بهار سبز طبیعت فرارسیده و من
از اشتیاق بهارانه بینشان هستم.
سرای جان من از شادی و نشاط تهیست
در این خزان جوانی غمآشیان هستم.
چه جای شادی و شور؟
در آن زمان که تو در بند رنج، دلتنگی
برای آزادی
و حبس در قفس تار و تنگ بیدادی.
چه جای خوشحالی؟
در آن زمان که اسیری، اسیر جوروجفا
و زجر میکشی از زخم مهلک حرمان
و درد بیدرمان.
در این اسارت غمبار
دریغ از گل سرخی
که خنده بر لب او باشد
و بانگ بلبل سرمستی.
پُر است مرغ دل از حسرت رها بودن
بدون بند اسارت
و بی مرارت محنت
گشودهبال در آفاق دلگشا بودن.
چه وصف حال من است این کلام "سایه" که گفت:
"چه بینشاط بهاری!"
نصیب ماست، دریغا، بهار بیبروباری
و سرزمین پر از مویهی عزاداری.
بهار مردهدلیست
و روزگار غمانگیزی
اگر گلی شکفته به جایی، شکفته پژمرده
نوای بلبل این باغ هست افسرده.
فراگرفته مرا موج سرکش افسوس
و میرود که کند غرقهام به گردابش
مرا امید نجاتی نیست
در عمق ورطهی غم دست و پا زنم مأیوس.
به کار مرثیهخوانی
و سوگواری، سرگرم میکنم خود را
در این بهار عزادار خالی از شادی
در این بهار که بیبهرهایم از آزادی.
نه سبز گشته نهالی در این کویرستان
نه غنچهایست شکفته، نه از شکوفه نشان
نه از بنفشه و سنبل کسی نشان دیده
نه لاله در این خشکزار روییده.
بهار 1
زن گفت:
سرشاحه ی چنار ،
از دکمه های سبز هیاهو ست.
مرد ،
از پنجره نگاه به بیرون کرد.
در کوچه های شهر زنی سبزه می شکفت.
بهار 2
گنجشک ماده
آمد کنار پنجره :
جیک جیک جیک
گنجشک نر،
با یک نوار سبز به منقار
خود را به او رساند.
و لانه ی جدید
آغاز شد.
18/12/88
بهار 3
یک روز ،
خورشید پای پنجره ات می آید
و شیهه می کشد.
بیدار می شوی
و چشم های قهوه ای ات سبز می شوند.
بهار 4
یک روز وقت ظهر
رنگین کمان شوخ و شلوغی
از سیم خاردار می گذرد
و دامن کشیده ی رنگینش را
توی حیاط کوچک زندان می ریزد
و چشم بند ها همگی سبز می شوند
19 / 12/ 88
بهار 5
نبض گیاه می طپد اینک میان دشت
در خاطرش خیال کدامین غزال مست
برقی زد و گذشت
کز ماجرای خویشتن آکنده جان دشت.
به بهاری که می رسد از راه
حرفها دارم و نمی گویم
بگذارید
از در آمد که تو ،
سر و رویی صفا دهد
با یکی چای تازه ی خوشرنگ
که کشد هورت
خستگی از تنش برون برود
بعله ، اینقدر صبر کردم من
این یکی دو دقیقه هم رویش
خب بهار عزیز سوقاتی
این همه چشممان سفید شده
که بیایی بگو چه آوردی
مات مانده است و قند در دهنش
گوئیا مثل سنگ خشک شده
سرفه ای می کند
صورتش تیره می شود
ول کن آقا ، نخواستم کادو
چایی ات را بخور
از شما گنده تر نداد کادو
سخن من مزاح بود
برو آقا به کار خویش برس
نشوی زیر هر فشار پرس!