رد شدن از واحه های وزن
گم شدن در کوچه های یوش
آسمان را
بادو دست سربی و غمگین بغل کردن
راه را در سنگلاخ جاده های عاشقی هموار خواهد کرد
تا میان دردها
با مرکب واژه
روی اندوه غزلها گام بر داریم
من شبی پای پیاده
تا قنوت شاپرکها راه طی کردم
با دو کپسول خیال شمع
ماه هم تب داشت
ابرها گاهی
خیال ماه را
پاشویه میکردند
رو به یک آبشخور مصرع
صبح را در تنگ بی تابی یک ماهی قرمز
ناشتا کردم
ناگهان
از وزن افتادم
ما زنده ی دیر، مرده ی پیر
از پیله شکافتن هراسان
از "زنده به گور مرّگی" سیر...
#علی_عباسنژاد
ﺩﺭ ﻗﻬﻮﻩﺧﺎﻧﻪ
ﺷﺎﻋﺮﯼ ﭼﯿﺰﯼ ﻣﯽﻧﻮﺷﺖ ..
ﭘﯿﺮﺯﻧﯽ ﮔﻤﺎﻥ ﮐﺮﺩ
ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻧﺎﻣﻪ ﻣﯽﻧﻮﯾﺴﺪ ..
ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺟﻮﺍﻥ ﮔﻤﺎﻥ ﮐﺮﺩ
ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻟﺒﺮﺵ ﻣﯽﻧﻮﯾﺴﺪ ..
ﮐﻮﺩﮐﯽ ﮔﻤﺎﻥ ﮐﺮﺩ
ﻧﻘﺎﺷﯽ ﻣﯽﮐﻨﺪ ..
ﺗﺎﺟﺮﯼ ﮔﻤﺎﻥ ﮐﺮﺩ
ﻣﻌﺎﻣﻠﻪ ﺍﯼ ﺭﺍ ﺟﻮﺵ ﻣﯽﺩﻫﺪ ..
ﺟﻬﺎﻧﮕﺮﺩﯼ ﮔﻤﺎﻥ ﮐﺮﺩ
ﺑﺪﻫﯽﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﻣﯽﺷﻤﺎﺭﺩ ..
ﻭ ﻣﺄﻣﻮﺭ ِ ﻣﺨﻔﯽ
ﺁﻫﺴﺘﻪ
ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ِ ﺍﻭ ﮔﺎﻡ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ . . . .
شامگاهان کبود تابستان به کوره راه ها می روم.
خوشه های گندم به پای من می خلند،
علف های خرد را لگد می کنم،
غرقه در خیال،طراوتشان را به زیر پا حس می کنم
و گیسوانم را به دست باد می سپرم.
سخن نخواهم گفت و هیچ اندیشه نخواهم کرد،
لیک عشق بی پایان روح مرا مست می کند.
در طبیعت به سان یک کولی،
به راه دور خواهم رفت،به راه بس دور
و کامیاب می شوم چنان که گویی با زنی هستم.
#آرتور_رمبو
ترجمه:محمدرضا پارسایار
کتاب:زورق مست
نشر:نگاه معاصر
هیچیسم
https://telegram.me/jj63m
ﺩﺭ ﻓﺼﻞ ﮔﻞ ﭘﺮﯾﺪﯼ ﻭ
ﺍﯾﻨﮏ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺑﺎﻝ
ﺩﺭ ﺑﺮﮔﺮﯾﺰ ﺧﺎﻃﺮﻩﻫﺎ
ﺑﺎﺯﮔﺸﺘﻪﺍﯼ!
ﺑﻨﺸﯿﻦ ﻭﺭﻕ ﺑﺰﻥ!
ﺍﯾﻦ ﺑﺮﮒﻫﺎﯼ ﺯﺭﺩ ﻭ ﺧﺰﺍﻧﺪﯾﺪﻩﯼ ﻏﺰﻝ
ﺩﺭ ﺣﺴﺮﺕ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﭼﺸﻢ ﺗﻮ ﻣﺎﻧﺪﻩﺍﻧﺪ!
ﺑﻨﺸﯿﻦ
ﮐﺘﺎﺏ ﺧﺎﻃﺮﻩﻫﺎ ﺭﺍ ﻭﺭﻕ ﺑﺰﻥ!
#حسناسدی #شبدیز
https://telegram.me/hassanasadishabdiz