آن پُرشکنجه
خون و خطر
تنگ و تیر و تار
زخمیّ و بیگدار...
دالانِ نای بود
که در آن نهان شدی
گر بند وا کنم
تو بتوفیّ و زان گره
آواز سرخ جان برهد...
«آنم آرزوست»
#راضیه_سپهر
آذر ۱۳۹۶
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*. عنوان و طرز سطربندی این شعرْ نسخۀ پیشنهادیِ من است و طرح زیرْ اثر خامۀ شاعر. شعر و طرح را از کانال خود او نقل کردهام: @raziyesepehr
t.me/raziyesepehr/2573
@mohsensalahirad
دکتر #محسن_پورمختار میگوید (رک: t.me/mohsenpourmokhtar/49) که در دوران دانشجوییاش از چند تن از استادانش پرسیده که «اگر فرضاً قرار باشد برای یک سال در جزیرهای تنها باشید و فقط اجازۀ بردن دو کتاب را با خود داشته باشید، کدام دو کتاب را با خود خواهید برد؟» و پاسخها از این قرار بوده:
• #ایرج_افشار: «شاهنامه و دیوان حافظ.»
• #محمدعلی_اسلامی_ندوشن: «شاهنامه و دیوان حافظ.»
• #محمدرضا_شفیعی_کدکنی: «شاهنامه و مثنوی [معنوی] (دیوان حافظ را هم تقلّبی میبرم).»
• #تقی_پورنامداریان: «غزلیات شمس و دیوان حافظ.»
این پاسخها بسیار تأملبرانگیز است، اما نه صرفاً از بُعد مثبتشان، و البته میزان معرفتِ استادان را (توأمان بهتعبیر دقیق کلمه و کاربرد عامیانۀ آن) در حق فرهنگ ایرانزمین و زبان و ادب فارسی نشان میدهد.
شأن پرسنده و مقام پاسخگویی هم لابد در پاسخها بیتأثیر نبوده، اما مهم است که بدانیم این استادان، بعد از عمری کتابخوانی و کتاباندیشی، کدامها را انتخاب میکردهاند و میکنند.
بهلحاظ کمّی هم اینکه سه بار ذکر «شاهنامه» بهمیان آمده و چهار بار ذکر «دیوان حافظ» (اگرچه دومی در یک مورد، در نحو، قرین «تقلب» است که بیارتباط با «رند حافظ» هم نیست) بسیار مهم است، و وادارمان میکند بیندیشیم که لابد در این دو کتاب نکتهای هست که استادان اینهمه بر آنها تأکید میکنند.
از این هم میگذریم که هم «شاهنامۀ فردوسی» کتابی حجیم و سنگین است هم «مثنوی معنوی» هم «غزلیات شمس» و، وقتی بخواهیم تصور کنیم که شخصی بهنحیفیِ محمدرضا شفیعیکدکنیِ بسیار عزیز و فرزانه بخواهد «شاهنامه» و «مثنوی» ـــــلابد چاپهای معتبر هر دوـــــ را بردارد و یواشکی «دیوان حافظ» را هم با خود حمل کند، میبینیم قرار است متحمل چه مشقتی بشود!
طول و عرض و ارتفاعم از جمیع جهات آنقدرها نیست که بتوانم ذرهای در صداقت این استادان شک کنم یا به کتابهایی که نام بردهاند ایرادی ببندم، اما برای خودم جالب است که این وسط چرا کسی از کتابهای سعدی نامی نبرده، آن هم با آن تسلط بینظیرش بر زبان فارسی و ذهن و ضمیر مردم ایرانزمین و ظرایف و معارف بیحدوحصرش؛ یا چرا هیچکس به هیچ کتابی که بهفارسی نوشته نشده باشد اشارهای نکرده... راستش شگفتیها از این پاسخها، در کنار لذت از شنیدنشان، بسیار است.
حالا بیایید فرض کنیم سؤال این بوده: «اگر تو را در مقام آموزگار بخواهیم بفرستیم به جزیرهای دورافتاده تا در آنجا در طول یک سال ”ایرانی“ تربیت کنی و فقط دو کتاب اجازه داشته باشی با خودت ببری، آن دو کتاب کدامها خواهد بود؟» آنگاه درمییابیم که این استادان چه پیشفرضها و اندیشههایی در سر داشتهاند و دارند و چقدر نگرانِ از دست رفتنِ فرهنگِ ایرانیپرورِ این مرزوبوماند، و به خدای اول و آخر که بهترین پاسخ ازآنِ شفیعیکدکنی است که «میلبهتقلب» را هم، که ویژگی بسیار مهمِ «ایرانیِ تاریخی» است، در ضمنِ پاسخش ابراز کرده است!
#محسن_صلاحیراد
@mohsensalahirad
مردم ای مردم/مهدی اخوان ثالث
مردم! ای مردم،
من همیشه یادمست این، یادتان باشد.
نیمشبها و سحرها، این خروس پیر،
میخروشد، با خراش سینه میخواند.
گوشها گر با خروش و هوش با فریادتان باشد.
مردم! ای مردم،
من همیشه یادمست این، یادتان باشد.
و شنیدم دوش، هنگام سحر میخواند.
باز،
اینچنین با عالم خاموش فریاد از جگر میخواند:
مردم! ای مردم،
من اگر جغدم، به ویرانبوم،
یا اگر بر سر
سایه از فر هما دارم،
هرچه هستم از شما هستم؛
هرچه دارم، از شما دارم.
مردم! ای مردم
من همیشه یادمست این، یادتان باشد...
زاغان / محمد رضاشفیعی کدکنی
آنک شبِ شبانه ی تاریخ پر گشود
آنجا نگاه کن
انبوهِ بیکرانه ی اندوه!
اوه!
زاغان به روی ِ دهکده، زاغان به روی ِ شهر
زاغان به روی ِ مزرعه، زاغان به روی ِ باغ
زاغان به روی ِ پنجره، زاغان به روی ِ ماه
زاغان به روی ِ آینهها،
آه!
از تیره و تبار ِ همان زاغ
کِش راند از سفینه ی خود نوح
اندوه ِ بیکرانه و انبوه.
زاغان به روی ِ برف
زاغان به روی ِ حرف
زاغان به روی ِ موسِقی و شعر
زاغان به روی ِ راه
زاغان به روی هر چه تو بینی
از نور تا نگاه!
نشسته ام که/ منصور اوجی
نه در خیال خزانم
نه در هوای بهار
کنار این آتش
نشسته ام که شبی را به روز آرم و بس
چنان که کنده ی مرده
چنان که هیزم محض .
سالارم ! و دائم سرم بر صفحۀ گوشی ست
طبع من ، آن چشمه ، که در حال غزل – جوشی ست
یک مرد دیوانه درونم شعر می گوید
مردی که سرشار از تمنای هم – آغوشی ست
در خواب هم با یاد چشمش ، شعر می گویم
بیداری ام خواب است و خوابم ، خواب خرگوشی ست
حسی به من می گوید از عشقش پشیمان است
مردی در این مصراع ، غرق شوکران نوشی ست
هر کس به کاری ماهر است و من ؟ غزل – سالار
چشمان او ؟ فوق تخصّص دارِ بیهوشی ست
محبوب من! دور از من است و اشک می ریزد
افکار او هم مثل من ، افکار مخدوشی ست
تا زنده ام از چشم هایش شعر خواهم ساخت
افسوس ! که پایان این تقدیر ، خاموشی ست
آن شب که او رخت عروسی می کند بر تن
سالار این ابیات ، در حال کفن پوشی ست
اردی بهشت 94
ایران - کرج
#سالارعبدی
کانال رسمی نشر آثار سالارعبدی
@abdiisalar
با ما سر طوفانی اگر راه بیفتد
این طایفه ، با خون جگر راه بیفتد
تردید ندارم که در این وسعت تاریک
در تلخ ترین وقت ، سحر راه بیفتد
این جنگل زخمی شده از خشم و هیاهو
یک روز به دنبال تبر ، راه بیفتد
می ترسم از آن روز که در دیده ی مردم
دیوانه ای از هر دو نظر ، راه بیفتد
« از خون جوانان وطن لاله دمیده »
هیهات اگر لاله ی سر ، راه بیفتد
کم مانده که باران بزند روی دو عالم
در شهر ، اگر دیده ی تر ، راه بیفتد
تصویر عجیبی ست ، که شمشیر بترسد ؛
از این که سری ، روی کمر ، راه بیفتد
آن روز که ممنوع شود شوکت پرواز
بایست که دریاچه ی پر ، راه بیفتد
بایست که در جمجمه ی مردم این شهر
آزادگی ی نوع بشر ، راه بیفتد
عُمریست که این خاک فراری شده از خویش
کم مانده که دریای خزر ، راه بیفتد
این قوم بلا خیز که بر خاک نشسته
یک صبح فقط مانده که در راه بیفتد
تردید ندارم که سحر ، در جریان است...
بیداری این مردم اگر...راه بیفتد
#حنیف_خورشیدی
96/9/18
⭕️ https://telegram.me/hanifkhorshidi
کانال رسمی نشر آثار سالارعبدیّّ
@abdiisalar