باورم نمیشود
عشق، خسته باشد این همه
عقل، کم بیاورد میان راه
باورم نمیشود
کوچه، درّهای شود عمیق
ماه، یک سیاهچال بیپناه
باورم نمیشود
بر درخت تازه، قار قار
بر مزار کهنه، قاه قاه
باورم نمیشود
باورم، به یأس اقتدا کند
شک من، یقین کند به اشتباه
باورم نمیشود
هیچکس هنوز هم
هیچ دست عاشقانه،هیچگاه
در دهر، همیشه مرد دانا خوار است
صاحب هنر از زمانه در آزار است
باور نکنی، ببین که در روز مصاف
خون میخورَد آن تیغ که جوهردار است.
میرعینعلی جرباذقانی
سده یازدهم ق.
●
میرعینعلی از رباعیسرایان گمنام اواسط قرن یازدهم هجری است. احوال مختصری از او در تذکره نصرآبادی آمده است و مابقی منابع، همان مطالب را از روی دست هم رونویسی کردهاند: «از سادات حسینی جربادقان است. سید پاک طینت درویشی بوده. در ترتیب رباعی، خیام و سحابی را در رشک دارد». نصرآبادی هفت رباعی از او نقل کرده که یقیناً مورد رشک خیام و سحابی نیست! رباعیی که ما آوردهایم، در تذکره نصرآبادی نیست و مأخذ ما، جواهر الخیال محمد صالح رضوی است. رضوی به منبعی غیر از نصرآبادی دسترسی داشته و از آن منبع، 20 رباعی در مجموعه خود گنجانده است.
●
مضمون خون خوردن تیغ جوهردار و ربط دادن آن به رنج خوردن افراد با قابلیت و با اصل و نسب، در اشعار صائب تبریزی چند نوبت آمده است:
رنگین ز پیچ و تاب شود چهره سخن
از خون نصیب تیغ به مقدار جوهر است
..
پیچ و تاب نامرادیها به قدر دانش است
میخورد خون بیش هر تیغی که جوهردار شد
..
میخورد خون تیغ جوهردار در بند نیام
از سواد شهر رخت خود به صحرا میکشم.
همین معنی را در مطلع یکی از غزلهای منسوب به صامت بروجردی هم میبینیم:
مایه اصل و نسب در گردش دوران، زر است
متصل خون میخورد تیغی که صاحب جوهر است.
●
به نظر میرسد همه این شاعران، مضمون شعر خود را وامدار ابن یمین فریومدی، قطعهسرای نامدار قرن هشتم ق هستند، آنجا که میگوید:
خون میخورد چو تیغ در این دوره هر که او
یک رو و یک زبان بوَد، از پاک گوهری
مانندِ شانه هر که دو روی است و صد زبان
بر فرقِ خویش جای دهندش به سروری.
●
منابع:
جواهر الخیال، دستنویس آستان قدس رضوی، ص 69؛ تذکره نصرآبادی، ج 1، ص 362؛ دیوان صائب تبریزی، ج 2، ص 924؛ ج 3، ص 1189؛ ج 5، ص 2598؛ کلیات ابن یمین، چاپ نفیسی، ص 122
●●
"چهار خطی"
https://telegram.me/Xatt4
این روزها سالگرد سفر آخرین قیصر امین پور است. به گمانم اواسط دهه 60 بود که در بعدازظهر یک روز تابستانی به همراه علیرضا قزوه در جلسه هفتگی شعر حوزه هنری قیصر را دیدم.در یکی از اتاقهای ساختمان قدیمی حوزه هنری شاعران نسل اول انقلاب دور هم نشسته بودند و شعر می خواندند. از آن جلسه مرحوم حسن حسینی و حسین اسرافیلی را به یاد دارم.
من اولین باری بود که در تهران در چنین جلسه ای شرکت می کردم.شاعران به نوبت شعرهایشان را می خواندند و دیگران شعر را نقد می کردند. گمانم جلسه را مرحوم حسینی اداره می کرد. دلهره شعر خواندن در آن جمع حسابی مورمورم می کرد، نوبت به کنار دستی های من رسیده بود که فکری به خاطرم رسید، جلسه را به بهانه ای ترک کردم تا بعد از رد شدن نوبت به جلسه باز گردم، اندکی در بیرون اتاق قدم زدم و به سروصدای داخل اتاق گوش سپردم، خطر رفع شده بود! به راحتی برگشتم و سرجایم نشستم.مرحوم حسینی اشاره ای به کنار دستی من کرد و او شروع کرد به شعر خواندن! تیرم به سنگ خورده بود وحالا در ذهنم دنبال بهانه ای بودم تا از شعرخوانی معافم بدارد.
نوبت من بود و گردانندگان جلسه به هیچ صراطی مستقیم نمی شدند و من با صدایی لرزان یک رباعی را برای حاضران خواندم که از قضا مورد تشویق هم قرار گرفت، هنوز چهره مهربان و صمیمی قیصر را که برایم سری تکان داد و تبسمی کرد به یاد دارم.
بعدها همین دیدار اول با شاعران اول انقلاب زندگی مرا رنگ دیگری داد.از میان آنان قیصر امین پور و شعرهای زیبایش همیشه برایم جایگاه ویژه ای داشته است. توفیق دیدار او بعدها هم یار شد و 10 روز قبل از سفر آخرش بود که به دنبال شماره اش بودم تا برای داوری جشنواره سراسری شعر خط سوم که توسط سازمان فرهنگی هنری شهرداری تبریز برگزار می شد دعوتش کنم .کسالت داشت و من نیافتم . روز بعدش استاد اسرافیلی تماس گرفت، با قیصر صحبت کرده بود حالش خوب نبود و ازاسرافیلی خواسته بود تا عذرش را به اطلاع ما برساند، گفته بود: حال خوبی ندارم و نمی توانم سفر کنم ولی طوری بگو که دوستان تبریز ناراحت نشوند.
چند روز بعد پیام کوتاهی از استاد اسرافیلی رسید که خبر تلخ مرگ قیصر شعر ایران، امین پور عزیز را با خود داشت. باور مرگ قیصر آسان نبود ولی او نیز چون حسن حسینی قافله شعر شکوهمند امروز را به داغ خود نشانده بود.
در پایان این یادکرد سخن را با شعر خود قیصر به پایان می برم شعری که رنگی از مرگ آگاهی را با خود دارد و بازتاب نگاه قیصر به زندگی امروزی ست:
خسته ام از آرزوها،
آرزوهاى شعارى
شوق پرواز مجازى،
بال هاى استعارى
لحظه هاى کاغذى را
روز و شب تکرار کردن
خاطرات بایگانى،
زندگى هاى ادارى
روى میز خالى من،
صفحه باز حوادث
در ستون تسلیت ها،
نامى از ما یادگاری.
روحش شاد باد و یادش در حافظه تاریخ ماندگار.