سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

شعری از فاروق جویدة/زهرا ابومعاش


"فاروق جویدة" از شاعران معاصر مصر و متولد سال 1946 می باشد . فارغ التحصیل رشته خبرنگاری و در حال حاضر رئیس بخش فرهنگی روزنامه "الاهرام" است. او از شاعران برجسته مصر و جهان عرب و صاحب آثار متعدد شعری چه در زمینه شعر کلاسیک و چه در زمینه شعر نو می باشد. علاوه بر شعر، در نمایشنامه نویسی نیز تبحر خاصی داشت و نمایشنامه های ماندگاری خلق کرد . اشعار و نمایشنامه های "فاروق جویدة" به زبانهای متعددی چون انگلیسی، فرانسوی، چینی و..ترجمه شده اند.

تا کنون بیست جلد کتاب از این شاعر چاپ شده است که شامل 13 مجموعه شعری است. شعر کوتاهی از این شاعر را در اینجا می خوانیم.

 

حبیبتی.. تغیرنا

تغیر کل ما فینا.. تغیرنا

تغیر لون بشرتنا

تساقط زهر روضتنا

تهاوى سحر ماضینا

تغیر کل ما فینا .. تغیرنا

زمان کان یسعدنا نراه الآن یشقینا

وحب عاش فی دمنا تسرب بین أیدینا

وشوق کان یحملنا فتسکرنا.. أمانینا

ولحنٌ کان یبعثنا إذا ماتت.. أغانینا

تغیر کل ما فینا .. تغیرنا

........................

وأعجب من حکایتنا تکسر نبضها فینا

کهوف الصمت تجمعنا دروب الخوف .. تلقینا

وصرت حبیبتی طیفا لشیء کان فی صدری

قضینا العمر یفرحنا وعشنا العمر .. یبکینا

غدونا بعده موتى فمن یا قلب یحیینا؟!

****

ما تغییر کردیم .. محبوب من

هر چه در درون ما بود دگرگون شد.. ما تغییر کردیم

رنگ پوستمان تغییر کرد

گلهای گلزارمان پژمرده شدند

افسون گذشته ما فرو ریخت

هرچه در درون ما بود دگرگون شد..ما نیز تغییر کردیم

آن هنگامی که ما را شاد می کرد، امروز غمگینمان می سازد

آن اشتیاقی که ما را دربرمی گرفت تا جایی که آرزوها، سرمستمان می کرد (دیگر وجود ندارد)

و عشقی که در خونمان می زیست و از دستانمان می تراوید...

و آهنگی که رستاخیزی در درون ما به پا می کرد، هنگامی که ترانه هامان خاموش می شدند...

هرچه در درون ما بود دگرگون شد..ما نیز تغییر کردیم

شگفت تر از این ماجرا، شکستن تپش آن در درون ماست

غارهای سکوت ما را دربرمی گیرد و جاده های هراس ما را به هم می رساند

و تو ای دلدار من به خیالی تبدیل شدی از احساسی که در سینه ام بود

احساسی که تمام عمر، هم شادی را برایمان به ارمغان می آورد و هم اشک بر دیدگان می نشاند

حسی که پس از آن به مردگانی تبدیل شدیم ،

پس ای دل ! چه کسی ما را زنده می کند و حیات می بخشد؟

 

شاعر: فاروق جویدة

برگردان: زهرا ابومعاش

خیام خوانی بر ویرانه‌های مرو/سید علی میر افضلی



به گزارش عطا ملک جوینی، در محرم سال 618 ق، لشکر مغول به ناحیه مرو حمله برد و حصار شهر را در محاصره گرفت و بزرگان شهر چاره‌ای جز تسلیم نیافتند. پس امام جمال‌الدین را که از کبار ائمه مرو بود، به رسالت نزد امیران مغول فرستادند و امان خواستند. چون شهر را وا نهادند، لشکر مغول داخل شهر شد و چهار شبانه کارشان آن بود که مردم را به بیابان‌های اطراف شهر می‌بردند. آنها زن و مرد و مادر و فرزند را از هم جدا کردند و بجز 400 مرد که حرفه و مهارتی داشتند و بعضی دختران و پسران، بقیه را از دم تیغ گذرانیدند (تاریخ جهانگشای، ج 1، ص 127). 

از آنجا، بر راه نیشابور روان شدند و هر که ‌را در میان راه ‌یافتند، ‌کشتند. ما بقی حکایت را به قلم جوینی بخوانید: «و سید عزالدین نسّابه از سادات کبار بود و به ورع و فضل مشهور و مذکور بوده ست؛ در این حالت با جمعی، سیزده شبانروز شمار کُشتگان شهر کرد. آنچه ظاهر بوده ست و معیّن، بیرون مقتولان در نقب‌ها و سوراخ‌ها و رساتیق و بیابان‌ها، هزار هزار و سیصد هزار و کسری در احصا آمده و در این حالت، رباعی عمر خیام که حسب حال بود، بر زفان رانده ست:

ترکیب پیاله‌ای که در هم پیوست

بشکستن آن روا نمی‌دارد مست

چندین سر و پای نازنین از سر دست

از مهر که پیوست و به کین که شکست؟».

(همانجا، ج 1، 128)


بنابراین، تعداد قربانیان حمله مغول در مرو، بالغ بر یک میلیون و 300 هزار نفر بوده‌ و این غیر از کسانی است که در نقب‌ها و روستاها و بیابان‌های اطراف مرو و کوره‌راه‌های مرو به نیشابور به قتل‌ آمده‌اند. تصور آن حسی که چگونه این همه آدم بی پناه و بی سلاح، وحشت زده و مستأصل، ظرف یک روز، قربانی بی‌باکی و درنده خویی مغولان شده‌اند، از عهده هیچ تخیلی بر نمی‌آید و آن روز محشری که مردم مرو در دم تیغ مغولان گذراندند، به هیچ زبانی قابل وصف نیست. و شاید تنها شعر باشد که بتواند، بخشی از بغض و اندوه کسانی که همراه سید عزالدین نسّابه، کارشان آمارگیری کُشتگان مرو بوده، روایت کند. 

رباعی خیام، ظالمانه بودن مرگ را به تلخی تمام بازگو می‌کند. و شاید، عطا ملک جوینی، نیم قرن بعد، هنگام روایت بغض آلود قتل عام مرو، از پیش خود این رباعی را در دهان عزالدین نسّابه گذاشته باشد، تا مرهمی بر اندوه قلمش باشد و ناگفتنی‌ها را از زبان خیام روایت کند. چه می‌دانیم ما که در حکومت هولاکو خان نوه چنگیز، روایت این کُشتار، با چه دشواری‌هایی همراه بوده و جوینی باید چه ملاحظاتی را رعایت می‌کرده که جانش از کینه‌جویی ایلخانان در امان بماند؟ شاید از همین رو، رباعیاتی با مضامین خیامانه از خاقانی شروانی، کمال اسماعیل اصفهانی، عطار نیشابوری و دیگران، در تاریخ جهانگشای مجال نقل یافته‌ است:

کس لب به طرب به خنده نگشود امسال

وز فتنه، دمی جهان نیاسود امسال

در خون گلم که چهره بنمود امسال

با وقت چنین، چه وقت گل بود امسال

(ج 1، ص 110)


ای مدت عمرت به یقین روزی چند

خود چیست همه ملک زمین روزی چند

از عمر، نصیب خویش تا بتوانی

بردار که می‌بگذرد این روزی چند

(ج 1، ص 156)


بی خار اگر گلی میسر بودی

هر دم به جهان لذّت دیگر بودی

این کهنه سراب زندگانی ما را

خوش بود اگر نه مرگ بر در بودی!

(ج 1، ص 158)


صحرای دلم گرفت خون ای ساقی

و آورد دل از جهان جنون ای ساقی

بر پرده شراب ده که کس آگه نیست

کز پرده چه آیدش برون ای ساقی!

(ج 2، ص 101)


چون گل بشکفت، ساعتی برخیزیم

وز شادی می، ز دست غم بگریزیم

باشد که بهار دیگر ای هم‌نفسان

گل می‌ریزد به خاک و ما می‌ریزیم!

(ج 2، ص 110)


با ناز اگر آرمیده باشی همه عمر

لذات جهان چشیده باشی همه عمر

هم آخر کار رفت باید، و آنگه

خوابی باشد که دیده باشی همه عمر

(ج 2، ص 218)


نقل رباعی خیام در تاریخ جهانگشای، این کتاب را به یکی از مصادر و منابع مهم خیام پژوهی تبدیل کرد. زیرا شمار منابع کهن تاریخی که رباعیی از خیام در آنها باشد، زیاد نیست. رباعی مذکور، نخستین بار در تاریخ رباعی فارسی، در همین کتاب تاریخ جهانگشای به اسم خیام روایت شده و از آنجا، به سایر منابع سفر کرده است. حکایت قتل عام مرو و رباعی خیام، در کتاب‌های تاریخی دیگر هم دیده می‌شود که همه آنها، رونوشتی از تاریخ جهانگشای جوینی است، از جمله تاریخ وصاف (چاپ عکسی، ص 547)، تاریخ روضة الصفاء میر خواند (ج 8، ص 3875) و جامع مفیدی (ج 3، ص 824). 

●●



"چهار خطی"

https://telegram.me/Xatt4

نمونه هایی از شعر دیروز برای تبرک

در شب سرد زمستانی/نیما یوشیج

در شب سرد زمستانی

کوره ی خورشید هم، چون کوره ی گرم چراغ من نمی­سوزد

و به مانند چراغ من

نه می افروزد چراغی هیچ،

نه فرو بسته به یخ ماهی که از بالا می افروزد …

من چراغم را در آمدرفتن همسایه­ام افروختم در یک شب تاریک

و شب سرد زمستان بود،

باد می پیچید با کاج،

در میان کومه­ها خاموش

گم شد او از من جدا زین جاده­ی باریک

و هنوز قصه بر یاد است

وین سخن آویزه­ی لب:

که می افروزد؟ که می سوزد؟

چه کسی این قصه را در دل می اندوزد؟

در شب سرد زمستانی

کوره ی خورشید هم، چون کوره ی گرم چراغ من نمی سوزد.


صدا کن مرا/سهراب سپهری



صدا کن مرا

صدای تو خوب است

صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است

 که در انتهای صمیمیت حزن می روید

در ابعاد این عصر خاموش

 من از طعم تصنیف درمتن ادراک یک کوچه تنهاترم

بیا تابرایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است

و تنهایی من شبیخون حجم ترا پیش بینی نمی کرد

 و خاصیت عشق این است

 کسی نیست

 بیا زندگی را بدزدیم آن وقت

میان دو دیدار قسمت کنیم

بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم

بیا زودتر چیزها را ببینیم

ببین عقرباک های فواره در صفحه ساعت حوض

زمان را به گردی بدل می کنند

بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی ام

بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را

 مرا گرم کن

و یک بار هم در بیابان کاشان هوا ابر شد

و باران تندی گرفت

 و سردم شد آن وقت در پشت یک سنگ

اجاق شقایق مرا گرم کرد

در این کوچه هایی که تاریک هستند

 من از حاصل ضرب تردید و کبریت می ترسم

من از سطح سیمانی قرن می ترسم

 بیا تا نترسم من از شهرهایی که خاک سیاشان چراگاه جرثقیل است

مرا باز کن مثل یک در به روی هبوط گلابی در این عصر معراج پولاد

مرا خواب کن زیر یک شاخه دور از شب اصطکاک فلزات

اگر کاشف معدن صبح آمد صدا کن مرا

 و من در طلوع گل یاسی از پشت انگشت های تو بیدار خواهم شد

 و آن وقت

حکایت کن از بمبهایی که من خواب بودم و افتاد

حکایت کن از گونه هایی که من خواب بودم و تر شد

بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند

در آن گیر و داری که چرخ زره پوش از روی رویای کودک گذر داشت

قناری نخ زرد آواز خود را به پای چه احساس آسایشی بست

بگو در بنادر چه اجناس معصومی از راه وارد شد

چه علمی به موسیقی مثبت بوی باروت پی برد

چه ادراکی از طعم مجهول نان در مذاق رسالت تراوید

و آن وقت من مثل ایمانی از تابش استوا گرم

 ترا در سر آغاز یک باغ خواهم نشانید

 

 


کوچه/فریدون مشیری

بی تو ، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

شدم آن عاشق دیوانه که بودم !

..............

یادم آید : تو بمن گفتی :

ازین عشق حذر کن !

لحظه ای چند بر این آب نظر کن

آب ، آئینة عشق گذران است

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است

باش فردا ، که دلت با دگران است

تا فراموش کنی ، چندی ازین شهر سفر کن !


با تو گفتنم :

حذر از عشق ؟

ندانم

سفر از پیش تو ؟

هرگز نتوانم

روز اول که دل من به تمنای تو پَر زد

چون کبوتر لب بام تو نشستم

تو بمن سنگ زدی ، من نه رمیدم ، نه گسستم

باز گفتم که : تو صیادی و من آهوی دشتم

تا به دام تو درافتم ، همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم

سفر از پیش تو هرگز نتوانم ، نتوانم … !


اشکی از شاخه فرو ریخت

مرغ شب نالة تلخی زد و بگریخت !

اشک در چشم تو لرزید

ماه بر عشق تو خندید


یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم

پای در دامن اندوه کشیدم

نگسستم ، نرمیدم


رفت در ظلمت غم ، آن شب و شبهای دگر هم

نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم

نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم !

بی تو ، اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم





سه گاهی/محسن صلاحی راد



‌‌

آیینه‌ی شکسته‌ی دیوار

دالانِ تنگِ نور

بانگِ عصای کور



قه‌قاهِ یک شکوفه‌ی ناچیز

ــــــــ تو کیستی؟

                    ــــــــ ادامه‌ی خورشید!

(بیچاره را خبر نه که پاییز...)



در چشم‌های خالیِ روباه

ماری به‌رنگِ ساقه‌ی گندم

افسانه‌گوی چاه...


مسائل حاشیه ای/فرید صلواتی


چند سال پیش ، آن موقع که آب زاینده رود جریان داشت قبل از کارخانه تصفیه آب اصفهان تانکر نفتی درون آب افتاد و نفت وارد آب اصفهان شد و دلهره و استرس این شهر را فرا گرفت. ناگهان آب معدنی در اصفهان گیر نیامد ، نامی فرزند کوچک من تازه به دنیا آمده بود و با وساطت و پارتی بازی یکی از دوستان سه عدد آبمعدنی را به قیمت ده هزار تومان خریدم . آن دوران هنوز نه از داعشی خبری بود و نه از بیداری اسلامی و نه از دلواپسان داخلی ، تنها آن زمان در شهراصفهان که پایتخت فرهنگ و تمدن ایران اسلامی نام برایش نهاده اند، به خاطر وارد شدن کمی نفت که بعدها معلوم شد خطری هم برای مردم اصفهان نداشته همه داشتند خون هم را در شیشه می کردند . احساس کردم بسیاری از ما ملت فاصله بسیاری تا فرهنگسازی دینی و معنوی و انسانی داریم . به یاد دارم همان دوران زلزله و سونامی وحشتناک ژاپن شوک بزرگی برای تمام دنیا به وجود آورد و تا ماهها اسم این کشور زیبا تداعی کننده ی سیل و خرابی بود. اما در جریان آسیب هایی که از زلزله و سونامی ژاپن دامنگیر مردمش شد ژاپنی ها با شیوه های رفتاری مثبت درس هایی را به همگان آموختند که نقطه عطفی بود بر ترویج گزینه های مثبت این فرهنگ ارزشمند و قابل تحسین حتی یک مورد سوگواری شدید یا زدن به سروصورت هم دیده نشد. میزان تاثر و اندوه بطور خود بخود بالا رفته بود ،صفوف منظم برای دریافت آب و غذا. بدون هیچ حرف زننده یا رفتار خشن. بعنوان نمونه ،معماری باورنکردنی، بطوریکه ساختمانها به طرفین پیچ و تاب میخوردند ولی فرو نمی ریختند. مردم فقط اقلام مورد نیاز روزانه خود را تهیه کردند و این باعث شد همه بتوانند مقداری آذوقه تهیه کنند. غارتگری دیده نشد. زورگویی یا از دست دیگران ربودن دیده نشد. فقط تفاهم بود. پنجاه نفر از کارگران نیروگاه های اتمی ماندند تا به خنک کردن دستگاهها ادامه دهند.رستورانها قیمتها را کاهش دادند. یک خودپرداز بدون محافظ دست نخورده ماند. دستگیری فراوان از افراد ناتوان.از بچه تا پیر همه دقیقا میدانستند باید چکار کنند و دقیقا همان کار را کردند. در انتشار اخبار بسیار خوددار بودند. از گزارشات مغرضانه خبری نبود. فقط گزارشها آرامبخش.هنگامی که در یک فروشگاه برق رفت، مردم اجناس را برگرداندند سرجایشان و به آرامی فروشگاه را ترک کردند. چقدر دردناک است که ما آنها را کافر می شماریم ، دوستان اطرافمان را جنگ فرا گرفته ، معلوم نیست سرنوشتمان چه خواهد شد ؟ آنها که خود را روزنامه نگار می دانند و در روزنامه ی " #یا_لثارات  " که نامش همیشه تداعی کننده آزادمرد سالار شهیدان حضرت امام حسین (ع) عکس هنرپیشه های جشنواره اخیر حافظ را می گذارند و با وقاحت تمام تیتر " #دیوث_کیست ؟" را می گذارند خجالت بکشند . روزنامه نگاری حرمت دارد ، این ادبیاتی که بکار بردید ، ادبیات اراذل و اوباش است نه ادبیات روزنامه نگاری . روزنامه نگار فرهنگسازی می کند نه اشاعه بی فرهنگی، اوضاعمان بحرانیست ، شرایط ملت خطرناک است ؟ به خداوندی خدا با این رفتارها هیچ چیزی عاید ما و شما نخواهد شد به جز اینکه دشمن از این درگیری های ما سوء استفاده کند و آنوقت آب معدنی را من و شما باید شیشه ایی بیست هزار تومان بخریم ؟ خطر را جدی بگیرید و آنقدر آب به آسیاب لاشخورهایی که چشم طمع به این کشور دوخته اند نریزید ؟ خدا نخواهد روزی این کشور به هم بریزد که ما ملت چه به روز هم خواهیم آورد . بدتر از آن این است که ما ملت افرادی هستیم که با هم جنگ می‌کنیم بدون اینکه همدیگر را بشناسند، به خاطر کسانی که نمی‌جنگند، اما همدیگر را می‌شناسند. کاش بزرگانمان متوجه می شدند که بی فرهنگی و خشک شدن زاینده رود و خون هم را در شیشه کردن هم و مال بیت المال را به تاراج بردن از مسائل حاشیه ایی نیست .