سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سه گانی های بهاری/محمد رضا راثی پور



بیهوده گرد و خاک به پا می کند نسیم

تا مژده ی بهار بیارد به زعم خویش

از بخل ابرها شده هر شاخه ای عقیم!



2

هرچه بگوئی تصوریست دروغین

وصف بهاران

واژه ای از جنس برگ خواهد و باران


3

با زبان برگ می گوید درخت

گرچه تاراج خزان ها دیده ام

در بهاران تازه خواهم کرد رخت


4

بر ماهی ِ در کنج تُنگ محبوس

-قربانی تزئین هفت سین ها-

عید من و تو نیست غیر کابوس!



بهاریه/سید مرتضی معرجی


http://s3.picofile.com/file/8207307818/%D9%85%D8%B9%D8%B1%D8%A7%D8%AC%DB%8C.jpg

تو ای دست

ای دست تقدیر

ای ذات تبدیل و

تغییر

مرا مثل این سبزه

این گل

مرا مثل این سیب

سنبل

مرا مثل آن لحظه ی ناگهانی

که ایّام را سوی تحویل

ره می نماید

چنان کن

که باید

وَ آن سان دگرگون کن این خسته جان را

که شاید

وَ برمن

در ِ هرچه نیکی

گشاید.



نمونه هایی از شعر دیروز برای تبرک

در آفتاب پاک/محمد رضا شفیعی کدکنی



در روزهای آخر اسفند

کوچ بنفشه‌های مهاجر
زیباست
در نیم روز روشن اسفند
وقتی بنفشه‌ها را از سایه‌های سرد
در اطلس شمیم بهاران
با خاک و ریشه
میهن سیارشان
در جعبه‌های کوچک چوبی
در گوشه‌ی خیابان می‌آورند
جوی هزار زمزمه در من
می‌جوشد
ای‌کاش
ای‌کاش آدمی وطنش را
مثل بنفشه‌ها
در جعبه‌های خاک
یک روز می‌توانست
همراه خویش ببرد هر کجا که خواست
در روشنای باران
در آفتاب پاک


خوش به حال روزگار/فریدون مشیریhttp://s7.picofile.com/file/8239069426/%D9%81%D8%B1%DB%8C%D8%AF%D9%88%D9%86_%D9%85%D8%B4%DB%8C%D8%B1%DB%8C.jpg


بوی باران بوی سبزه بوی خاک

شاخه های شسته باران خورده پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
عطر نرگس رقص باد
نغمه شوق پرستو های شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک می رسد اینک بهار
خوش به حال روزگار
خوش به حال چشمه ها و دشت ها
خوش به حال دانه ها و سبزه ها
خوش به حال غنچه های نیمه باز
خوش به حال دختر میخک که می خندد به ناز
خوش به حال جام لبریز از شراب
خوش به حال آفتاب
ای دل من گرچه در این روزگار
جامه رنگین نمی پوشی به کام
باده رنگین نمی نوشی ز جام
نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که می باید تهی است
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب

ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکویی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش میشود هفتاد رنگ


زینهار/رازق فانی

Image result for ‫رازق فانی سنگسار‬‎


به پشـــت کـــاج سبـــز جنـــگل امیـــد

اقتـــدا کنید

و همچـــو رعــد

از فــراز منبـــر بلنـــد ابــــر

به گــوش هـــر نهـــال نورسیـــده ای صدا کنیــــد

کــه

:

زینهــــار

ای جوانــــه ها

سر بــلنــد و

سبـــز تـــان

زتــند بــاد حـــادثــات خــم مبــاد

و از نمــاز های تـــان

فریـــضه قــیام کــم مبـــاد

اگر کـــه دست حـــادثه

شبـــی به پـــای تــان تبـــر زند

قــیام را بـــه همــدیگــر سبــق دهیـــد

و چــــون صنـــوبر جـــوان

ستـــــــــاده جان به حـــق

دهیــــد

تامل/محمد رضا راثی پور

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

چرا کتاب خواندنمان نمی آید

یکی از بارزترین خصوصیات ما ایرانیان که دیگر دارد به شناسنامه مان تبدیل می شود و اوراق هویتی و شاخصه ی ممیزه ی ماست همین کتاب نخواندن است.

.....یعنی اگر داغ و درفش مان کنند و به میخ و سیخ مان بکشند و از دروازه ی شهر آویزانمان فرمایند و... اگر سر به سر تن به کشتن ده یم عمرا" که کتاب بخوانیم.
ما اصلا یک جور مقاومت عجیبی در برابر کتاب خواندن داریم که تفلون در برابر چسبیدن غذا به ماهی تابه ندارد.
چنان نسبت به کتاب خواندن نفوذناپذیریم که ایزولاسیون هیچ پشت بامی نسبت به باران و برف چنین عایق نیست.
یعنی حاضریم وقت مان را با خاراندن پسِ سر و شمردن شوره های روی شانه مان تلف کنیم اما دو صفحه یا چهار خط کتاب نخوانیم.
یکی از بارزترین خصوصیات ما ایرانیان که دیگر دارد به شناسنامه مان تبدیل می شود و اوراق هویتی و شاخصه ی ممیزه ی ماست همین کتاب نخواندن است.
جالب این است که تمام دک و پُزمان به گذشته ی مکتوبمان است که بع له... اما به حال و گذشته و آینده ی مکتوب خود به اندازه ی یه تخم گشنیز (مودب برخورد کردم) هم اعتنا نداریم.
عملا" و علنا" به کسانی که کتاب می خوانند می خندیم. آشکارا اگر کسی کتاب خوان باشد جزو قوم یاجوج و ماجوج می دانیمش. معتقدیم تا وقتی می شود رفت جُردن یا خیابان اندرزگو یا... (هر شهری، محلی) دور دور کرد ، خربودن محض است وقتت را حرام کنی و کتاب بخوانی.
اگر کسی در خانه اش کتابخانه دارد انگار در توالت منزلش بند رخت کشیده و رویش پیژامه آویزان کرده باشد.

در اثاث کشی یخچال سایدبای ساید و حمل و نقل آن برای مان از بدیهیات است اما چهارتا کارتن کتاب را بدبارترین، سنگین ترین و مزاحم ترین اثاثیه می دانیم (جالب این است که عزیزانی که شغل شریف شان همین جابجایی بار و اثاثیه و اسباب کشی است هم از یخچال فریزر و لباسشویی و گاز و کمد... کمتر گله دارند تا از کارتن های کتاب!)
مملکتی که تیراژ کتاب در آن شده پانصد ششصد جلد، مردمانش نباید دکتر بروند؟ یعنی صفا می کنیم برای خودمان. کتاب فروشی ها می شود پیتزافروشی، کتابخانه ها حداکثر شده قرائت خانه ی پشت کنکوری ها، تیراژ کتاب لای باقالی، کتاب خوان ها (اگر بیابیم) اهالی مریخ اند، ما هم که باحالیم! همه هم که شیرین زبان و طناز و بذله گو، از طرف می پرسی آخرین کتابی که خوانده ای کی بوده؟ می گوید می خواستم آخرین درسم را پاس کنم... بعد هم هرهر می خندد طوری که بیست و یک دندان خراب از مجموع سی و دو دندانش را می شود شمرد. خب کتاب نمی خوانی که مسواک هم نمی زنی بعد می شود این و نق می زنی به قیمت دندانپزشکی!

خوشبختانه تنها مسئله ای که بین تمام صنوف از پزشک و داروساز دندانپزشک تا کارمند و راننده و حسابدار و مکانیک و باغبان و... مشترک است همین کتاب نخواندن است! یعنی اصلا می شود آن را میثاق جمعی ما دانست و یقین داشت همه تا همیشه بر آن وفادار خواهند ماند. کُرد و ترک و فارس و گیلک و مازنی و ... هم ندارد. شکر خدا تمام اقوام و طوایف مختلف ما نیز در یک اتحاد ملی-میهنی بر سر کتاب نخواندن به توافق و تفاهمی چنان سترگ دست یازیده اند که بی آن که جایی ثبت اش کنند از هر قانون مثبوت و مضبوطی گرانقدرتر می شمارندش و در پاسداشت آن به جد و به جان می کوشند!
آن طرف دنیا تیراژ کتاب هایشان میلیونی است و یک دهه ای می شود *ای بوک* را هم فراگیر کرده اند اما ما توانسته ایم طی یک دهه ی اخیر تیراژ کتاب هایمان را به یک سوم کاهش دهیم و از شوق این امر همگی لامبادا برقصیم و احساس شعف کلیه ی منافذمان را پر کند... .


عنوان کتاب: چقدر خوبیم ما
 تالیف: ابراهیم رها