سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

بغض سیاه / محمد جلیل مظفری



در پس دیوارهای شب
می‌شکند بغض سیاه کسی که سینه‌اش
مدفن آوازهای قدیمی‌ست
می‌خواند با صدای خستهٔ مجروح
"مرغ سحر ناله سر کن
داغ مرا تازه‌تر کن..."

در طنین این صدا پرنده‌ای‌ست که هر شب
در قفسی تنگ و تار از این شاخه به آن شاخه می‌پرد
باز صدا می‌خواند با طنینی از ملال
"زآهِ شرر بار
این قفس را
بر شکن و زیر و زبر کن..."

شب دوباره خیمه می‌زند به پهنهٔ جهان
آنک با نغمه‌ها و ناله‌ها
هم‌صدایی مردان و زنان در افق به گوش می‌رسد
"ظلم ظالم
جور صیاد
آشیانم
داده بر باد..."

پردهٔ شب در سپیدی سحر
از فراز آسمان
تا به پهنهٔ زمین فرو‌ می‌غلطد
در صدای خستهٔ پرنده ناله‌ایست زیر و بم
در فراخ روشن  به اوج می‌رسد
"نوبهار است
گل به بار است
ابر چشمم
ژاله‌بار است..."

چند قطره خون
از کنار و گوشهٔ منقار مرغ سحر در قفس می‌چکد
سر میان زانوان فرو
مردی از اقصای بامداد
می‌گوید با خود:
"نعش این‌همه شهید
روی دست مانده است..."

١٤٠٢/٦/٢٢
#اقبال_مظفری

https://t.me/joinchat/AAAAAEKCF61dHmskkML-UA

حیران / محسن صلاحی راد



زمان در آینه پیدا نیست
که زنگ خورده و تاریک است
به‌زمزمه‌ست در او حیران:

«امروز، دیروز
روز آمدی روز
یکباره رفتی
تأییدِ فردا»

آ.... / سعید سلطانی طارمی


حرفی بزن
چیزی بگو که در ته معناش
یک پنجره،
        نه.
روزنه‌ای کور
سوی نسیم لنگ عدالت،
                      وا باشد.
حرفی نزن که آخر دعوا
انسان،
          همین دروغ و دغل...
در ازدحام روشن و پیروزش
بازنده و شکسته و تنها باشد

حرفی بزن
چیزی بگو
           سکوت گناه است
جایی که گریه شهروند بهشت است
و خنده می رود به جهنم
بانگی بزن که های ...
بو و صدا و رنگ و مزه!
پوشیدگان لخت!
               کجایید؟
ای راه های رفته به زیبایی
کی راه می دهید که گلهاتان
زیر نگاه پنجره ی ما باشد؟

حرفی بزن
چیزی بگو که اول نامش
ما نند آب،
           آشتی،
                  آغوش
"آ" باشد
حرفی بزن که اهل صدا باشد.
                                        
                        29/4/93


حاج میرزا جعفر سلطان القرایی در 1283 هـ .ش در محله شتربان تبریز در خانواده‌ای روحانی متولد شد. مادرش سیده خانمی نسب به  میرزا یوسف صدرالاشراف از بنی‌اعمام میرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانی می‌رساند. وی مقدمات علوم ادبیه،  عربیه و قرآن مجید را نزد پدر و برادرش حاج میرزا جواد سلطان‌القرایی که فقیهی عالیقدر بود، فرا گرفت. همچنین محضر علما، فقها و مدرسانی چون حاج میرزا سید ابوالحسن انگجی، آقا میرزا رضی زنوزی و حاج میرزا علی‌اصغر ملک را درک کرد و بدین ترتیب در فقه، اصول، علم الرجال، تاریخ و ادبیات فارسی و عربی تبحر یافت و صاحب‌نظر و صاحب‌نام گردید.

مدتی نیز به تجارت روی آورد و در تبریز، مراغه و مازندران و گاهی نیز در خارج از ایران به داد و ستد پرداخت. او در سفر نیز دمی از مطالعه و تحقیق غافل نبود و از آنجا که در شناخت  نسخه‌های خطی تبحر داشت، در خارج از ایران نیز هرگاه نسخه‌ای ارزنده می‌یافت، می‌خرید و به ایران ­می‌آورد. همین حمیت و توجه او به میراث گرانبهای فرهنگ و تمدن ایران بود که به تأسیس کتابخانه‌ای وزین انجامید که در اواخر عمر آن را به کتابخانه مجلس واگذار کرد.

استاد علاوه بر نسخه‌شناسی، در نقاشی، سیاه قلم و خطاطی نیز تبحر داشت. خط نسخ و تعلیق را نزد حاجی میرزا محمد حسین مکتب‌دار، از شاگردان میر سید حسین خوشنویس‌باشی، و میرزا عبدالرسول منشی آموخت. همین تسلط وی در حوزه کتابشناسی،  نقاشی، خطاطی، تذهیب و چهره‌پردازی بود که از او در این زمینه‌ها فردی بی‌بدیل ساخت تا آنجا که وقتی کتابخانه مجلس شورای ملی تصمیم گرفت کمیسیونی برای خرید نسخه‌های خطی ترتیب دهد، از وی به عنوان فردی با تجربه در زمینه خریداری  نسخ خطی و قیمت‌گذاری آن بهره برد. استاد سلطان القرایی نه تنها در ایران بلکه در خارج  نیز محل وثوق در شناخت نسخه‌های خطی بود، به طوری که از ترکیه، پاکستان و افغانستان انواع نسخ خطی را جهت ارزیابی و قیمت‌گذاری نزد وی می‌فرستادند.

استاد در امر تدوین فرهنگ فارسی نیز  با دکتر محمد معین نیز همکاری داشت  و سرانجام  پس از سال‌ها تلاش و کوشش در راه احیای فرهنگ کهن ایران اسلامی در تبریز درگذشت. آثار ارزنده‌ای از وی باقی مانده است که برخی منتشر شده و  بعضی هنوز انتشار نیافته‌اند. از آثار چاپی استاد می‌توان به تصحیح و تحشیه کتاب «روضات‌الجنان و جنات‌الجنان» تألیف حافظ حسین کربلایی تبریزی اشاره کرد. کتاب «المحافل» از دیگر آثار اوست که در شرح احوال و آثار رجال و اعیان تاریخی به ویژه اعاظم و کبار طبقات مختلف آذربایجان نوشته ولی  هنوز انتشار نیافته است.

انجمن آثار و مفاخر فرهنگی به پاس سال­ها خدمات علمی و فرهنگی وی،  طی  برگزاری مراسم بزرگداشتی در 6 اردیبهشت ماه 1389 هـ . ش ایشان را به عنوان یکی از مفاخر ایران‌زمین معرفی کرد و لوح تقدیری به خانواده استاد اهدا نمود.

یکی از چهره های ناشناخته در زمینه صرف و نحو عربی مرحوم علامه هادی سیناست.ما در این وجیزه کوتاه به جنبه دیگری از وجوه شخصیتی ایشان یعنی اشعاری که از ایشان بجا مانده می پردازیم و سعی می کنیم از لحاظ زیبایی شناسی و ادبی شعرهای بجا مانده از ایشان را بررسی کنیم.
به قرار اطلاع مرحوم سینا به شعر به نگاهی تفننی داشته لذا در تالیف آثار خود جدی نبوده و به همین واسطه چون قضاوت ما بر اساس اشعار معدود و قابل خواندنیست که  در دست ماست ، قضاوت ما کامل نیست .
هیچ است جهان و هرچه از آنش هیچ
سر هیچ و سایه هیچ و پایانش هیچ
خواهی که گرت رسد به هر چیزی دست
دست از همه چیز شوی و می دانش هیچ

این سفله که چرخ پیر نامست آن را
با صد غم و غصه صبح و شامست آنرا
زنهار در آن به گرد هر دانه مگر
کاندر پی آن هزار دامست آن را
این دو رباعی در نهایت ایجاز و استادی سروده شده اند و به اصلاح بوی دود چراغ می دهند یعنی محصول ذوقی ادیبی ست که سالها با کلمات و واژه ها سر و کار داشته و استخوان خرد کرده توانسته است با لحنی خیامانه و احتیاط و بدبینی مختص  کتاب خوانده ها شعری بدین سختگی بیافریند

ای دریغا که مرا عیش مهنا بگذشت
سر سودا زده را سر شد و سودا بگذشت
طرب و عشرت و شادی و تمنا و امید
هرچه اندر دل من بود سراپا بگذشت
عیش دنیا همه در عهد جوانیست مرا
تا جوانی سپری شد همه دنیا بگذشت
تا نهان کرد رخ آن اختر تابنده عمر
روز بس روشنم آری شب یلدا بگذشت
وه که دوران امل سر شد و این عمر شگفت
چه سراسر همه خود زشت و زیبا بگذشت
زندگی بود تو گویی به مثل خنده برق
که درخشید و کنم تا که تماشا بگذشت
یا که خوابی و خیالی که به دیدار نشست
دیر بنمود و گران لیک سبک پا بگذشت

اشعار علامه سینا روان و زلالست.انتظار بنده حقیر این بود که باتوجه به اشتغال ذهنش به لغات و کلمات عربی ، شعرهایش ثقیل و  متکلف و مملو از فضل فروشی باشد و اینکه شاعر بتواند با چنین پیش زمینه و پشتوانه شعر روان و همه فهم بنویسد حکایت از انتظام ذهنی شگفت انگیز او دارد
تاریک ز چیست روز رخشانم
دیریست که من به خاک تهرانم
دیریست در این دیار پابندم
پابندم و خود سبب نمی دانم
تا بوده ام ای دریغ در رنجم
رنجی که از آن گریز نتوانم
با ناله بود هماره پیوندم
با مویه بود همیشه پیمانم
ناسوده دمی ز سوز و ساز من
نارسته کمی ز تاب و تب جانم
از رنج طپیده دل چو ناهیدم
از درد خمیده قد چو چوگانم
آن خسته منم که چون کنم شکوه
از بخت رسد به چرخ افغانم
بیچاره ام آن چنان که جان سوزد
چون ساز کنم سخن ز دستانم
آگاه نیم چگونه بودن به
تا جان خود از گزند برهانم

قصیده ای که مرحوم سینا در ایام اقامت در تهران نوشته و دلتنگی هایش را در دیار غربت باز تاب می دهد از حیث جزالت و فخامت کلام به قصاید مسعود سعد پهلو می زند.مرحوم سینا در شعرهای دیگری نیز از اقامت در تهران شکوه دارد
روزی اگر به یاری حق ترک ری کنم
نامردم ار ز خیره دلی یاد وی کنم
ای بخت تیره ، باش که روزی به خرمی
زین رهگذر به سوی وطن راه طی کنم
جان وارهم ز صحبت بیگانگان و باز
خلوت به کوی همدم فرخنده پی کنم
تا روز من به شام رسد شام من به روز
جانا چه ناله ها که بیادت چو نی کنم
این شعر های مرحوم سینا بسیار ساده و صمیمی و تاثر بر انگیز است.انگار علامه از قالب ادیبش خارج شده و بی واسطه و بی پیرایه احساسات زلالش را باز تاب می دهد  :
من آندم آرزوی زندگی از سر بدر کردم
که بر کوی بلاخیزت الا ای ری گذر کردم
ندانستم چه خاکی ریختم بر سر معاذالله
همی دانم که خود را تا قیامت دربدر کردم
چه نامیمون خیالی بود پرودم من اندر دل
که با صد رنج زآذربایجان سویت سفر کردم

شعر هادی سینا شعریست ادیبانه و ملحون از ظرایف ادبی و بازی های کلامی که به مدد انتظام ذهنی شاعر دچار تکلف و تعقید نشده و زلتل و روانست:
مدح او را نتوان کرد به اقلامی خرد
وصف او را نتوان گفت به ارقامی خرد
فرخ آن تن که سر و دیده به خاکش ساید
خرم آن دل که رسید از دلش الهامی خرد
خیز ای تیره درون،  خواه ز طالع مددی
تا کنی طوف به آن کعبه به احرامی خرد
تکیه بر لذت و شادی چه زنی خیره ، که نیست
زندگی گر ببری پی مگر آلامی خرد
در عمل کوش به اخلاص و امانت پیش آر
تا که باقی بود از عمر تو ایامی خرد
مدد از آل علی خواه چو سینا و بزن
به سر انجام هم از دست علی جامی چند

کلام آخر اینکه همانطور که فرهنگ و تمدن و ابنیه تاریخی چیزی نیست که بطور خلق الساعه و ساختنی باشد پاسداشت و یادکرد مفاخر فرهنگی و حراست از آثارشان کمترین و بدیهی ترین وظیفه مصادر فرهنگیست.بویژه علامه بی بدیلی چون مرحوم هادی سینا که به دلایلی آنطور که شایسته او بود نتوانسته است در محافل فرهنگی شناخته و ارج گذاشته شود و به قولی نسلها لازم است که از بین هزاران اختر خرد ستاره سهیلی پرتو افشانی کند . لذا  اهتمام دست اندرکاران نشریه وزین غروب رویداد خجسته و فرخنده است که البته باید مداومت و استمرار داشته باشد تا حق مطلب را در مورد این علامه فقید ادا کند






پاییزی 5 / محمد رضا راثی پور



لحاف ابر که از روی ماه ،
                  رفت کنار
نگاه ماه به لرزیدن درخت افتاد
و ناگزیری برگی که زورقی شد
                   در خوابهای آبی حوض!

.....خیال برگ فرومرده راحتش نگذاشت
و تا نهایت شب خاطرش تلاطم داشت

مرداد ۷۳
باز سرایی مرداد ۹۱