سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

غبار اضطراب / محمد رضا راثی پور


گاهی خلوت و گوشه دنج هم برایت ملال آور می شود .همان کنج عافیتی که سالها برای فراهم کردنش خود را به آب و آتش می زنی و در نهایت  در آن خلوت دلخواه که ملالی نیست ، در عین رهایی از مشغله  خاطر نوعی احساس ناتوانی به تو دست می دهد.می بینی تویی که  به تازیانه تصمیمی می توانستی گرد خمود را از  گرده ی توسن واژه ها برافشانی ، در دوراهه بی تصمیمی دست و دلت به کار نمی رود.

واژه ها به سراغت نمی آید.

کاغذهای سپید ت اول سیاه و بعد مچاله می شوند و سطل زیر میز تحریرت   اگر حال تو این نبود می توانست با کاغذ هایی که دارد  ظرفی  مناسب برای بلند پروازی هایت باشد.

دروغ می گویند که برای هر شاعر فرشته ایست که واژه ها را برایش هدیه می دهد.

تو همان پرومته ای اما در مقیاسی کوچکتر.

بشر را برای رنج و استرس آفریده اند و هیچگاه خاطرت از غبار اضطرابها و دلهره ها پاک نمی شود


سه تابوتِ فریب / احمد شاملو



سی کرور قاریِ موهوم، در رواقِ ملال!

تاریخِ تاریک
از فراسوی فراموشی
با دهانِ غبار استمدادِ معجزه می‌کند
که باکره‌ئی در مراسم هفت‌اش
عنینی هزار ساله به دنیا آورده است!

با نگاهِ ای شگفت
به چه می‌نگری؟
به چه می‌نگری از بامِ حیرت
با نگاهِ رنج‌ات؟
طومارِ بی‌انتهای مردگان را شماره مکن!
کنار ضریحِ آستانه‌ی قدسی
دی تکبیرگویان از پگاه
پیره‌کرکسی قناری می‌خوانَد!

گزارش رسمیِ روزنامه‌ی صبح است این:
به معجزه باور کن!



شعری منتشرنشده از احمد شاملو نوامبر ١٩٩۴، استکهلم


■ این شعر برای نخستین‌بار در استکهلم سوئد به سال ۱۹۹۴ خوانده شد. شعری که هیچ‌گاه در ایران اجازه‌ی انتشار نیافت. | منتشر شده در کانال رسمی احمد شاملو، شاعر ملی ایران
https://telegram.me/mohammadjalilmozaffari
@

ShamlouHouse ■ www.shamlou.org

کنایه / محمد علی شاکری یکتا



*
مردی نشسته گوشه ی دیواری
مردی که کوله پشتی خیسش را
پر کرده از ترانه ی توفان ها
متن کتیبه های کهن در دست
اوراق جادُوانه ی نو در پیش
بر پرده پرده مردمک چشمش
سوزاست وسوزش است و فرو رفتن
لب می زند کنایه زنان با خود
خوشدل به یاد نم نم باران ها :

دور است و دور شهر چراغ اندود
گسترده بر فلات شکیبایی
ابر است و ابر،
روشن و باران خیز.
پرپر زنان پرنده که می چرخد
همراه باد
بر کوچه سار،
صاعقه می تازد
با تازیانه ای همه آتش بیز
جغرافیای ذهن زمین ، گویا
تاریخ دودمان زمان خوانا
در فصل تازه ای که شب و روزش
بر شاخه ها جوانه چو جان بگرفت
ادارک  ،
زنده ماندن و رُستن ها
باران اگر به خاک تشنه فروبارید
احساس ،
دل به ریشه سپردن ها.
سُرنا زنان کنار خیابان ها
آهنگ چاوشانه خبر می داد
اینک دوباره جشن تباهی ها
در فتح هیچ و پوچ وهیابانگی
در بزم فاتحانه ی زشتی ها
رقص ست و شنگی است و سُرودانه
با قیل و قال و همهمه ی شادی
من پاره پاره می شوم از اندوه
در آسمان ابری آزادی!

14 اسفند94


سروده ای از دفتر چاپ نشده ی  " سرگردانی در آینه های شکسته"
اسفند 94

دیدار / محمد جلیل مظفری



دیدنت شاید
ناسروده غزلی است
که به جادوی ِ هماوردی یک اوج حماسی، چون موج
دل به دریا زده است
داستانی است که از بستر بدویت ِانسان و زمین
از اساطیر به امروز جهان آمده است
وه چه پر طبل و طنین می¬خواند
چشم مشتاق مرا گام به گام.

بودنت اما آه...
روح دلواپس آن صخرۀ زخمی است که تن
سوده ِ ز آمد˚ شد موج
سر کشیده است به اوج
پیکر زخمی خود را در رؤیاهایش
به خنک˚ خیسی و موّاجی یک اقیانوس
می¬سپارد آرام.

مشهد 23/4/91
#محمد_جلیل_مظفری
https://telegram.me/mohammadjalilmozaffari

داغ ابدی / محمد جلیل مظفری



من سیب را
از شاخه چیدم و دادم به دست تو
آنگاه تو
حوّا شدی و عشق
داغ ابد به سینه آدم نشاند و من
پا˚سوزجاودانۀ این خاکدان شدم .

آنک...ولی شقاوت قابیل
زخمی نشاند بر دل هابیل و من هنوز
داغ گناه بر دل و تا موسم ابد
تنها نه پای˚ بستۀ زنجیری زمین
طغری نویسِ ِ مصطبه ی آسمان شدم.

تهران     22/11/90
محمد جلیل مظفری

https://telegram.me/mohammadjalilmozaffari