
عاشقانه مرحوم بیژن الهی، به طور عمده سرشار از شورندگی و صمیمیتی است که از لرزش جان سودازدهاش منشأ میگیرد؛ شعر عاشقانهای که در وجود عاطفی و انسانیاش تبلور پیدا میکند و گل میدهد. جمالشناسی که شناخت و تسلطاش به زبان فارسی از او شاعری ساخت که رمانتیسیسم ادبیاش در یگانگی مفاهیم، درونی شده و در ساخت و بافت آنچه توسط نیما ارائه شده بود تجلی یافت. این قابلیت را که به درستی و هوشمندی از نیما دریافت کرده بود در شعرش پیاده میکند و از ویژگیهای بالقوه زبان فارسی جهت خلق شعر عاشقانهای بهره میبرد. مرحوم الهی از خاصیت موجود و دریافت شدنی دینامیسمی که در اشیا و پدیدههای اطرافاش پیدا میکند همراه با عاطفهمندی انسانی، شعر عاشقانهای خلق میکند که موجب ترکیبی از یگانه شدن تصویر ذهنی و عینی میشود. این تصویر عاشقانه رویکرد تازهای برایش به ارمغان میآورد که فارغ از ساخت تصویر تمثیلی، تصویرِ بازی ارائه میدهد که حرکت را در خود حفظ میکند. در واقع شعر عاشقانه مرحوم الهی، شعری پویا است که عاطفه انسانی به خود میگیرد؛ در حقیقت عاطفه است که خاصیت دینامیکی درون اشیا را از آنها بیرون میکشد. بار عاطفی موجود در شعرهای عاشقانه شاعر، برای او فراگشتی میسازد که تخیل شعرش از آنجا شروع میشود. دریافت بی آنکه بخواهد دریافتی از پس زمینههای ذهنی باشد، از پس زمینههای ذاتی خود واژگان میآید. آنچه فاصلهگیری انسان از پدیدار اطرافاش است، نقطه بنیادین و اتکای شعر عاشقانه آقای الهی میشود. در این کار شاعر بسیار موفق است به طوری که این بار عاطفهمندی گاهی آنقدر اصیل و بکر میشود که واژه در کارکرد عمومی خود به رویکرد "فرامفهومی" میرسد. به عبارت دیگر قلمروی عاطفی شعرهای عاشقانه آقای الهی تنها درگیری عاطفی و تمثیلی نیست بلکه عمق کار عاشقانه او بسیار گود است و سیالیتی محض دارد. لایه لایه میشود و تو در تو با تابشی که از اعماق ارائه میکند و ماهیت فراگیر عاشقانه مییابد. این گونه شعر عاشقانه، شعر نخبهگرایی است که ریشه در هستی آدمی دارد خواه در هر کجای جهان و در هر زمانی ایستاده باشد. تعادلی خلاصه شده در امری فراتر از بزنگاه عاشقی و در نهایت رسیدن به شیدایی. متمرکز است بر نقطه ای گسترده شده در هستی که ارائه میدهد. آقای بیژن الهی در دورههای مختلف شعری ، در آن دسته از شعرها که با رویکرد غنایی و رمانتیک نوشته شده است، تجربههای گوناگون اما برخواسته از یک خواسته را ارائه میدهند. مثلاً در اولین شعر چاپ شده از ایشان در جنگ طرفه ،برف، نقطه ورود و هستی شناخت شعر به هستی "برف" و کارکرد آن متکی است. در آن شعر معصومیت و پاکی برف جوهریترین تبلور نمود عاشقانهای ست که دامنهی وسیعی از رمز و رازهای درونی از هستی موجودات را میتوان با خود به همراه داشته باشد. رابطه ای خاص که با برف برقرار میکند و حتی برای تاکید بر بخش پاکی و معصومیت برف، آن را به قلب پیوند می زند:
نامش برف بود
تنش برفی
قلبش از برف
و تپشش
صدای چکیدن برف
بر بامهای کاهگلی...
حتی آقای الهی از خاصیت صدای حرف و واژه نیز برای پویا کردن و به جریان انداختن شعر عاشقانهاش ممد میگیرد. شیدایی و شوریدگی؛ و شوق و اندیشه ای که از حرف "ش" در این شعر بیرون میکشد را در هستی لغاتی مثل آغوش، تپش و شاخه بارور میسازد و در نهایت ضربه نهایی را با شکسته شدن صوت و حرارتی که به "ش" داده بود در هم میشکند و در همین روابط تو در تو، جذبه ای پدیدار میشود که عاشقی را به جزیی از طبیعت میکشاند:
و من او را
چون شاخهیی که به زیر بهمن شکسته باشد
دوست میداشتم.
از این دست شعرها در دورههای ابتدایی شعر مرحوم الهی (کتاب جوانیها) بسیار دیده میشود اما این عاطفه مندی و بلوغ شعر عاشقانه در کتاب "دیدن" نمود بسیار عمیق تر و جدی تری به خود میگیرد و گاه این وحدت و یکی شدن، خالق مفاهیم متعالی میشود که خواننده بی واسطه داشتن ذهنی عاشقانه قادر نخواهد بود به درک عمیق و اصیل آن لطافتها و زیباییها برود. به طور مثال در شعر صفحه 162 کتاب "دیدن":
سر نهاده به لبخند
که نیمدایرهی باران را
کامل میکند_
در نشیب جنگل_وقتی
که تو میزایی و آسمان شسته را
آهستهتر از درد به یاد میآری