سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

نمونه های شعر دیروز برای تبرک

دیدار / مهدی اخوان ثالث



به دیدارم بیا هر شب

در این تنهایی تنها و تاریکِ خدا مانند


دلم تنگ است

بیا ای روشن، ای روشنتر از لبخند

شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهی ها

دلم تنگ است


بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه

در این ایوان سرپوشیده

وین تالاب مالامال

دلی خوش کرده ام با این پرستو ها و ماهی ها

و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی


بیا، ای هم گناهِ من در این برزخ

بهشتم نیز و هم دوزخ


به دیدارم بیا، ای هم گناه، ای مهربان با من

که اینان زود می پوشند رو در خواب های بی گناهی ها

و من می مانم و بیداد بی خوابی


در این ایوان سرپوشیده ی متروک

شب افتاده ست و در تالابِ من دیری ست

که در خوابند آن نیلوفر آبی و ماهی ها

پرستو ها


بیا امشب که بس تاریک و تنهایم

بیا ای روشنی، اما بپوشان روی

که می ترسم تو را خورشید پندارند

و می ترسم همه از خواب برخیزند

و می ترسم که چشم از خواب بردارند


نمی خواهم ببیند هیچ کس ما را

نمی خواهم بداند هیچ کس ما را


و نیلوفر که سر بر می کشد از آب

پرستوها که با پرواز و با آواز

و ماهی ها که با آن رقص غوغایی

نمی خواهم بفهمانند بیدارند


شب افتاده ست و من تاریک و تنهایم

در ایوان و در تالاب من دیری ست در خوابند

پرستو ها و ماهی ها و آن نیلوفر آبی


بیا ای مهربان با من!

بیا ای یاد مهتابی...



رونده باش / هوشنگ ابتهاج




چه فکر میکنی


که بادبان شکسته، زورق به گل نشسته‌ای است زندگی


در این خراب ریخته


که رنگ عافیت از او گریخته


به بن رسیده ، راه بسته ایست زندگی


چه سهمناک بود سیل حادثه


که همچو اژدها دهان گشود


زمین و آسمان ز هم گسیخت


ستاره خوشه خوشه ریخت


و آفتاب


در کبود دره ‌های آب غرق شد


هوا بد است


تو با کدام باد میروی


چه ابرتیره ای گرفته سینه تو را


که با هزار سال بارش شبانه روز هم


دل تو وا نمی شود


تو از هزاره های دور آمدی


در این درازنای خون فشان


به هرقدم نشان نقش پای توست


در این درشت نای دیو لاخ


زهر طرف طنین گامهای ره گشای توست


بلند و پست این گشاده دامگاه ننگ و نام


به خون نوشته نامه وفای توست


به گوش بیستون هنوز


صدای تیشه‌های توست


چه تازیانه ها که با تن تو تاب عشق آزمود


چه دارها که از تو گشت سربلند


زهی که کوه قامت بلند عشق


که استوار ماند در هجوم هر گزند


نگاه کن هنوز ان بلند دور


آن سپیده آن شکوفه زار انفجار نور


کهربای آرزوست


سپیده ای که جان آدمی هماره در هوای اوست


به بوی یک نفس در ان زلال دم زدن


سزد اگر هزار باز بیفتی از نشیب راه و باز


رو نهی بدان فراز


چه فکر میکنی


جهان چو ابگینه شکسته ایست


که سرو راست هم در او


شکسته مینماید


چنان نشسته کوه


در کمین این غروب تنگ


که راه


بسته مینمایدت


زمان بیکرانه را تو با شمار گام عمر ما مسنج


به پای او دمی است این درنگ درد و رنج


بسان رود که در نشیب دره سر به سنگ میزند


رونده باش


امید هیچ معجزی ز مرده نیست


زنده باش


زاغان / محمد رضا شفیعی کدکنی


‏ 

آنک شبِ شبانه ی تاریخ پر گشود

آنجا نگاه کن

انبوهِ بیکرانه ی اندوه!

اوه!


زاغان به روی ِ دهکده، زاغان به روی ِ شهر

زاغان به روی ِ مزرعه، زاغان به روی ِ باغ

زاغان به روی ِ پنجره، زاغان به روی ِ ماه

زاغان به روی ِ آینه‌ها،

آه!


از تیره و تبار ِ همان زاغ

کِش راند از سفینه ی خود نوح

اندوه ِ بیکرانه و انبوه.


زاغان به روی ِ برف

زاغان به روی ِ حرف

زاغان به روی ِ موسِقی و شعر

زاغان به روی ِ راه


زاغان به روی هر چه تو بینی

از نور تا نگاه!


زنی نشسته / سعید سلطانی طارمی


نگاه کن زنی نشسته در کبود این شبانه می دود

به سوی شرق های خالی از طلوع

طلوع های بی افق.


نوشته بر دوچشم بی نگاه او:

"بیا نگاه کن به دست های من

که صادقانه از دروغ سرزدند

بیا نگاه کن که چشمهام

از انتهای کوژ باد آمدند"


نگفته ام؟

در این هوای پرکلیپ و عکس و عشوه و ادا

دلم برای یک صدای بی بهانه لک زده؟

نگفته ام؟

دلم برای آن که از خودش طلوع می کند.

زنی که توی غار خود

شبیه گلپری که در کنار نهر زیر قله ای بلوغ کرده، واقعی ست

همیشه بر دریچه های خویش قنبرک زده؟


نگفته ام؟

دلم در این اتاق دور دست

کنار آفتاب و آب و جنگل و کویر

 درون تبلتم کپک زده؟

 

بیا سفر کنیم 

سفر کنیم از این اطاق بی کران 

که با دو گوش بردوایر کبود زندگی

سیاه زُل زده است

بیا سفر کنیم از این سفر که تا تخیل اتاق آمده ست

مرا بخوان

مرا ببر

مرا بپرس: ای درخت! ریشه هات کو؟

بپرس: مرد! وعده ی همیشه هات کو؟

مرا بگیر از دهان کرمهای کوچکی که در سرم قیام کرده¬اند

مرا بگیر از این شبانه¬ها که با مجاز خود

حقیقت امید را دوباره خام کرده اند


بیا بیا!

نگاه کن زنی نشسته در کبود این شبانه می دود

نوشته بر دوچشم بی نگاه او:

کسی نمانده عاشقی کنیم

کسی نمانده عاشقی...

کسی نمانده عا... 

                                   1/10/95

غفلت /امیر دادویی



نگاه مضطرب باد،خیره خیره گذشت

صدای زوزه ی سگ ازتن عشیره گذشت


طنین فاتحه ای روی گور بی خبری

ازاختناق شبانگاه سرد وچیره گذشت


تمام زندگی مردمان خفته ی شهر

شبیه پیله ی کرم از تن شفیره گذشت


پر است قهقه ی مردگان بی تابوت

درون قایق مرگی که از جزیره گذشت


بیاد لحظه ی آن شمع شام غفلت ما

که بی درنگ ازاین روزگار تیره گذشت


بهار . آمد و در زد و گوشمان نشنید

گناه ما همه در ظلمتی کبیره گذشت



#امیر_دادویی

کنایه / محمد جلیل مظفری



به نصرت_رحمانی




گفتند عشق

شاید کنایتی‌ست

از آفتاب و آینه و آب


گفتم که آفتاب

قندیل بسته است

بر سقفِ آسمانِ ولنگار

و چشم‌های آینه را زنگار...


با این هجومِ تشنگی اما

در جست‌وجویِ آب به جایی نمی‌رسیم

در بسترِ سراب



گفتم؛

        اما کسی صدای مرا نشنید

در گیرودارِ خواب...




دی‌ماه ۱۳۹۶

#محمدجلیل_مظفری 

@peyrang

انتظار / سعید سلطانی طارمی




مرد، 

در گل فروشی است

دارد بهای دسته گلی را 

پرداخت می کند.

با مصرعی که توی دلش وول می خورد:

“درهاله ی نگاه تو مردن 

یعنی ،

        خوشبخت زیستن”



و زن 

در آینه به زمزمه می گوید:

“الان، 

در گل فروشی است”

و گونه های گل بهی اش می سوزند

ودر اتاق

اشیا ،

در یک سکوت مضطرب آرامند

تنها ، 

فریاد قهوه ساز بلند است


#سعید_سلطانی_طارمی

                                 16/2/85

@peyrang