سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

نرخ نوشتارهای در هوا! /شاهین سلحشور



1_از متون کتب کهن  تا سنگ نبشتارها و نقش نگاره ها، از نظریه های سیاسی_ جامعه شناختی  تا کشفیات ریخت شناسی استخوان پیشانی انسان نئاندرتال! و از کشف اولین موش پوزه دراز درختی_ که به قدیمی ترین جد گونه های انسانی نزدیکتر بوده_ تا انسان فوق تخصص در تحلیل واژه ها و داده ها،همه و یا بخش غالبی از همگان،در تدارکِ واشکافت و  انتقال مفاهیم و معانی پوشیده ی پدیدارها، رویدادها و اتفاقات به دیگران اند.نوشتارهای متکی به پدیدارهای علمی البته جای خود دارند و اندیشمندان مرتبط اش،برای گشودگی و توسعه ی مفاهیم پوشیده و به استناد سازو کارهای متقن،به کشف مجهولات مشغول اند و نهایت حرف و حدیث شان،نادانستگی ها را اندک پایانی می‌دهد_مگر اینکه دیگری قدر قدرت تری با سازوکار معتبر تری آن را کامل و یا رد و نفی کند_مثل کش آمدگی انیشتنی زمان  و گونه شناسی نستورخی آدمی و شناخت شناسی تبار واژگان و ...


2_برخی اتفاقاتِ امروز اما،به مثابه نشستن یا ایستادن در صف نفت ونان آن سالهاست.همینکه کرکره ی نفت فروشی به شکل نوید بخشی بالا میرفت و همینکه آردی به آبی آغشته می شد،از هر سوراخ سنبه ای جنبش مردمان آغاز می‌شد و به می‌دیدی آن چند صد  نفرِبوده در صف،به جنبشی بی‌نظیر و حرکتی انبوه وار تبدیل شده و  به هزار هزار آدم جنبده ی نادیده بدل گشته اند!


3_این روزها هر موضوعی دست مایه ی انبوهی تحلیل و تفسیر و تعریف و تحریم است....خبر گرانی نرخ کارتن تخم مرغ و یخچال به هجوم و افزایش کارتن خوابان متصل میشود و کوچ دسته جمعی کبوتران صحن مساجد و حرم ها به بورژوازی پنهان آدمیان و پایان انسانیت !

اعلام رفراندوم در کردستان عراق به یکباره وجدان های منتظر را به حرکت وامی دارد و تحلیل گران و منابع آگاه! را به صدور انواع فرضیه و نظرگاه وا میدارد و درگذشت ابراهیم یزدی تمامی آشنایان و شناسان را به خاطره نویسی و تفسیر رفتارهای اخلاقی و سیاسی او _که تا دیروزش فراموش شده بود و رغبتی را برنیانگیخته  بود_مفتخر می‌گرداند.

ازدواج دخترانِ زیر سن قانونی و عدم ثبت طلاق در شناسنامه زن مطلّقه با خود انبوهی تحلیل و واکاوی به دنبال می آورد و نهایتا هم معلوم نیست چه کسی به چه کسی و کسانی،چه چیزی را انتقال داده و می‌دهد...


4_انبوهیِ اطلاعات است که ازین نشریه به آن روزنامه و ازین کانال به دیگری پرتاب می‌شود و سر آخر هم جز  عبارات پر طمطراق و یا سال و محل تولد شخص متوفی و چند عنوان به زور الصاق شده ی  دیگر،مابقی حاوی «تلقی و منطقی گزینشی و استدلالی خود خواسته» است و  برای باری به هر جهت ،بستن نوشته و بسته ی اطلاعاتی!

 این دست نوشته ها را میتوان «هم نشینی گزینشی کلمه در عرض» نامید.پدیده ای  که در دوران اخیر وجه غالب بسیاری نوشته هاست


5_ آدمی ناخودآگاه به یاد افرادی همچون  «لوسین گلدمن» می‌ افتد که برای تعریف درست و دقیق مفاهیمی همچون ادبیات سوسیالیستی وکاپیتالیستی و مفاهیمی همچون «وجدان امکان پذیر»...چه مشقت ها  بر خود روا و با دهها ارجاع و منبع مبادرت به نوشتن نموده و یا برای خواندن شعر « با بی یار» «یوگنی یفتوشنکو» یا شعرهای «تاراس شفچنکو»،شناخت و مطالعه ی ادبیات روس و قفقاز و اوکراین بی اندک توقفی نیاز  بوده و به همین ترتیب بسیار نوشتارهای دیگر...

6_کم خوانی جسارت نوشتن را افزایش میدهد و مدام و عمیق خواندن،البته که چرخش قلم را دشوارتر  و صد البته که  به نوشتن اعتبار و سویه ی گران تری میدهد....


 @sh_salahshoor




به ابزورد بپیوندید:


https://telegram.me/joinchat/Bev08jvSuFlZGzq0QAKCbQ

دغدغۀ مدرنیته چیست؟ / محمد ضیمران



بعضی از پژوهندگان مدعی هستند که ما عصر مدرن را پشت سر نهاده و به دوران جدیدی موسوم به پست مدرن گام نهاده‌ایم. مدرنیته (Modernity) از کلمه لاتینی Modernus به معنای نو کردن برحسب معیار و قاعده‌ای خاص مشتق شده است. مدرنیته آن گونه که ماکس وبر و دیگر اندیشمندان معاصر گفته‌اند به دورانی اطلاق می‌شود که با به پایان رسیدن و فروپاشی سده‌های میانه و اندیشه مدرسی نمودار شد. از دیدگاه اقتصادی، مدرنیته با زوال فئودالیسم و ظهور فرهنگ بورژوایی پدیدار شد. بعضی چون مارشال برمن، مدرنیته را در تقابل با جوامع سنتی مورد بحث قرار می‌دهند و در زمره خصلت‌های اساسی این پدیده نوظهور به تحرک، پویایی، تغییر، نوآوری و توسعه اشاره می‌کنند. گفتمان نظری مدرنیته از دوران دکارت آغاز شد و در عصر روشنگری به اوج خود رسید. در نگاه روشنگری، عقل و خرد زمینی خاستگاه هرگونه دگرگونی اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی قلمداد شد. بعضی مبدأ ظهور مدرنیته را رنسانس و برخی آن را با ظهور فلسفه روشنگری مقارن می‌شمارند. اکثریت پژوهندگان تاریخ، اندیشه دکارت را پایه‌گذار فلسفه مدرنیته و کانت را طراح عرصه‌های مستقل اندیشه، عمل و ابداع معرفی کرده‌اند. رهبران سیاسی مدرنیته، عقل را سرچشمه ترقی اجتماعی قلمداد کرده و مدعی شدند در سایه عقلانیت است که می‌توان نظام اجتماعی عادلانه و برابری طلب را جانشین رژیم‌های استبدادی متقدم کرد. همین باور بود که زمینه انقلاب های دموکراتیک فرانسه و امریکا را فراهم آورد. بعضی گفته‌اند که جوهر مدرنیته را می‌توان در اعلامیه استقلال امریکا و نیز اعلامیه حقوق بشر فرانسه به وضوح ملاحظه کرد.

ادامه را در پی دی اف بخوانید


به ابزورد بپیوندید:


https://telegram.me/joinchat/Bev08jvSuFlZGzq0QAKCbQ

نامه های نیما یوشیج


لادبن عزیزم


دیشب تازه در بستر خود افتاده بودم که کاغذ تو رسید. نوشته بودی که بهار است و باید خوشحال باشم با این خوشحالی  سر وکار ندارم، اما به این که در این موسم پر از نشاط باید به قلب مصیبت زده ی خودمان و دیگران نگاه کنیم با هم به یک عقیده ایم! اما گذشته و طبیعت هم مرا در این موسم می سوزاند بدی وضع زندگانی هم به قدر خود صدمه می زند...

ای لادبن عزیزم! 

هیچ چیز برای من این قدر قابل حسرت نیست و به آن حسد نمی برم که مردم کم هوش را ببینم این همه خوش اند و می خندند...!

کاش من هم مثل آنها می توانستم بهار را همیشه با نشاط ببینم! اما قلب من شبیه شعله ی آتشی است که هر قدر بیش تر مشغول می شوم بیشتر مرا می سوزاند آیا می توانم اشک وحسرت را از طبیعت مسلط خود گرفته در عوض به او خنده و شعف بدهم؟!

مردمان بی خبر به من تبریک گفته می گویند: "صد سال به این سال ها" دشمنی از این واضح تر؟!!

در صورتی که من هنوز برای یک لب متبسم می نالم. در این وقت عزیز ام که همه کس به تفرج می روند. همه جا صدای شادی است. همه جا جلوه های جوان های به سن من و دختر های قشنگ است من در این شهر به این گمنامی به نفس افتاده ام!

خیال می کنم آسمان می گرید! 

گل ها به رنگ قلب من خونین شده اند بادها می نالند و بنفشه هم سر به زیر انداخته و مثل من محزون است

بهار کجا خوب است؟! 

کجا موسم پر از نشاط است؟ 

آه لادبن گوش بده!! 

بدبخت ها می سوزند، بیچاره ها زاری می کنند وقتی آسمان عشق و طبیعت هم مثل بچه ها گریه می کند، هرگز گردش زمین و موسم تبدیل یافته کسی را خوشحال نمی کند قلب است که ایجاد آن را می نماید!

من الان می خواهم گریه کنم می خواهم خسته شده بخوابم...

عزیزم! قشنگ ترین منظره های عالم مثل (عشق) صاف و متبسم است... 

اما در عقبه ی خود همه اش اشک و حسرت پنهان دارد! بگذار بخوابم...


محمد حسین بهجت تبریزی /سایت ویکی پدیا




زندگی نامه

استاد محمد حسین شهریار در سال ۱۲۸۵ه.ش در تبریز به دنیا آمد.علوم مقدماتی را در آن شهر فرا گرفت و تا سوم دبیرستان به تحصیل پرداخت و ادبیات عرب را در مدرسه طالبیه تبریز آموخت و زبان فرانسه را از اساتید همان شهر فرا گرفت. او سپس به تهران آمد و در دارالفنون به تکمیل دوره متوسطه همت گماشت .سپس به تحصیل در رشته طب پرداخت اما پس از دو یا پنج سال رشته طب را رها کرد و نتوانست آنرا به پایان برساند . سپس به استخدام دولت درآمد و در سال ۱۳۱۰ه.ش در اداره ثبت اسناد تهران به کار پرداخت و پس از مدتی به نیشابور ماموریت یافت و سپس به مشهد منتقل شد و مدت دو سال در این دو شهر به خدمت مشغول بود . آنگاه به تهران بازگشت وبه خدمت شهرداری درآمد و یک سال هم به عنوان بازرس بهداری مشغول به کارشد و از آن پس به بانک کشاورزی منتقل شد و در آنجا خدمت کرد و مدتی از تهران به زادگاه خود مراجعت کرد و تا پایان عمر در آنجا زندگی کرد و مدتی نیز در دانشکده ادبیات تبریزبه تدریس مشغول شد و در همان زمان منظومه معروف و ترکی خود را با نام حیدربابا منتشر کرد که مورد استقبال کم نظیر قرار گرفت . سرانجام در سال ۱۳۶۷به علت بیماری در تهران بدرود حیات گفت و جنازه اش را به تبریز منتقل ساختند و در مقبرهٔ الشعرا آن شهر به خاک سپردند.

ویژگی سخن

استاد شهریار یکی از شعرای بزرگ و توانای معاصر به شمار می رودکه اشعارش از لطف و شور وهیجان خاصی برخوردار است و به قول یکی از بزرگان شهریار نه تنها افتخار ایران بلکه افتخار شرق است . استاد شهریار از شعرایی است که پیرو سبک قدیم بود و در انواع مختلف شعری اشعار بسیار زیبایی سروده است و با آنکه ایشان در دوران اوج نوگرایی شعر فارسی قرار داشت اما هیچ وقت از خط سبک قدیم خارج نشد.

معرفی آثار

نخستین اثر استاد شهریار مثنویی بود به نام روح پروانه که موردتوجه شعرا و ادیبان و محافل ادبی قرار گرفت و هم چنین دارای دیوان اشعاری است که شامل ۱۵هزار بیت از قصیده ،مثنوی ، قطعه است که در سه جلد تاکنون به چاپ رسیده استو منظومه ترکی معروف حیدربابا

گزیده ای از اشعار

حالاچرا؟

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا ؟

بی وفا حالا که من افتاده ام ازپا چرا ؟

نوش دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی

سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا ؟

عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست

من که یک امروز مهمان توام فردا چرا ؟

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم

دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا ؟

وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار

این همه غافل شدن از چون من شیدا چرا ؟

آسمان چو مجمع مشتاقان پریشان می کنی

در شگفتم می نمی پاشد زهم دنیا چرا ؟

شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر

راه مرگ است این یکی بی مونس و تنها چرا

نی محزون

امشب ای ماه به درد دل من تسکینی

آخر ای ماه تو همدرد من مسکینی

کاهش جان تو من دارم و من می دانم

که تو از دوری خورشید چه ها می بینی

تو هم ای بادیه پیمای محبت چون من

سر راحت ننهادی به سر بالینی

همه در چشمه مهتاب غم از دل شوئید

امشب ای مه تو هم ازطالع من غمگینی

من مگر طالع خود در تو توانم دیدن

که توام آینه بخت غبار آگینی

هرشب از حسرت ماهی من و یک دامن اشک

تو هم ای دامن مهتاب پر از پروینی

باغبان خار ندامت به جگر میشکند

برو ای گل که سزاوار همان گلچینی

تو چنین خانه کن و دل شکن ای باد خزان

گر خود انصاف دهی مستحق نفرینی

نی محزون مگر از تربت فرهاد دمید

که کند شکوه زهجران لب شیرینی

کی بر این کلبه طوفان زده سر خواهی داد

ای پرستو که پیام آور فروردینی

شهریارا اگر آیین محبت باشد

چه حیاتی و چه دنیایی بهشت آیینی

فصل گل

نو بهار آمد و چون عهد بتان تو به شکست

فصل گل دامن ساقی نتوان داد زدست

کاسه وکوزه تقوی که نمودند درست

دیدم آن کاسه به سنگ آمد و آن کوزه شکست

با از طرف چمن نغمه بلبل برخاست

عاشقان بی می و معشوق نخواهند نشست

سرخ گل خنده زد و ابر به کهسار گریست

لاله بگرفت قدح بلبل عاشق شد مست

نغمه ها داشتم از عشق تو چون تارو فلک

گوشمال آنقدرم داد که تا رشته گریست

خبرت هست که دیگر خبر از خویشم نیست ؟

خبرت نیست که آخر خبرا ز عشقم هست ؟

شهریارا دگر از بخت چه خواهی که برند

خوبرویان غزل نغز تو را دست به دست

 

همای رحمت 

 علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را

که به ماسوا فکندی همه سایه‌ی هما را

دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین

به علی شناختم به خدا قسم خدا را

به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند

چو علی گرفته باشد سر چشمه‌ی بقا را

مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ

به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را

برو ای گدای مسکین در خانه‌ی علی زن

که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را

بجز از علی که گوید به پسر که قاتل من

چو اسیر تست اکنون به اسیر کن مدارا

بجز از علی که آرد پسری ابوالعجائب

که علم کند به عالم شهدای کربلا را

چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان

چو علی که میتواند که بسر برد وفا را

نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت

متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را

بدو چشم خون فشانم هله ای نسیم رحمت

که ز کوی او غباری به من آر توتیا را

به امید آن که شاید برسد به خاک پایت

چه پیامها سپردم همه سوز دل صبا را

چو تویی قضای گردان به دعای مستمندان

که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را

چه زنم چونای هردم ز نوای شوق او دم

که لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را

«همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی

به پیام آشنائی بنوازد و آشنا را»

ز نوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب

غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهریارا

شهریار

شعر نو و نوآوری در شعر امروز/فهیمه بافنده

بعد از ماجرای بازگشت ادبی که تدبیری نامناسب برای دمیدن روح تازه در پیکر شعر فارسی کهن بود، در اواخر دوره قاجار شعر فارسی به مرحله ای رسید که به شدت نیازمند هدایت در قلمرو جدیدی بود تا در مسیری متناسب با ظرف زمان، به حیات خود ادامه دهد. به نظر می رسید شعر کلاسیک با همه زیبایی های دلکشش، با پهلوانی ها و پهلوانان جوانمردش، با معشوقکان زیبا و دوست داشتنی و در عین حال دست نیافتنی اش، با دنیاهای خیالی و لبریز از صلح و صفایش و با تجربه های نورانی اشراقیش اکنون باید وارد قلمرو دیگری می شد تا قابلیت خود را در حوزه ای جدید هم نشان دهد. اینک شاعری «دوران ساز» و تیزبین لازم بود تا قلمروی نوین برای شعر فارسی بیابد و این قرعه به نام «نیما یوشیج»- شاعری از دیار مازندران- خورد. اما در این تغییر سبک مجموعه ای از معیارهای ادبی و غیرادبی نیز دخیل بودند. از جمله این معیارها و شاخصه های فکری- فرهنگی و اجتماعی که در این مسیر می توان اشاره کرد عبارتند از: الف- سنت شکنی؛ با یک بررسی اجمالی در شرایط اجتماعی- فرهنگی می توان دریافت که سنت شکنی یکی از ویژگی های اصلی فرهنگ معاصر ماست و این پدیده در تمام لایه ها و سطوح جامعه و فرهنگ خودش را نشان می دهد. نمودی از این سنت شکنی را در رفتارهای جمعی و آداب و رسوم هم می توان دید. در دوران معاصر نیز، سنت شعر کلاسیک در دو بخش شکل و محتوایی شکسته شد. «نیما» نه تنها شکل بیرونی شعر کلاسیک را در معرض سنت شکنی قرار داد بلکه شکل درونی، کیفیت تصویرگری، شیوه معناپردازی و نحوه استفاده از زبان را هم دیگرگون کرد علاوه بر این در این شعر نو موضوعات و مضامینی مطرح شد که در کل هزارأ قبل نظیر نداشت. مضامینی همچون وطن خواهی، وطن پرستی، حقوق مردم بر حکومت، آزادی به معنای سیاسی، تعلیم و تربیت و...
ب- شتاب؛ ویژگی دیگر فرهنگ معاصر ما شتاب است که نتیجه و زاییدأ ماشینی شدن است. تغییرات سبکی که در طول هزار سال شعر فارسی اتفاق افتاد، کمتر از تغییراتی است که در طول پنجاه سال اخیر، در شعر فارسی روی داده است. رویکرد خوانندگان، نویسندگان و شاعران به قالب های ادبی کوتاه که خواندن آن وقت و حوصله زیادی نمی خواهد از نشانی های این ویژگی است. امروزه دیگر کسی حوصله سرودن شش دفتر مثنوی یا شصت هزار بیت شاهنامه را ندارد همین است که شعرها و داستان های کوتاه اصلی ترین قالبهای ادبی شده اند. یکی از ارکان شعر اعم از نیمایی یا منثور نیز ایجاز است که براساس آن بیشترین معنی با کمترین کلمات بیان می شود و این هم بدان جهت است که روحیه اهل فرهنگ سخت شتابزده شده است.
پ- تغییر جهان بینی؛ اصولا در دوران مدرن، تعریف و جایگاه انسان در هستی تغییر کرده است؛ چنانچه در شعر شعرای کلاسیک با انسانی عاشق و موجودی ناطق روبرو بودیم اما امروزه انسان موجودی سیاسی است. سیاست و قدرت سیاسی در مرکز همه معادلات انسان مدرن قرار دارد و در شعر نو نیز جلوه گری می نماید. به همین علت مضمون غالب در شعر معاصر، سیاست و اقتصاد است از این رو مفهوم عشق در ادبیات جدید تعریفی متفاوت با دوره کلاسیک و خاص زمان خود را دارد. معشوق امروز مفاهیمی همچون عدالت و انسانیت است نه آن معشوق آسمانی دست نایافتنی و عشق نیز برخلاف ادبیات کلاسیک از آسمانها و افلاک به زمین آمده و رنگ اقلیم زمین را به خود گرفته و همه اینها در ادبیات معاصر متجلی است.
- مشغله های زیاد، وقت کم و سرگرمی فراوان، این نیز از خصلت های فرهنگی معاصر است که با تغییر زندگی از حالت کشاورزی به ماشینی- صنعتی، پدیدار شده است. در گذشته که اجداد ما شبهای طولانی و دراز زمستان را به خواندن شاهنامه و سایر انواع ادبی اختصاص می داده اند- به خاطر مشغله کم و سرگرمی محدود و فراغ بالی بوده است که در زندگی شهری و صنعتی کمتر دیده می شود و همین مساله بر رویکرد یا عدم رویکرد و استقبال جامعه به آثار ادبی و حتی گسترش و انواع خاص ادبی تاثیر دارد.
همان طور که اشاره شد یکی از شاخصه های شعرای معاصر ویژگی سنت شکنی آنهاست. چنانچه در کاربرد واژگان در زبان نیز تحولی بزرگ ایجاد نمودند و زبان محاوره را با رویکردی آزادانه و آگاهانه که به زبان زنده جاری در متن جامعه داشت تبدیل به زبان شعر نمودند. زبان شعر معاصر در جریان مردمی شدن و رهایی از استبداد زبانی چند مرحله را از سرگذراند که عبارتند از:
1-مرحله اول؛ بازنگری در واژگان شعری و وارد کردن تدریجی لغات جدید اما با غلبه لغات ادبی کلاسیک شاعران نوگرای دوره مشروطه مثل بهار، فرخی و ایرج بود.
2-مرحله دوم؛ استفاده از لغات غیرادبی و به اصطلاح غیرشاعرانه و توجه به الگوهای زبان شناسی نو «افسانه نیما» و دیگر اشعار نیمه سنتی او مثل «ای شب» که نقطه عطف این مرحله بود.
3- مرحله سوم؛ ظهور جدی و پر حجم شعر رمانتیک، البته زبان شعری این شاعران رمانتیک به گونه ای بود که قابلیت های فراوان مرحله دوم یعنی زبان زنده جاری در متن جامعه را کشف نکرده بودند و فقط گوشه ابرویی از آن را دیده بودند مثل کسی که چشمه را یافته باشد اما نداند آب چشمه را به چه جایی می خواهد برساند. که در مسیر تاریخی این مرحله به شاعرانی همچون «توللی»، «حمیدی»، «نسیم شمال» بر می خوریم.
4-مرحله چهارم؛ که در شعر شاعرانی مثل «نصرت رحمانی»، «احمد شاملو»، «آتشی» و «فرخزاد» اتفاق افتاد. اهمیت کار این گروه در دو چیز است: اولا، قابلیت های فراوان زنده جاری در متن جامعه را کشف کردند و ثانیا، دریافتند که چگونه می توان جامه شاعرانه برتن آن کرد. در بینش قدما، فقط تعداد معینی از واژگان حق ورود به شعر را داشتند که شاعران معاصر و بخصوص این گروه چهارم در برابر این استبداد زبانی قدعلم کردند و شعرهای آنها نیز ثابت کرد که حق با آنهاست و محدود کردن دایره واژگانی به زیان شاعر است. زبان در شعر این گروه رسما زندگی مردمی و اجتماعی خود را آغاز کرد.
جهان بینی ایرانیان معاصر نیز با دوره کلاسیک تفاوت ماهوی دارد. اندیشه مدرن، زبان مدرن می خواهد از این رو دایره واژگانی و دستگاه نحوی کلام بزرگان ادب کلاسیک نمی تواند در خدمت دستگاه فکری و حالت روحی عاطفی شاعر امروز قرار گیرد، به علاوه امروز زبان شعر غیر از کارکرد خبررسانی و ابلاغی باید قادر باشد اندیشه و حالات عاطفی انسان مدرن را نشان دهد نه اینکه صرفا بیان کند. دیگر اینکه قابلیت های زبان ادبی کلاسیک توسط خداوندان سخن- «فردوسی»، «سعدی»، «مولانا»، «حافظ» و... - به اشباع رسیده بود و مشکل بتوان قابلیتی را در آن یافت، کشف کرد که از چشم این بزرگان دورمانده باشد.
بنابراین نیاز به کشف حوزه زبانی جدیدی بود که امکان نوآوری و خلاقیت داشته باشد، در این راستا «نیما» به زبانی اندیشید که این دو ویژگی را داشته باشد «زبان نزدیک به طبیعت نثر» که هم مناسب مسایل امروزی بشر است و هم قابلیت های کشف نشده زیادی دارد. این زبان الگوهای بسیار متنوعی دارد که به راحتی می توان تصویرگری و عاطفه شعر را در قالب آنها قرار داد بنابراین نیما از این جهت خدمت بزرگی به زبان شعر مدرن کرد. چنانچه مشهور است پنج شاعر برجسته و صاحب کتاب و سبک در شعر نو معاصر عبارتند از «نیما»، «اخوان ثالث»، «سپهری»، که شعر هر کدام وجه ادبی شاخص خود را دارا است.
که مختصراً به دو وجه شاخص در شعر «نیما» و «سهراب سپهری» می پردازیم، «نیما»: یکی از شاخصه های شعر نیما؛ نگرش خاص و متفاوت او به انسان و هستی است. به نظر او هستی، برخلاف تضاد ظاهری که در اجزای آن مشاهده می شود، مبتنی بر یک وحدت ارگانیک درونی است. هستی در مقابل انسان نیست که بخواهد او را کورکورانه به تقلید و تسلیم در برابر فلک یا هر نیروی دیگری وادارد، همچنین فلک، قدرت بلامنازعی نیست که انسان را پیوسته مقهور خود کند بلکه رابطه انسان و هستی مبتنی بر تعاملی دوسویه و متوازن است، بنابراین عالم نه در برابر انسان که در کنار او قرار دارد. انسان نیز در قبال عالم نه تنها موجودی کاملا محو و تسلیم نیست بلکه موجودی است با ابعادی بسیار گسترده، عمیق و مسئولانه، در انگاره نیما طبیعت به عنوان رکنی از ارکان هستی نیز مثل انسان است و انسان مثل طبیعت. «نیما» به طبیعت هم اجتماعی نگاه می کند و آنچه برایش مهم است انسانی شدن طبیعت است. از نظر او انسان موجودی است خاکستری که ارزش وجودیش به همه ابعاد اوست نه تعطیلی بخشی از وجود و غلبه بخشی دیگر. انسان شعر نیما، تک ساحتی و متناقض الطرفین نیست بلکه «نیما» در این مورد هم از پشت عینکی وحدت گرا، به رابطه انسان با خودش می نگرد. به نظر او در ژرف ساخت وجود متناقض آدمی، وحدتی هست که کشف آن وحدت و نشان دادن آن به دیگران، آن هم از منظری هنرمندانه، مسئولیتی است که برعهده هنرمند است. همچنین از جمله شاخصه های شعری «سهراب» نیز تصویرگری در شعر اوست که بخش های مختلف شعر او را مانند تابلوهای زیبا و دلکشی که در یک اتاق کنار یکدیگر چیده شده است به نمایش می گذارد. طبیعت در شعر «سهراب» نیز فوق العاده زلال و دیدنی است. او بر سر سفره طبیعت نشسته است و بر آن است که منویات، دغدغه ها، وسوسه ها و آرمان های خود را در آینه طبیعت ببیند، و به دیگران بنمایاند و از همان آغاز سعی دارد خود را در جلوه های طبیعت که تجلی جمال حق است محو و فانی کند. همین فنای در جلوه های جمال موجود در طبیعت وجه شاخص و ممیز شعر سهراب از دیگر شاعران طبیعت گرا است که در اطراف او می بینیم.
در حقیقت شعر نو در پرتو تحولات سیاسی- اجتماعی زیادی بوده است، از این رو رگه های فکری زیادی در آن وجود دارد که ممکن است همه آنها با آموزه های اشعار کلاسیک بویژه آموزه های اسلامی همخوانی و تطابق نداشته باشد همچون توجه بیش از حد به اندیشه های غربی و ظهور این رگه های فکری در موضوعات و مضامین شعری که بعضاً منجر به تفکرات الحادی و اومانیستی می شد، تفکراتی که سعی دارد در ذهنیت مخاطبان اصالت را به انسان بدهد و نقش خدا و دین را در زندگی کم رنگ جلوه داده و نقش انسان را برجسته سازد همچنین تفکرات فمنیستی که باعث ایجاد چالش های فکری و عقیدتی در میان مردم گردید و در پس این اندیشه ها روی آوردن به سبک ادبی رمانتیک سیاه را در دوره ای شاهد بودیم که شعرا در این دوره به سرودن اشعاری با مضامین غیراخلاقی و یأس آلود و فاقد ارزش های اجتماعی روی آوردند اما این جریان نسبتاً گل آلود شعر معاصر با سرعتی متغیر مسیر خود را طی نمود و کم کم رو به پاکی و نابی و زلالی نهاد، اما در دوره تکامل و بالندگی شعر نو جنبه های مثبت و قابل توجه و تامل زیادی نیز در خور بررسی است از جمله: 1-صورت مردمی بودن شعر نو 2-استفاده از مضامینی همچون عدالت و سیاست 3-گسترش شعر به مسایل خارج از مرزهای ایران و رواج مضمون های استانی همچون انعکاس جنگ ها، تبعیض نژادی و همدردی با یکدیگر 4-استفاده از الگوهای زبانی غیرمتعارف که زبان شعر را از حالت خبررسانی خارج کرده و موجب برجسته سازی و آشنایی زدایی می شود.
5-از نظر دستور زبان و واژگان فارسی نیز تحول بینا دینی در دستگاه زبانی ایجاد شد که منجر به بازآفرینی و نوآوری در مضامین شعر و ادب فارسی گردید و دایره زبانی در شعر نو گسترش یافت که در نتیجه آن مضامین و اندیشه های جدید و عمیق تری مورد توجه شاعران و ادیبان معاصر قرار گرفت.
از جمله اشعار انقلابی و سرودهای مردمی که در جریان دفاع مقدس و بعد از آن باعث بازآفرینی مفاهیم عمیقی از اندیشه های اسلامی شد و مضامین اصیلی از آموزه های اسلامی همچون ایثار، فداکاری، شهادت، جانبازی و... را در خود جای داد و ادبیات جدیدی به عنوان ادبیات انقلاب اسلامی و دفاع مقدس وارد عرصه ادب و هنر شد. از آنجا که این ادبیات در بطن خود مضامین عاشورایی، علوی، نبوی و فاطمی را نیز بهمراه داشت، می توان گفت که در این دوران به گونه قابل توجه ای بر غنای ادبیات مذهبی افزوده شد که این مسأله فضای مطلوبی را جهت گسترش فرهنگ و ادب اسلامی فراه
م نمود.