانی توجیه و تفسیر پذیر؛ آن هم از سوی منتقدی «بَلَد راه» و آشنا با « پشتک و وارو زدن» های ادبی ، که از قضا ، « توفان خنده ها» ی روشنفکران را ، باربار تجربه کرده است. این است که  در سرودن این مرثیه !!( مآل اندیش و محتاط ) « دَررو» ها را باز می گذارد، تا در ربط با وقاحت مستتر در این شعر!! ، راه های گریز را نبسته باشد.


جناب شفیعی کد کنی ، در آغاز ِ « مرثیه »!!( به کوتاه سخن) شاعر را « شمیم ِ» ( بوی خوش ِ) در گذر از بستر« گل سرخ» تعبیر می کند، اما، « گرامی داشت» شاعر را، بیش از این ، نه ضرور می بیند و نه معهود! پس ، بی درنگ ، نقب ذهن اش به « جوی لجن زار» گشوده می شود : 


شمیمی که از روی برگِ گُلِ سرخ

گُلی سرخ

افتاده در جوی

جوی لجن‌زار


 (  پرسیدنی است: « لجن زار» که خود اسم مرکب و به معنای «باتلاق ، گل و لای فرورونده» است، چگونه می تواند « جوی » و در گذر باشد؟ )


باری، آشکار است که « باغ»، ایران و « دیوار» ، مرز اش است. این را هم گفته باشم که « گل سرخ» ، هم می تواند مصداقی از « ایران »باشد و هم اشاره ای به « باور سیاسی» سال های ماضی شاعر، و حتی خود ِ شاعر.


به هر حال ( به تعبیر جناب شفیعی)  آن « شمیم» ( یعنی زنده یاد اسماعیل خویی) ، هرچه از « باغ » و « دیوار» و آن « برگ گل سرخ » ( ایران) فاصله می گیرد ، به « لجن» آلوده می شود و ... « تبه می کند هستی اش را» : 


سفر می‌کند تا درِ باغ و آن سویِ دیوار

به هر لحظه کز برگِ گُلِ می‌شود دور

تَبَه می‌کند هستی خویشتن را


بعد از این لجن پراکنی ، جناب شفیعی کدکنی است و همان « راه گریز» و « توجیه » و « تفسیرشاعرانه» ، برای پوشاندن « شناعت» مستتر در شعر!! و جفایی که بر زنده یاد اسماعیل خویی رفته است :


این که شاعر (اسماعیل خویی ) در لذت ِ « بخشش » و عفو توده‌ی مردم ، « جان تباه شده » و « تهیدستی» اش را، هرگز به «یاد»  نمی‌آورد  و...! یعنی  کشک  !! 


ولیکن چه پروا

چنان مست در لذّتِ بخشش است او

که هرگز فرایاد نارد

تباهیِ جان و

تُهی دستیِ خویشتن را

همان پوید و

جوید او

مستیِ خویشتن را.


--------------------------------------------------------------------------


آن سوی دیوار

[ مرثیه‌ای برای اسماعیل خویی ]


شمیمی که از روی برگِ گُلِ سرخ

گُلی سرخ

افتاده در جوی

جوی لجن‌زار

سفر می‌کند تا درِ باغ و آن سویِ دیوار

به هر لحظه کز برگِ گُلِ می‌شود دور

تَبَه می‌کند هستی خویشتن را

ولیکن چه پروا

چنان مست در لذّتِ بخشش است او

که هرگز فرایاد نارد

تباهیِ جان و

تُهی دستیِ خویشتن را

همان پوید و

جوید او

مستیِ خویشتن را



#محمدرضا_شفیعی_کدکنی 

۵ خرداد ۱۴۰

@fbahadorvand  از کانال

علی اسفندیاری / ویکی پدیا

‍ علی اسفندیاری (۲۱ آبان ۱۲۷۶ – ۱۳ دی ۱۳۳۸[۱])[۲] که به نام نیما یوشیج شناخته می‌شود، شاعر معاصر ایرانی بود. وی بنیان‌گذار شعر نوین و ملقب به «پدر شعر نو فارسی»[۳][۴][۵] است.


نیما یوشیج


زاده

۲۱ آبان ۱۲۷۶

یوش، مازندران، ایران

محل زندگی

یوش، تهران، آستارا

درگذشته

۱۳ دی ۱۳۳۸ (۶۲ سال)

شمیران، تهران، ایران

بیماری ذات‌الریه

آرامگاه

امامزاده عبدالله تهران

سپس در حیاط خانه‌اش در یوش  اما بنا به گفته پسرش شراگیم یوشیج هرگز جنازه به یوش برده نشد چه بسا خود وصیت کرده بود در یوش دفن شود.

لقب

پدر شعر نو

تخلص

نیما

زمینه کاری

شاعرنویسندهمنتقدنظریه‌پرداز ادبی

تحصیلات

دانش‌آموختهٔ مدرسهٔ عالی سَن لوئی

در زمان حکومت

رضا شاه

رویدادهای مهم

جنگ جهانی اول جنگ جهانی دوم، جنبش مشروطه

بنیانگذار

شعر نیمایی

کتاب‌ها

افسانه، آب در خوابگه مورچگان، حرف‌های همسایه ، شعر چیست؟، 'روجا ' قصه رنگ پریده' 'ای شب' '  و…

دلیل سرشناسی

نوآوری در قالب شعر فارسی

اثرگذاشته بر

مهدی اخوان ثالث، فروغ فرخزاد، احمد شاملو و بسیاری از شاعران  نوپرداز فارسی

تأثیرپذیرفته از

شاعران اروپایی

همسر(ها)

عالیه جهانگیر

فرزند(ان)

شراگیم

پدر و مادر

ابراهیم‌خان اعظام‌السلطنه


نیما یوشیج با مجموعه تأثیرگذار افسانه، که مانیفست شعر نو  فارسی بود، در فضای راکد شعر ایران، انقلابی به پا کرد. نیما آگاهانه تمام بنیادها و ساختارهای شعر کهن فارسی را به چالش کشید. شعر نو عنوانی بود که خودِ نیما بر هنر خویش نهاده بود.


تمام جریان‌های اصلی شعر معاصر فارسی وامدار این انقلاب و تحولی هستند که نیما نوآور آن بود. بسیاری از شاعران و منتقدان معاصر، اشعار نیما را نمادین می‌دانند و او را هم‌پایهٔ شاعران سمبولیست بنام جهان می‌دانند.[۶][۷] نیما همچنین اشعاری به زبان مازندرانی دارد که با نام «روجا» چاپ شده‌است.


آغاز شاعری


نیما در سال ۱۳۰۰ منظومه قصه رنگ پریده را که یک سال پیش سروده بود در هفته‌نامه قرن بیستم میرزاده عشقی به چاپ رساند.[۳۶] این منظومه مخالفت بسیاری از شاعران سنتی و پیرو سبک قدیم مانند ملک الشعرای بهار و مهدی حمیدی شیرازی را برانگیخت. شاعران سنتی به مسخره و آزار وی دست زدند. عبدالعلی دستغیب، منتقد ادبی، معتقداست که نیما حتی درابتدا که به سبک قدیم شعر می‌سرود، توانایی خود را نشان داد. هرچند این اشعار ازنظر فرم کهن هستند، نیما معانی و موضوعات جدیدی در آنها گنجانده‌است.[۳۷]


در پاییز سال ۱۳۰۱ شعر «ای شب» را در روزنامهٔ هفتگی نوبهار منتشر کرد. نیما در این رابطه می‌گوید: «در پاییز سال ۱۳۰۱ نمونهٔ دیگری از شیوهٔ کار خود «ای شب» را که پیش از این تاریخ سرودم و دست به دست و مردود شده بود، در روزنامهٔ هفتگی «نوبهار» دیدم.» شیوهٔ کار در هر کدام از این قطعات تیر زهرآگینی به خصوص در آن زمان به طرفداران سبک قدیم بود.[۳۸]


نیما پس از مدتی به تدریس در مدرسه‌های مختلف از جمله مدرسه عالی صنعتی تهران و همکاری با روزنامه‌هایی چون مجله موسیقی و مجله کویر پرداخت. انقلاب نیما با دو شعر «ققنوس» (بهمن  ۱۳۱۶ ش) و «غراب» (مهر ۱۳۱۷۷ ش) آغاز شد و او این دو شعر را در مجلهٔ «موسیقی» که یک مجلهٔ دولتی بود، منتشر کرد.[۳۹] او در ۶۴۴ سال  زندگی خود توانست معیارهای هزارساله شعر فارسی را که تغییرناپذیر و مقدس و ابدی می‌نمود، با شعرهایش تحول بخشد.[۴۰]


درگذشت

این شاعر بزرگ، درحالی‌که به علت سرمای شدید یوش، به ذات‌الریه مبتلا شده بود، برای معالجه به تهران آمد؛ معالجات تأثیری نداشت و در ۱۳ دی ۱۳۳۸ درگذشت و در امامزاده عبدالله تهران به خاک سپرده شد.[۴۱][۴۲] سپس در سال ۱۳۷۲۲ خورشیدی بنا به وصیت وی پیکر او  را به خانه‌اش در یوش منتقل کردند. آرامگاه او در کنار آرامگاه خواهرش، بهجت‌الزمان اسفندیاری (درگذشته به تاریخ ۸ خرداد ۱۳۸۶) و آرامگاه سیروس طاهباز در میان حیاط جای گرفته‌است.


#نیما_یوشیج  #آفرینش 


@afarineshdastan