سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

سیولیشه

نشریه اختصاصی شعر نیمایی

پاییز/ مهدی عاطف‌راد

پاییز! با آواز باران نغمه سرده

شعری بخوان گویای این قلب پر از غم

تفسیر این پژمردگیهای روان‌کاه

شایسته‌ی این روزهای سرد ماتم

این لحظه‌های حسرت‌انگیز

این خستگیهای دل‌آزار.

 

از برگریزانهای بی‌پایان سخن گو

از بادهای تند بدخو

در فصل اندوه

از شاخساران بلند آرزوهایی که خشکیدند در دمسردی ناکامی و حرمان

و از گلستانهای پرپرگشته در تاب و تب توفان.

 

با من سخن گو از جداییهای جان‌سوز

از آن ستمهایی که د‌ل‌خون کرد ما دلدادگان را

از رنجهای خانمان‌سوز

از آن شبیخونها که زد بر عاشقان، توفان سخت نامرادی

از گردباد تند بیداد

از لحظه‌های دل‌فروز رفته از یاد

از عشقهای رفته بر باد

از عمرهای طی شده ناشاد.

 

ما در مسیر برگریزان خسته و افسرده می‌رفتیم

دلهایمان خالی ز شادی بود و از غم پر

در گامهای ما طنین بانگ دلتنگی

و در نفس‌هامان

پژواک حسرت بود و ناکامی

فصل کسالت بود

فصل ملالتهای جان‌کاه روان‌فرسا

با آن هوای سرد سربی‌رنگ

با آسمانی لب به لب از ابرهای راکد د‌ل‌گیر

با آن افقهای غبارآلود دوداندود.

 

مردی میان کوچه‌های تنگ دلتنگی

پوشیده با فرشی خشاخش‌ناک

از برگهای زرد خشکیده

می‌رفت و با خود خلوتی اندوهگین داشت

می‌خواند آوازی که برمی‌شد از اعماق وجود دردمندش

آواز محزونی که بودش ریشه در ژرفای تنهایی

مردی که با خود رمز و رازی داشت نامکشوف

و حس و حالی بود او را عارفانه

اندوه او با نغمه‌اش هم‌ساز

می‌خواند این آواز:

 

پاییز! با آواز باران نغمه سرده

شعری بخوان گویای این قلب پر از غم

تفسیر این پژمردگیهای روان‌کاه

شایسته‌ی این روزهای سرد ماتم...



یادی از علی‌رضا طبایی و شعری به یاد او/ مهدی عاطف‌راد

 

۱۹ شهریور امسال علی‌رضا طبایی هم راهی سفر ابدی شد و به کاروان شاعران نام‌دار سفررفته‌ای پیوست که پس از سال ۱۳۰۰ خورشیدی زاده شدند.

او را از سالهایی که جوان بودم و مجله‌ی جوانان امروز را می‌خواندم، می‌شناختم و با شعرهایی که از او در این مجله چاپ می‌شد، کم و بیش، آشنا بودم و می‌دانستم که اداره‌کننده‌ی بخش شعر این مجله است. بعدها، در نیمه‌ی دوم دهه‌ی هشتاد خورشیدی، پس از این‌که با دوستم، سعید سلطانی طارمی، وب‌سایت شعر نیمایی دینگ دانگ را ایجاد کردیم که دو ماه یک‌بار به صورت جایگاه شعر اینترنتی منتشر می‌شد، پس از انتشار چند شعر نیمایی از علی‌رضا طبایی، فرصتی پیش آمد که از نزدیک با او آشنا شوم و به مناسبتی، با سعید سلطانی طارمی گرامی، به منزلش برویم و ساعتی در محضرش باشیم و از روی خوش و سخنان دل‌نشین و مهربانی‌اش و پذیرایی گرم و دوستانه‌اش بهره‌مند شویم. علی‌رضا طبایی به من هم، مانند خیلی دیگر از دوستان و دوستدارانش، لطف داشت و در یکی از دیدارهایمان، در اسفند ۱۳۸۷، یکی از مجموعه‌های شعرش- به نام «خورشیدهای آن‌سوی دیوار» را که در اسفند ۱۳۵۹ چاپ شده بود و دربرگیرنده ۲۷ سروده از اوست که آنها را بین زمستان ۱۳۵۰ تا بهار ۱۳۵۸ سروده و جز یکی از آنها که غزل است، بقیه شعر آزاد موزون (نیمایی) هستند- به نشانه‌ی لطف و مرحمتش، به من یادگاری داد و در صفحه‌ی نخستش با خط خوشش، برایم جمله‌ی زیر را از سر مهر نوشت و امضا کرد که برایم یادگاری گرامی از این شاعر درگذشته‌ی بزرگوار است:

به دوست شاعر و پژوهنده‌ی گرامی جناب عاطف‌راد عزیز، انشاا... که بپذیرند- با احترام علی‌رضا طبایی- ۱۶/۱۲/۸۷

پس از این مجموعه شعر که انتشارات توس آن را پخش کرده بود، تا ۲۵ سال مجموعه شعری از علی‌رضا طبایی چاپ نشد تا این‌که در بهار سال ۱۳۸۵ مجموعه شعر «شاید گناه از عینک من باشد» را توسط انتشارات «آئینه جنوب» منتشر کرد. این مجموعه از دو دفتر تشکیل شده بود، دفتر نخست- شیوایی‌ها- که در برگیرنده‌ی ۸۰ غزل از آن بزرگوار است و بخش بزرگتر کتاب را به خودش اختصاص داده است، دفتر دوم- نیمایی‌ها- که شامل ۲۹ سروده‌ی آزاد موزون است. این کتاب برنده‌ی جایزه‌ی دومین دوره‌ی جایزه‌ی شعر خبرنگاران در سال ۱۳۸۵ شد.

من با تأثیر از شعر «شاید گناه از عینک من باشد» که به نظرم اثرگذارترین شعر دفتر دوم این مجموعه و سروده‌ای در قالب شعر آزاد موزون است، و در پاسخ به آن، شعری در همین قالب و هم‌وزن آن، به نام «بی‌شک گناه از عینک ما نیست»، سرودم که هم در وب‌سایت دینگ دانگ منتشر شد و هم در وب‌سایت شخصی خودم (وب‌سایت نظری-ادبی مهدی عاطف‌راد) قرار گرفته و خواهندگان خوانش آن می‌توانند به لینک زیر نگاه کنند:

https://atefrad.com/view.php?id=94

 

در سال ۱۳۹۱ مجموعه شعر دیگری از علی‌رضا طبایی به نام «مادرم ایران» چاپ شد. بخشی از برنامه‌ی «سی‌ویکمین نشست عصر روشن» که آخرین نشست آن هم بود، و در پنج‌شنبه ۹ آذر ۱۳۹۱ برگزار شد، به بررسی کارنامه‌ی علی‌رضا طبایی اختصاص داشت و اداره‌کننده‌ی این نشست‌ها- علی‌رضا بهرامی- از من درخواست کرد که در این نشست، به بررسی مجموعه شعر «مادرم ایران» بپردازم. من هم پذیرفتم و در این نشست، هم‌راه با فرهاد عابدینی و سهیل محمودی، شرکت کردم و در بخشی از آن، در فرصتی که به من داده شد، متنی را که درباره‌ی این مجموعه شعر و در بررسی انتقادی آن فراهم کرده بودم، خواندم. این متن در وب‌سایتم قرار دارد و خواهندگان خوانش آن می‌توانند به لینک زیر نگاه کنند:

https://atefrad.com/view.php?id=321

 

پس از آن هم، کم و بیش، پی‌گیر پویش شعری علی‌رضا طبایی بودم و سروده‌های او را که این‌جا و آن‌جا، و گاهی در همین «سیولیشه»، منتشر می‌شد، می‌خواندم و از آن‌ها خوشم می‌آمد و حالی خوش می‌یافتم.

علی‌رضا طبایی از معدود شاعرانی بود که از ابتدای کار شاعری تا پایان عمر به وزن عروضی شعر پای‌بند و وفادار بود و ماند و سروده‌هایش را- تا آن‌جا که من دیده‌ام و خوانده‌ام- یا در قالب غزل کلاسیک یا در قالب شعر آزاد موزون (آزاد نیمایی) سرود و، در نگاهی فراگیر، شاعری موزون‌سرا بود.

آخرین سروده‌اش هم که در کانال تلگرامی‌اش منتشر شده، سروده‌ی زیر است، با عنوان «گردونه با دندانه‌های مرگ» که غزلی‌ست درباره‌ی عمر سپری شده و افسوس بر سپری شدن آن. در بیت پایانی آن اشاره‌ای هم به «دندانه‌های مرگ گردونه‌ی عمر» کرده که دل‌نشین و خیال‌انگیز است. بر پایه‌ی تأثیری که این سروده بر من گذاشت و در پاسخ به آن شعری سروده‌ام که آن را به علی‌رضا طبایی تقدیم می‌کنم به عنوان نشانه‌ای از ارادتم به او و شعرش و گرامی‌داشت‌شان.

گردونه با دندانه‌های مرگ- سروده‌ی علی‌رضا طبایی:

با خود می‌اندیشم که آیا بار دیگر باز می‌آید
یا عمر من روزی اگر برگشت تا آن روز می‌پاید؟

گیرم که باز آمد ولی آیا کدام افسون تواند بود
تا جای پای سال‌های رفته را از چهره بزداید؟

ترسم مرا در بارش این برف ناهنگام نشناسد
یکباره در خود بشکند، ناباورانه دست و لب خاید

برگیرد از تن جامه پندار را در تلخی باور
خواهد خطوط یاس را با طرح لبخندی بیاراید

این برف را دیگر سر بازایستادن نیست... می‌پرسد
دستان زالی کو که این برفینه موها را بپیراید

با پای سربی سال‌های انتظارآلود اگر طی شد
آیا زمان این آدمی‌خوار سترون‌خو، چه می‌زاید؟

جز یادی آن هم دور و مبهم از عبور ما نخواهد ماند
این‌سان که این گردونه با دندانه‌های مرگ می‌ساید

«ای رفته اما یاد خوبیهای تو در خاطرم مانده»

[تقدیم به یاد و یادگارهای شعری علی‌رضا طبایی]

ای رفته و ما را نهاده پشت سر تنها

رفتی تو هم با کاروان شاعران رفته از دنیا

رفتی و پیوستی به آن گویندگان شعرهای دل‌کش مانا.

ای رفته اما یاد خوبیهای تو در خاطرم مانده

و یاد خوب شعرهای دل‌نواز و گرم‌آواز تو در ذهنم طنین‌انداز

یادی که جان‌بخش است و روح‌افزا

سرچشمه‌ی همواره جوشان و خیال‌انگیز زیبایی‌ست

آرام‌بخش لحظه‌های بی‌قراری‌های پرتشویش دلتنگی و تنهایی‌ست.

ای رفته و ما را نهاده پشت سر دل‌تنگ و افسرده

ما هم در این دنیا نمی‌مانیم بعد از تو زمانی دیر

ما رفتنی هستیم، بی‌تردید، هریک، گرچه این یک چندگاهی دیرتر یا زودتر زان یک

تو زودتر رفتی و ما هم یک به یک خواهیم آمد در پی‌ات، بی‌شک

وقتش که شد، هرچند شاید دیر شاید زود، شاعر جان!

و نیست ما را مهلت بودن در این دنیای پر درد و عذاب و رنج، بی‌پایان.

گفتی در این اندیشه می‌بودی که آیا عمر از کف رفته روزی بازمی‌آید

ای هم‌مسیر! این رفته را هرگز توان بازگشتن نیست

و نه مجالش را و نه امکان آن را دارد او تا از مسیر رفته برگردد

- و شاید این بهتر برای آدمی باشد-

زیرا که با رفتن به آنی می‌شود نابود در ژرفای بی‌پایان و نامحدود هیچستان تاریکی بی‌روزن

نه، عمر رفته، هرگز و هرگز از آن رهی که رفته، برنمی‌گردد

یک‌بار دیگر رو به سوی ما نمی‌آید

و هیچ افسونی و ترفندی و تدبیری

از چهره‌ی پر چین ما، افسوس، جای گامهای سالهای رفته را یک ذره نزداید .

گفتی تو با لحنی پر از افسوس بی‌یایان

«این برف را دیگر سر باز ایستادن نیست»

آخر مگر، ای دوست! فصل واپسین زندگی سالمندان و کهنسالان زمستان نیست؟

و بارش برف تمامی‌ناپذیر، آیا

بخش نهایی از سرشت سرد این فصل پر از سرمای سخت از عمر  انسان نیست؟

ای دوست! از ما خاطراتی واضح و روشن

یا محو و ناروشن

در خاطر آیندگان شاید

باقی بماند یا نماند (هیچ‌کس این را نمی‌داند)

شاید که یادی گنگ یا گویا

از زندگی غرق شعر و وقف شعر ما

باقی بماند توی پستوی پر از گرد و غبار ذهن این یا آن

شاید

شعری خوش‌آهنگ و خیال‌انگیز گه‌گاهی

از ما

خوانَد یکی پرشور

و بشنود آن را یکی دیگر و انگیزد در او شوری

شاید کشد آهی

شاید هم، ای شاعر! رویم از یادها و هیچ‌کس دیگر

ما را نیارد یاد...

 

دندانه‌های چرخ‌های تیزگرد مرگ

در حرکت کوبنده و ساینده و نابودگرداننده اش، آهسته آهسته

پی‌گیر و پیوسته

عمر بشر را دم به دم می‌ساید و می‌ساید و تا ذره‌ای باقی‌ست از آن باز می‌ساید

عمر بشر بسیار کوتاه است و از آن دم به دم دندانه‌های چرخ‌های تیزگرد مرگ می‌کاهد

یک لحظه در مقیاس عمر این جهان ماست

بر هم زنی تا چشم طی گشته

دیری نمی‌پاید.


آوازهای شعر نیما/ مهدی عاطف‌راد

آواز در زبان پارسی معناهایی گوناگون دارد و در طول تاریخ این زبان معنای آن به تدریج تغییر کرده و در نگاهی فراگیر، به این معناها به کار رفته است: آوا- بانگ- صوت- صدا- کلام- گفتار- گفته- خروش- فریاد- نعره- بانگ بلند- آوازه- شهرت- خبر- آگاهی- حکایت- روایت- حدیث-...

و موزیک گفتاری- کلام آهنگین (گفتار موزیکال)- سرود- نغمه- خنیا- نوا

پس از جنبش مشروطه‌خواهی و رواج یافتن موزیک سازی و آوازی و سازی-آوازی، به تدریج معناهای آخر- یعنی موزیک گفتاری- کلام آهنگین (گفتار موزیکال)- سرود- نغمه- خنیا- نوا (و همگی کم و بیش معادل واژه‌ی sing  در زبان انگلیسی) رواج بیشتری یافتند و جای معناهای قدیم آن را گرفتند و امروز در زبان گفتاری کمتر واژه‌ی آواز به معناهای قدیم آن که در شعر و ادبیات کلاسیک (مانند شاه‌نامه‌ی فردوسی و شعرهای سعدی و دیگران) به کار رفته، به کار می‌رود.

در سروده‌های نیما یوشیج هم آواز بیشتر به یکی از معناهای قدیم آن- یعنی آوا یا بانگ یا صدا یا کلام- به کار رفته و خیلی کمتر به معناهای امروزی آن- یعنی سرود و نغمه و گفتار موزیکال- به کار رفته است. به عنوان نمونه در رباعی‌های زیر:

 

آمد گره اندر گرهش موی دراز

برداشت به من مست و پریشان آواز

کای عاشق دل‌خسته به من آی، اما

تا درنگرم رفت و غمش کرد آغاز

می‌خواست ز جور او سخن بدهم ساز

افکند ره من به بیابان دراز

فریاد من ار به گوش او ناید باز

دور است ره و می‌رد در راه، آواز

می‌پوش رخ از مردم و با گوشه بساز

پاسخ مده ار چند دهندت آواز

غولی‌ست نشسته، صد طعامش در پیش

کوته‌نظری دست در آن کرده دراز

پای‌آبله‌مردی‌ام بر در به نیاز

ببریده بیابان به در، از راه دراز

در زمره‌ی خفتگان، دریغا، کس نیست

کاوا دهمش بشنودم یا آواز

دردا که دلم با کس هم‌راز نشد

بر میلم هرکسی هم‌آواز نشد

بستم در بر ظلمت بسیار ولیک

یک در به رخم ز روشنی باز نشد

یک راه ندیدیم که خود باز نبود

یک نقطه به پایان که هم آغاز نبود

رفتیم بسی ره به بیابان، افسوس

حرفی که شنیدیم جز آواز نبود.

 

و نمونه‌هایی که در آن آواز به معنای امروزی آن- یعنی نوای موزیکال انسان- به کار رفته، خیلی کم‌اند. یکی از این نمونه‌ها در «خانواده‌ی سرباز» دیده می‌شود که از سروده‌های سالهای نخست شاعری نیما یوشیج است. (سروده‌ی زمستان سال ۱۳۰۴ خورشیدی- یعنی چهار سال پس از شروع شعر گفتن نیما):

 

لحظه‌ای دیگر بود زن بی‌هوش

خانه تیره‌تر از شب خاموش

کوچه‌ها خلوت، ابرها پاره

ماه پشت ابر بود آواره

در فضا پیچید گویی آوازی

نغمه‌ی سازی.

 

آه! نصف شب موقع ساز است؟

نصفه‌ی شب هم وقت آواز است؟

این فرشته‌ای‌ست زآسمان شاید

بی‌نوایان را زار می‌پاید

ضجه‌ی ارواح می‌شود این دم

متحد با هم.

 

همراهی «آواز» با «ساز» را در شعر «مرغ مجسمه» هم می‌بینیم ولی در این‌جا هم نه «ساز» به معنای ابزار نواختن موزیک است و نه «آواز» به معنای کلام موزیکال انسان:

 

مرغی نهفته بر سر بام سرای ما

مبهم حکایت عجبی ساز می‌دهد

از ما برسته‌ای‌ست ولی در هوای ما

بر ما در این حکایت آواز می‌دهد.

 

در شعر «مردگان موت» نیما تصویری بدیع و جالب از آوا یا آواز (سرود)خوانی یکی از مردگان ساخته است:

 

بوی می آید هیس

هیس از آن‌جا خاسته یک مرده برپا

به سرودی که سروده است

سرد و نفرت‌زای برکرده‌ست آوا.

 

درخشانترین کاربرد آواز به معنای امروزی آن را در شعر زیبا و خیال‌انگیر «ری‌را» می‌بینیم- آوازهای آدمیان:

 

با نظم هوش‌ربایی من

آوازهای آدمیان را شنیده‌ام

در گردش شبانی سنگین

(زاندوه‌های من

سنگین‌تر)

وآوازهای آدمیان را یک سر

من دارم از بر.

 

یک شب درون قایق دل‌تنگ

خواندن آن‌چنان

که من هنوز هیبت دریا را

در خواب

می‌بینم.

 

توضیح این نکته را هم ضروری می‌دانم که نیما در سطر «با نظم هوش‌ربایی من» از وزن عروضی این شعر منحرف شده است و وزن این شعر سکته‌ای ناخوشایند و از نظر فن عروض، نقص فنی دارد. برای رفع این نقص نیما، به عنوان مثال، می‌توانست بگوید:

با انتظام هوشربایی من



زخم / بهمن ساکی


چه می‌کنی اینجا؟

میان این همه زخم
ملیح گمشده ای خنده  از شانزده‌سالگی رخسار

غرق / لیلا کیانی کیا

  در من اقیانوسی ست آرام

غرق خواهی شد

اگر لب بگشایم !!!