آی آدمها / نیما یوشیج
آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خنداناید!
یک نفر در آب دارد میسپارد جان.
یک نفر دارد که دستوپای دایم میزند
روی این دریای تند و تیره و سنگین که میدانید.
آن زمان که مست هستید از خیال دست یاییدن به دشمن
آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید
که گرفته استاید دست ناتوانی را
تا توانایی بهتر را پدید آرید.
آن زمانی که تنگ میبندید
بر کمرهاتان کمربند
در چه هنگامی بگویم من؟
یک نفر در آب دارد می کند بیهوده جان قربان
ایمان بیاوریم / فروغ فرخزاد
ایمان بیاوریم به آغازِ فصل سرد
ایمان بیاوریم به ویرانههای باغهای تخیل
به داسهای واژگون شدهی بیکار
و دانههای زندانی
نگاه کن که چه برفی میبارد...
شاید حقیقت آن دو دستِ جوان بود، آن دو دستِ جوان
که زیرِ بارشِ یکریزِ برف مدفون شد
و سال دیگر، وقتی بهار
با آسمانِ پشتِ پنجره همخوابه میشود
و در تناش فوران میکنند
فوارههای سبز ساقههای سبکبار
شکوفه خواهد داد ای یار، ای یگانهترین یار
ایمان بیاوریم به آغازِ فصلِ سرد...
کچیک / هوشنگ بادیه نشین
اینک که روز قریۀ آشفتۀ «کجیک»
در قله های زرد غروب
با جاده ها و جنگل و پل ها و خیمه ها
تاریک می شود.
پهنای آفتاب
در پیچ کوهها و خم دره های ابر
اینک که با جزیره و امواج و صخره ها
باریک می شود
در دشت ترکمن ها
تا انحنای آبی صحرای دهکده
یاد تو، ای سپیدۀ مهتاب های دور
نزدیک می شود.
〇