سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

لبریز / محمد عسگری



من ماندم و استکان خالی،
اما دلم از بهانه لبریز؛
از راه رسید فصل پاییز.

#محمد_عسگری
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌╭━═━⊰

بر شاخه ها /فدریکو گارسیا لورکا /احمد شاملو

بر شاخه های درخت غار
دو کبوترتاریک دیدم
یکی خورشید بود وآن دیگری ماه

همسایه های کوچک
با آنان چنین گفتم
گور من کجا خواهد بود

در دنباله دامن من
چنین گفت خورشید

در گلوگاه من
چنین گفت ماه

ومن که زمین را بر گرده خویش
داشتم و پیش می رفتم
دو عقاب دیدم همه از برف
و دختری سراپا عریان
که یکی دیگری بود و دختر هیچکس نبود

عقابان کوچک
به آنان چنین گفتم
گور من کجا خواهد بود
در دنباله دامن من
چنین گفت خورشید

در گلوگاه من
چنین گفت ماه

بر شاخساران
درخت غار دو کبوتر عریان دیدم
یکی دیگری بود و هردو هیچ نبودند..

#فردریکو_گارسیا_لورکا
#احمد_شاملو
#شعر_اسپانیایی
#شعر_اسپانیا
@poemot

لغزش /محمد شریف سعیدی

لغزش

 

شبی که خم شدی و چادرت ز سر لغزید
به روی شانه و از شانه بیشتر لغزید

 

به خنده شانه‌ی احساس را تکان دادی
که چادرت ز سر شانه تا کمر لغزید...

 

گره زدی به کمر دستمال رقصی را
به گردباد تو گلهای خشک و تر لغزید...

 

غزال مست دوید از میانه ی نیزار
کشید موجی و یک جوی نیشکر لغزید...

 

به زیر چانه گرفتی سپیدِ ساعد را
که حلقه حلقه بر آن دست سیم و زر لغزید...

 

هوای مه زده بر شیشه چنگ می انداخت
تو در گشودی وباران ز لای در لغزید

 

دعای نیمه شبی مستجاب شد آن شب
که دست های دعایم بر آن کمر لغزید

 

کنار پنجره‌ی نیمه باز خوابیدیم
وگیسوان تو در باد تا سحر لغزید

قصیده گرسنه / محمد حسین بهرامیان

عصر است و غروب رمضانی که گرسنه است

لب های تو در بانگ اذانی که گرسنه است

لب های تو و تشنگی چک چک لیوان

دستان من و سفره ی نانی که گرسنه است

وقت است بیایی و دل تب زده ام را

هذیان صدایی بچشانی که گرسنه است

کوهم من و سر می کشد از بُهت دهانم

نام تو به رنگ فورانی که گرسنه است

می دزدمت از مردم قحطی زده ی شهر

می پوشمت از چشم جهانی که گرسنه است

بلعیده دو دست از شب پیراهن من را

راهی شده ام با چمدانی که گرسنه است

پرواز صد و یازده، مقصد شب قحطی

بلعیده هوا را خلبانی که گرسنه است

می گردم و دنبال ورم کرده ی یک ماه

در کوچه ی بی نام و نشانی که گرسنه است

سومالی سودا زده را می خرم امروز

از گیشه ی پر گرد دکانی که گرسنه است

سومالی ماتم زده یک مادر تاریک

با کودک بی تاب و توانی که گرسنه است

انگار عروسی تو در دهکده بر پاست

خونریز من و سورخورانی که گرسنه است

من را ببر از داد و هوارِ شبِ لبخند

من را ببر از خانه برانی که گرسنه است

بر حسرت من یک شکم سیر بخند و ...

آزاد کن از رنج جهانی که گرسنه است

من آمده ام با شـب واگـیر بجنگم

با شیشه ایِ قطره چکانی که گرسنه است

جاری شدم از نیل که دنباله بگیرم

آشوب تو را در شریانی که گرسنه است

می بینم و یک نیمه ی سیر از کره ی خاک

در کاسه ی خالی جوانی که گرسنه است

یک شاخه یِ خشک است میان تب و تشباد

این سبزه ی باریک میانی که گرسنه است

اسطوره اینان همه طبل و طپش مرگ

پاکوبی شان جامه درانی که گرسنه است

اینجا همه در هلهله ی سرخ و سیاهند

در کشمکش دیوکشانی که گرسنه است

انگار که برخاسته اند از شبح خویش

از هول هیولای نهانی که گرسنه است

گــرما و  بیــابان و  تب و  تـاول و  تشـویش

در می برم از مهلکه جانی که گرسنه است

***

[ قانون زمین است که گاه از سر سیری

بنشینی و هی شعر بخوانی که گرسنه است

درد تو تب قافیه ای باشد و با زور

در پای ردیفی بنشانی که گرسنه است...]

با حرف مسلمانم و با دل چه بگویم

خون می خورم از نیش زبانی که گرسنه است

در جنگ صلیبی است زمین با من و چشمم

بر بازوی امداد رسانی که گرسنه است

انگار که ضحاکم و روییده دو تا دست

از شانه ی من شکل دهانی که گرسنه است

یک سوی زمین مرتع گاوان هیاهو

یک سو شکم گاوچرانی که گرسنه است

صد ها گَله قربانی عیش دو سه چوپان

ما دلخوش موسی و شبانی که گرسنه است(!)

قانون زمین است که سگ باشی و خود را

تا لاشه ی گرگی بکشانی که گرسنه است

قانون زمین است و منِ تشنه ی لبهات

قانون زمین است و زمانی که گرسنه است

می دزدمت از مردم قحطی زده ی شهر

می پوشمت از چشم جهانی که گرسنه است

***

عصر رمضان است و  تو و  شوق نفسهات

افطاری جان از هیجانی که گرسنه است

حیف است که در نافله ی ناز نبینی

شب ناله ی چشم نگرانی که گرسنه است

حیف است که در حادثه، با دشمن خونیت

همسایه نباشی و ندانی که گرسنه است



تاج پر از خار ... / سلمان مولایی

۱
خبر دهید به خنجر که من نمی میرم
اگر چه زخم زوال اش کشنده ای ذاتی ست
غریب قاعده ی عقده های تقدیر م
نصیب شب پره از ماه ترس افراطی ست


بیا و مرهم خورشید بر تن ام بگذار
شبی که ماه طرب در محاق می افتد
شراب سرخ لب ات را به گردن ام بسپار
که این معامله کم اتفاق می افتد


قسم به پنجره دادم گلوی توفان را
ستاره های سیاه ام ستمگری کردند
به خاک خیره سر افتاد ماه بی پروا
جهان و هر چه در او هست جمله نا مرد ند


کمر به کشتن خورشید مادری بستند
جماعتی که پدر های شان تبر می ساخت
به سر کلاف کلفت پیمبری بستند
قلم تقاص سکوت اش به قطع سر پرداخت


شکنجه گاه غزل شد قصیده ی ماندن
رفیق نیمه شبان ام صبوری سیگار
صدای سرکش شلاقِ بی تو جان کندن
شبیه جار بلند سکوت مدت دار


به گرگ گم شده گفتم : شتاب کن لطفاً
به ماه،زوزه کشان گفت : یوسف من باش
شفای دل شدگان است بوی پیراهن
به شیخ جامه دران گفت : فکر دامن باش


شبی که بهمنِ بی ماه خون به آبان داد
طلای طلعت پاییز تیرباران شد
خدای خائن خرداد حکم زندان داد
به ابر مسأله داری که باز باران شد


پرنده ها ی من از این دیار بیزار ند
که سن مقبره های اش جوان تر از مرگ است
گلوله های غم انگیز، گریه می کارند
گلوی پنجره ها سوگ وار گل برگ است


شب از سرایت درد ستاره ها خون شد
کلاف برف به پای صنوبران پیچید
گلوی باد سر انجام پیک مجنون شد
خیال خنده ی لیلای نو ، بر آن پیچید


به شمسِ مِی زده افتاد چشم مولانا
عنان عقل معیشت به عیش بی حد داد
تن اش تناقض تلخی ست بین انسان ها
گذار شیر به شهر سگان هار افتاد


صدای مرگ غزل در گلوی شاعر بود
شبی که بوسه ی گل را لب خزان دزدید
قلم دچار پریشانی مشاعر بود
خمار عشق، شراب از سبوی جان دزدید


تن ات قلمرو خون گرم پادشاهی من
در آستانه ی سوزنده ی زمستان است
صلیب ترقوه ات دار بی گناهی من
همیشه تاج پر از خار سهم سلمان است


18 مهرماه 1402