نیما یوشیج می گوید: آنچه می نویسم همهی آن چیزهایی نیست که هست و من به فهم آن توفیق یافتهام ، آن چیزهاییست که ابراز آن به وسیلهی نوشتن برای من امکانپذیر بودهاست. تعریف و تبصره
گوته سخن معروفی دارد که ، انسان، صاحب اختیار چیزی که نمیفهمد ، نیست. ویتگنشتاین هم در پژوهشهای فلسفی تزی دارد که ، بر بیان چیزی که نمی توان بیان نمود ، نباید اصرار کرد. این حرفها اهمیت سخنی را که نیما در مدخل تعریف و تبصره نوشتهاست ، مورد تاکید قرار میدهند. در واقع سخن گوته که خود بزرگترین شاعر آلمانی زبان و یکی از ارکان اربعه ی ادبیات اروپایی ست ، هشداری است به صاحبان سخن و معرفت که : آقایان و خانمها ! لطفا تنها در درون مرزهای وادی خود سخن بگویید. مرزهای وادی شما تا آنجایی پیش می رود که منتهی الیه فهم شماست. یعنی فهم انسان از هستی ، از پدیده ها ، حالات و مادیات و مجردات محدود است و خروج از حدود ، جز افشای نادانی نتیجهای ندارد. و سخن ویتگنشتاین ناظر است بر محدودیت انسان در بیان . او که یکی ازمعتبرترین فیلسوفان زبان است ، می گوید: زبان و ابزارهای آن و مهارت های ما در به کار گیری آن برای بیان همه ی ادراکات و یافته های ما با محدودیت مواجه است . به بیان اموری که ابزارهای زبان قادر به انتقال آن ها نیست ، نباید اصرار کرد. در کنار این محدودیت ابزار ها ، مهارت کاربران هم محدود است و این محدودیت بر شکل و کیفیت بیان تاثیر می گذارد . وقتی نیما از عبارت «امکانپذیر بودهاست» استفاده میکند ، اشارهی فروتنانهای دارد بر این که زبان و شاعران قادر نیستند همهی آنچه را که احساس میکنند یا در مییابند بیان کنند. اینجاست که ابعاد معنایی این توصیهی کهن که « شاعر باید از تمامی دانشهای زمانهاش بهره داشتهباشد» حیرت انگیز میشود. چون تخیل که عنصر اصلی معرفت شاعرانه است ، زمانی اوج میگیرد و از دانش فراتر میرود که دستکم مرزهای آن را بشناسد؛ البته که این جدا از اشراف و تسلط بر علوم زمانه است. مرغ خیال از دیوار دانایی که برخیزد به مرزهایی دست پیدا میکند که بدیع و خارج از دسترس دانش است و الا در سرزمینهای شناخته و دستمالی شده، سرگردان خواهد شد. از فاضلاب خواهد نوشید ، با این خیال خام که بر چشمهی حیات دست یافته است. هرچه دایرهی شناخت شاعر محدودتر باشد قدرت خیال و بیان او محدودتر است این یکی از عواملیست که شعر شاعران را از هم متفاوت میسازد اینجاست که یکی میشود حافظ و دیگری شاطر... این که شاعر در معرفت و زبان تا کجا پیش رفته و با آن ها چگونه عجین شده است ، در محصول ذهن او خود را نشان خواهد داد.
اصولا نوشتن مقدمه یا مطلبی با این قصد که در آغاز دیوان شعری بیاید کار شاقیست. شاقی کار ناشی از آن است که مطلب نباید مرزهای عقلانیت را بشکند و این ، خود کار را سختتر میکند چرا که اینجا معیارهای عقلی در ارزیابی پدیدهای رعایت میشود که وظیفه دارد مرزهای عقل و آگاهی را پشت سر بگذارد. مثل این است که در یک سپیدهدم بهاری آدمی را در خواب به دامنهی کوهی ببرند و در هوای خنک گرگ و میش بیدار کنند و بگویند: آنجا را... و او با واقعیتی رویایی از رنگ و عطر روبه رو شود و بلافاصله بخواهند دلیل اینهمه زیبایی را بیان کند در حالی که ذهن اسیر واقعیت زیبای پیشرویش است. برای قضاوت باید بلافاصله زیبایی پیش رو را تجزیه کند ... تصور نمیکنم چیز دلپذیری دستگیرش شود . اصولا پرسشهای عقلانی قاتل زیباییاند. چون باید به اموری رجعت کنندکه زیبا نیستند ولی زیبایی ، ترکیبی خاص از مجموعهی آنهاست. در چنین موقعیتی آدم حق دارد بپرسد: چرا باید در بارهی چیزی که میتوانم تماشا کنم و لذت ببرم فکر کنم . چرا باید از فضاهای ابراندود و ناهشیار حیرت فرود آیم بر این زمین سخت دو دوتا چهار تا ؟ تمام کسانی که حیرت را تجربه کردهاند ، میدانند که معنای آن فلج فکر منطقی است در برابر زیبایی و عظمت.
حالا من در سپیدهدم بیست و پنج بهمن نشستهام به تماشای تخیل کوروش آقامجیدی . و فکر میکنم به بو و رو و مو و سو و خویی که رازهای خود را با او در میان نهادهاند و ذائقهی خیالش را به سرمستی و ناهوشیاری و شاعری کشیدهاند. او در نیمه ی اول دهه ی پنجم زندگی اش شاعری می کند . متولد تهران است و در رشته ی مترجمی زبان انگلیسی تحصیل کرده است . پیش از این هم مجموعه ی «اینجا، کنار نام بلیغ تو» را به نشر سپرده ، در سنی به سر میبرد که دوران طلایی آفرینش شاعران به حساب میآید ؛ سن و سال ، تحصیلات و تجربهی عملی فعالیت در زمینه های ادبی همچون ویراستاری مجلهی ادبیات داستانی، ادارهکردن صفحهی شعر جهان(ترجمه) سایت سیولیشه و همکاری با سایت دینگ دانگ و مدیریت موسسه پیرنگ هنر کرج او را در پربارترین موقعیت عمرش قرار داده است ؛ لذا خواننده را در برخورد با شعر او متوقع و مشگل پسند میکند. چه بهتر! چرا که او هم عمر عزیز را بیهوده نگذرانده و شاعری نیست که با دست خالی یا هنر نااصل روی به مخاطب آورده باشد. مخاطبی که با متر و معیاری سرد آتش درون او را به قضاوت مینشیند. اما در عالم قضاوتهای عقلانی ، مو مورد سنجش است نه پیچش آن. حال آن که هرچه افسون و جنون هست در آن پیچش است. آن که در جوف واژهها پشت پردهی خویش نشسته است و به هر رهگذری رخ نمینماید. برای دیدن رویش و «شنیدن رمزش باید آشنا و محرم شد» شاید آن جاخوردگی و غافلگیری حافظ در غزل « ناگهان پرده برانداختهای یعنی چه...» ناظر بر لحظهای باشد که آن آنِ بیانناپذیر خودرا به تماشا نهادهاست. وگرنه چرا میگوید:« سخنت رمز دهان گفت و کمر سرّ میان...» بگذریم... کوروش آقامجیدی شاعری اعتدالی است، زبان ، خیال و اندیشه در کار او میل به اعتدال دارند اجازهی گستاخی و بیپروایی به هیچکدام نمیدهد و ریسکپذیری آنها را به کمترین حد ممکن میرساند و این خود یکی از راههای خلق زیبایی است. رفتار میانهروانه در شرایط برابر، برتریهای زیادی دارد بر رفتارهای افراطی در زبان که هرلحظه ممکن است مرزهای زیبایی و شعریت را به بهایی اندک بشکنند.
ماه راه میرود . / من نشستهام ، نگاه میکنم / سنگ راه میرود /
تیرهای برق آفتاب سوخته / و پرندهای که روی شاخهی درخت، خواب رفتهاست /شب شبیه هیکلی سیاه /در تمام طول راه / راه میرود...
زبان یک دست، منظم و صریح او در بیان دریافتهای شاعرانه، راحت و روان کار میکند و خیالبندیهای او را با طبیعتی اهلی و نامحسوس به خوانندهی شعر میرساند. این خود کار دشواریست که نیاز بسیاری دارد به تمرین و تجربه. بهره مندی از زبان ساده و رام کردن آن ، بخت بزرگی است که نصیب هرکسی نمیشود. زبان ساده بر خلاف ظاهر آرام و پذیرایش، سرکش و لجباز است. اما این سرکشی و لجاجت را فریاد نمی زند و برکار نکرده پای نمیفشارد بلکه آرام کار خود را می کند. مثل برخی از زنان در فضاهای سنتی که چنان پنهان و آرام سرکشی میکنند و راه خود را میروند که گویی کاری جز اطاعت نمیشناسند. رام کردن زنی که سرکشیهایش نامرئیست و میدان جنگش را در ذهن طرفش بر پا میکند تقریبا محال است. آن که با زن آرام و زبان ساده کار میکند باید به الزامات آنها گردن نهد تا کارش به تنگنا و شکست نکشد. در زبان سهل و ممتنع ، شکست همیشه محتمل و برابر است با ابتذال.
شعر نیمایی کوروش آقا مجیدی راه و رسم و زبان و بیان خود را یافته است. و در حوزهی کاری خود رنگ و بویی دارد که با رؤیاهایش همخوان است و در بارهی هر قطعهای می توان گفت: این هم مثل آن دیگری ست. و ته لهجهاش میگوید اهل کدام خیالآباد است و این یعنی شاعر در روان واژگانش حلول کرده است.
...من / دیوانهی پیاده روی زیر بارشم / آن هم بدون چتر / و عاشق نوشته شدن / ــ عریان و بی کنایه ــ / در متن خیس یک غزل غمگین / از ابتدای سطر... / آری عجب زبان غریبی دارم من /این را / از حیرتی که حلقه زده / در چشمهای شما میخوانم ...
شعری که پیش روی من است شعری ست اجتماعی با نیم نگاهی به فلسفه که انسان را در مرکز علائق خود نشانده. انسان و دردهایش، و آرزوهایش، و ناکامیهایش . انسانی که اسیر روزمرگیهای کوچک و آرزوهای بزرگش است و گویی چارهای جز پذیرش آنچه هست ، ندارد .
آن یکی / پشت دار قالیاش / پود میدهد / پود زیر / پود رو /شانه میزند / ریشههای سرکشیده در دهان قیچیاش / قیچ قیچ قیچ /چیده میشود / « یک رج دگر تمام شد ، حساب میکند / نقشه را دوباره روی دار میبرد / ریشه میزند ، شتاب میکند...
این تنها قالی نیست که با دقت و رنج بر مبنای نقشهای که همان آرزوی هدف شدهی آدمی است ، بافته میشود این دنیای اجتماعی و تقدیر ناگزیر او هم هست . انسان چارهای جز کار و ساختن ندارد گرمای این کار و ساختن این امتیاز را هم دارد که توجه او را از روابط و آداب آلودهای که در محیطهای انسانی جاری و ساریست دور میکند . محیطهایی که خشم شاعر را بر میانگیزند :
اینجا برای پرسش از حال و روز هم / در ظرف هیچ حوصلهای جا نیست / اینجا همیشه نوبت فقر آخر صف است / اما / همواره در مقابل بیدردی / پشت دوتا و دست به سینه / بسیار بودهاست...
و آنجا که وارد حوزهی امور کلی میشود با طنزی شکاک به سراغشان میرود و زیر و بمشان را به پرسش می گیرد. طنزی که گاه به تناسب، زبان را به افت و خیز وامیدارد تا خواننده مجبور به دیدن تمام قامت او باشد. شعرهای «حق» و «فاتحه» از این جملهاند.
بیست و دو قطعه شعر نیمایی این مجموعه را ، یک قطعه دوبیتی پیوسته یا چهار پاره، نه غزل و تعدادی ترانه همراهی میکنند. بیتردید شعر نیمایی کوروش آقامجیدی یک سر و گردن بالاتر از دیگر سرودههای او ایستادهاست . اگر چه کارهای دیگرش نیز خالی از تازگی و شیرینی نیست.
آنک چراغ قرمز، ماندن به ناگزیر
یعنی دوباره دیر شد، آری دوباره دیر
رنگ درنگ سایهی خود را فکندهاست
سنگین به روی حوصلههای جوان و پیر...
سعید سلطانی طارمی
بهمن هزارو سیصد و نود و سه